سلام
ما و یه خانواده محترم ، پونزده سال همسایه بودیم . اینا یه دختر خانومى داشتن به اسم ... خانوم . اولا که من ١٢ سالم بود اصلا ازش خوشم نمیومد . میگفتم چقدر گوشت تلخه و این حرفا . اصلا نمیخواستم قیافه شو ببینم چند بارم باهاش دعوا کردم ! گذشت و گذشت . از ١٦ سالگى عاشقش شدم . فکر کردم واسه سن بلوغه . درسمو خوندم و با کلى زحمت رشته خوبى قبول شدم و مدت کمى رفتم خارج از کشور . اومدم ، باز دیدمش و بازم عاشقش بودم . واقعا از ذهنم فراموش نمیشه .
باور کنید اصلا خوشگل نیست ولى واسه من از همه قشنگ تره . جالبه براتون بگم سبزه ست ، مو هاش کم پشت ، خلاصه چشم رنگى هم نیست ، پولدارم نیست ، شاغلم نیست ، رشته اش پزشکى هم نیست . ولى من دیوونشم . میبینمش ماتم میبره . صداش برام موج ارامشه . تو اوج عصبانیت باشم با صداش اروم میشم . حالا میخوام ازش خواستگارى کنم ، از چند تا چیز میترسم ؛
پدر من ادم بد دهنى هست . تو نوجوونى زیاد با من دعوا میکرد . من همیشه ادم منزوى اى بودم و کار بیرون نمیکردم ، اینم میگفت مفت خور و بى عرضه و این همسایه پایینى مون میشنیدن . البته بعد ها تحت نظر روان پزشک خوب شدم . یا با مادرم زیاد دعوا میکرد . گر چه من اصلا به پدرم بى احترامى نکردم چون کسى جز پدر ادم ، ادمو نگه نمیداره .البته دلم که خیلى شکست .
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) رفتارشناسی دختران برای ازدواج (۶۰۴ مطلب مشابه)