سلام
من یه دختر هستم و صحبتی با دختران سرزمینم دارم.
دوست گلم الآن که داری این متن رو می خونی نمی دونم چه زمانیه و تو در چه سن و در چه موقعیتی قرار داری، ولی بهت توصیه می کنم که متنم را تا آخر بخونی و خوب فکر کنی.
بذار چند تا سوال ازت بپرسم.
فکر کن هیچ پسری تو زندگیت نیست و می خوای به این سوالات جواب بدی:
- آیا حاضری به خاطر یه پسری جلوی خانوادت بایستی؟
- آیا حاضری درس و کنکورت رو به خاطر یه پسر خراب کنی؟
- آیا حاضری از معیارهای تو کوتاه بیای؟
- آیا حاضری با پسری که متعهد نیست و یا مشکلاتی داره که می دونی زندگیت باهاش سخت میشه ازدواج کنی؟
- آیا حاضری داخل یه رابطهای بری که تهش معلوم نیست؟
- آیا حاضری سالها بدون هیچ تضمینی با یه پسر ارتباط داشته باشی؟
....
من میگم یه خورده فکر کنی بدون اینکه پسر خاصی رو مد نظرت قرار بدی، جوابت با قاطعیت "نه" هست.
امّا چی میشه که بعضی دختران همه نوع ضرری رو به جون میخرن که با یه پسر ازدواج کنند؟
شاید بگی به خاطر عشق، من میگم به خاطر وابستگی، وابستگی شبیه یه اعتیاده که ترک کردنش کار هر کسی نیست!
چرا یه معتاد با تمام مضراتی که اون مواد مخدر داره و خودش هم می دونه که لذّت لحظه ایش یه سراب بیش نیست، نمی تونه ازش دست بکشه؟
چون بهش عادت کرده، چون بدون اون درد می کشه و ذهنش نمی تونه تشخیص بده که این درد رو اگه تحمل کنه بعدش می تونه حال بهتری داشته باشه! پس از اون درد فرار می کنه.
خیلی از عشقها همین شکلیه اولش خیلی قشنگه، بعدش شاید دیگه به اون قشنگی نباشه، ولی دیگه نمی تونیم دل بکنیم، چون باید درد بکشیم.
به خاطر همینه که، تعداد محدودی از افراد به انتخاب خودشون وابستگی رو از بین میبرن و اکثراً تا زمانی مجبور نباشن به اون وابستگی، به هرقیمتی ادامه میدن. حالا این اجبار می تونه رها شدن توسط طرف مقابل باشه یا هر چیز دیگه و اون وقت به ناچار مجبور به تحمل درد میشه.
امّا هیچ کس به نیت وابستگی وارد یه رابطه نمی شه، بلکه همه به دنبال تجربهی عشق هستند.
هیچ معتادی نمی خواسته معتاد بشه، بلکه به دنبال یه سراب رفته.
عزیز من، عشق همون سرابه که به دنبالش میری و سر از یه باتلاق به نام وابستگی درمیاری و بعدش حاضری از خیلی چیزها بگذری ولی اون شخص رو رها نکنی. و واقعاً هم سخته چون شبیه یه طناب به دور پات پیچیده شده که وقتی میکشی اون بیشتر تو رو میکشه سمت خودش.
این روزها خیلیها از عشق دم میزنند ولی تو رو برای سرگرمی شون می خوان، امّا من نمی خوام درباره فریب پسرها باهات صحبت کنم.
چون تا دلت بخواد از این داستانها داخل فضای مجازی هست. من می خوام از خود عشق صحبت کنم.
عشق یه نوع احساسه، یه نوع دوست داشتن قوی، بخشی اعظمی از عشق کششی هست که به خاطر جنسیت متفاوت طرف مقابل ایجاد میشه.
به خاطر همین هیچ وقت احساساتی مشابه اون احساسات که به جنس مخالف پیدا میکنیم رو نمی تونیم نسبت به هم جنس و... پیدا کنیم و اگرهم مورد هایی باشه تعدادشون خیلیییی کمه
خب علت این احساس چیه؟
خداوند ما رو به صورت زوج خلق کرده و هر جنس رو مکمل جنس دیگر آفریده، به طوری که نیازهای ما دقیقاً مکمل همدیگه هستن، به این شکل که من دختر دوست دارم تکیه کنم، در مقابل یه پسر دوست داره تکیه گاه باشه، من دوست دارم زیباییم رو نشون بدم، یه پسر دوست داره از زیبایی همسرش لذّت ببره،....
ما کلی نیاز عاطفی و جسمی به همدیگه داریم و فطرتا دوست داریم در کنار یه جنس مخالف آرامشی رو تجربه کنیم، که اون آرامش رو هیچ جایی نمی تونیم پیدا کنیم. به خاطر همین یا خیلی مشتاق ازدواجیم یا روابط دیگه، به هر حال اون کشش وجود داره و انکار شدنی نیست. از سن بلوغ این نیازها شعله ور میشن چون کم کم آماده ی ازدواج میشیم. این کشش باعث ایجاد خیلی از تخیلات عاطفی و... در ما میشه یا حتی به شکلیه که ما از خوندن رمانهای عاشقانه و یا فیلم عاشقانه لذّت می بریم چون برای یه مدت کوتاه هم شده اون احساس رو داریم تجربه میکنیم.
ما دوست داریم کنار یه نفر که جنسیتش با فرق داره حس دوست داشتن و دوست داشته شدن رو تجربه کنیم و از طرفی ذاتاً دوست داریم این احساس رو به شکل عمیق تر و اختصاصی تری با یه نفر داشته باشیم، نه با چندین نفر، البته ممکنه در پسران به دلیل تفاوت هایی که دارند کمی قضیه فرق داشته باشه.
خب تا این جاش همه چی خوبه.
امّا من دختر که از سن بلوغ این نیازها رو در خودم حس میکنم و شاید گاهی تخیلات عاطفی داشته باشم و از آهنگهای احساسی و... لذّت ببرم و در اشتیاق برای تجربه کردن این احساسات به صورت واقعی با یه فرد باشم، زمانی که یک فرد از جنس مقابل کمی به من نزدیک تر میشه و نسبت به بقیه پسرها به من توجه بیشتری نشون میده، مثلاً از من تعریفی می کنه، یا برخورد خوبی با من داره و.... و به هرشکلی احساس خوبی رو به من منتقل می کنه و شاید هم ویژگیهایی داره که شبیه فردیه که تو ذهنم تجسمش میکنم.
ذهن من به این فرد حساس میشه چون نیازهاش پاسخ داده نشده و حالا یه نفر توجه من رو جلب کرده و یا احساس خوبی رو به من منتقل کرده، به قول امروزیها روش کراش می زنیم!
حالا ذهن من دوست داره به جای تخیلاتی که هیچ شخص خاصی داخلش نیست یه فرد واقعی رو جایگزین کنه چون اینطوری حس بهتری رو تجربه می کنه و حالا من بین اون فرد و احساس خوبی که از تخیلاتم کسب میکنم، یه ارتباطی برقرار میکنم و مغزم فکر می کنه این احساسات خوب رو داره از اون شخص می گیره! تو علم روانشناسی بهش میگن شرطی شدن.
اون احساس لذّت مثل یه مادهی مخدر من رو وابسته می کنه، کم کم دیگه نمی تونم اون فرد رو از ذهنم خارج کنم. به خودم میگم هیچ کی مثل اون نیست. اون با بقیه فرق داره، من عاشقش شدم، اون معشوق منه و من باید براش بجنگم!!! ذهن از این جملات لذّت می بره و تو داری به خودت همه ی اینها رو تلقین میکنی و از اون فرد یه بت برای خودت میسازی ولی باور کن هر کس دیگه ای جای اون شخص و اون موقعیت قرار داشت همین روند اتفاق میافتاد!
بعضی پسرها که علم شون (بر اساس تجربه و...) تو این زمینه خوبه، از همین روش شرطی شدن و ... به خوبی بهره میگیرند. و جوری تو رو وابسته میکنند که فکر کنی خودت عاشق شدی و طرف مقابل هیچ گناهی نداره!!!! اینجاست که اون تلقینات بیشتر هم میشه! چرا که با خودت میگی این عشق خاصه، پس چرا عاشق شخص دیگری نشدم! (البته ممکن هم هست اتفاقاتی که عمدی نبوده توجه تو رو جلب کنه، امّا گاهی هم عمدی می تونه باشه)
حالا اگه با طرف به هر شکلی ارتباط داشته باشی چه درسی چه احساسی و... این وابستگیه خیلی شدید تر میشه، چرا که اون لذتی که از ارتباط مستقیم می گیری، خیلی بیشتر از تخیلات ذهنته، بنابراین وابستگیش هم شدیدتره!
تا حالا فکر کردی چرا میگن عشق اول خیلی خاصه و ممکنه فراموش نشه؟ چون اون احساسات برای بار اوله که در تو شکل گرفته به خاطر همین لذتی رو داری تجربه میکنی که تا حالا تجربه نکردی و خیلی برات خاص و تو این رو به خاص بودن طرف مقابلت نسبت میدی و چون یه سری باورها از قبل در ضمیر ناخودآگاهت درباره ی عشق و نیمه گمشده و...
از طرق مختلف شکل گرفته فکر میکنی این آدم خیلی آدم متفاوتیه و بدون اون نمی تونی از زندگیت لذّت ببری و دیگه هیچ وقت اون احساس رو تجربه نخواهی کرد! امّا وقتی بار دوم عاشق میشی چون یه تجربهی دیگه هم داشتی ذهنت کمتر اون معنای خاص و تک بودن رو به فرد مورد نظر نسبت میده و همین طور که تجربه بیشتر میشه، تقریباً هیچ چیزی به معنای عشق در فرد شکل نمی گیره، مثل پسرهایی که تنوع طلب شدن و صرفاً وقت شون رو دارن می گذرونند.
در حالی که فرد اول هم یه فرده مثل دوم و سومی، امّا این ذهن ناخودآگاه و گاهاً خودآگاه تو که از اون شخص، یه فرد استثنایی خواهد ساخت، ولی همین تلقینات می تونن این قدر در وجود فرد ریشه کنند و کهنه شن که دیگه جداشدنی نباشن و مثل یه طناب به تمام افکارش میپیچند.
ذهن تو از دو قسمت خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده، ذهن ناخودآگاه تو مستقیماً در کنترل تو نیست، ولی می تونی به طور غیر مستقیم و در طی زمان بهش شکل بدی، مثلاً مراقب ورودیهای ذهنت باشی، هر چیزی رو نبینی و نخونی و گوش ندی، هر فکر و تخیلی رو به ذهنت راه ندی، خرافات رو از بین ببری، درباره عقایدت فکر کنی، هر چیزی رو نپذیری، کم کم در طول زمان ذهن ناخودآگاهت هم شکل می گیره، ولی اگه هر چیزی رو وارد ذهن مون کنیم شاید در ظاهر تاثیری نداشته باشه ولی ذره ذره اثرشو می ذاره!!
امّا ذهن خودآگاهت هم کم اهمیت نیست و اگه بتونی تفکر درستی داشته باشی و تلقینات اشتباهی نداشته باشی، هم روی ناخودآگاهت تاثیر می ذاره و هم احساساتت رو شکل میده.
هر احساسی از یه تفکری منشا گرفته، اگر افکارت رو تغییر بدی، احساساتت تغییر میکنند، مثلاً اگر به داشته هات فکر کنی، احساس خوشبختی میکنی و امّا اگر به نداشته هات فکر کنی، احساس بدبختی می کنی. و این به نوع نگاه و فکر تو بستگی داره که چه حسی داشته باشی.
در مورد عشق هم همین طور، هر چقدر نگاهت رو منطقی و واقع بینانه تر کنی احساساتت قابل کنترل تر میشن.
امّا چه موقع باید عشق یه نفر یا همون دوست داشتنش رو بپذیریم؟ به هر حال ما باید یه روزی ازدواج کنیم و نمی شه نقش احساس رو در ازدواج صفر بدونیم.
اول بهتره چند تا تفکر اشتباه رو در خودمون از بین ببریم:
- ما به کسی که ما رو دوست داره دینی نداریم! و اگر اون رو انتخاب نکنیم دلی رو نشکستیم و قرار نیست مجازات بشیم! این حق انتخابیه که خدا برای ما قائل شده چرا خودمون این رو از خودمون می گیریم؟!
- ما قرار نیست از معیارهای اصلی مون کوتاه بیایم چون اون معیار برای ما مهم بوده و اگه نادیده ش بگیریم توی زندگی دچار چالش میشیم. و زندگی ما فقط مربوط به ما نیست، ما وظیفه داریم محیط آرومی رو برای سلامت روحی و روانی فرزندمون ایجاد کنیم پس باید به انتخابمون دقت کنیم.
- ما نمی تونیم چیزی که خط قرمزمون رو رد می کنه، طولانی مدت تحمل کنیم و الآن صرفاً ممکنه از رو وابستگی بگیم اشکال نداره، ولی بعد از اینکه احساساتمون کم شد خودمون به ستوه میایم. (دکتر انوشه میگه: دل بکن تا جون نکنی، الآن شاید وابسته باشی و عذاب بکشی ولی بعد یه مدت میگی چقدر خوب شد وارد اون زندگی نشدم که یه عمرعذاب نکشم.)
- ما نمی تونیم چیزی یا کسی رو تغییر بدیم، پس لطفاً به امید تغییر ازدواج نکنید.
- ما نمی تونیم یه نفره زندگی رو پیش ببریم پس اگه تو رابطه، همه ش تو داری انرژی میذاری، بدون اون رابطه عمر طولانی نداره.
- خودمون و آیندمون رو نادیده نگیریم و به حال خوب مون و رفع شدن نیازهامون و مورد توجه قرار گرفتن توسط شخص مقابل، توجه کنیم.
- ما نباید سر زندگی مون قمار کنیم و بدون هیچ تضمینی وارد یه رابطه بشیم، آیا تو ماشینت رو بدون هیچ قراردادی میدی دست یه نفر که هر وقت تونست پولش رو بهت بده؟ قطعاً نه! پس چرا بدون هیچ تضمین و حتی شناختی احساساتت و عمرت رو در گرو فردی میذاری که نه می دونی کیه و نه می دونی هدفش از این رابطه چیه، آیا خانوادهها مخالف هستن یا نه، آیا این شخص به زودی شرایطش فراهم میشه یا نه و هزار تا چیزدیگه، یعنی خودت رو از ماشینت کم اهمیت تر می دونی؟!
- تو حق داری در زمان مناسبی که آمادگیش رو داری به ازدواج با یه شخص مطمئن و با هدف معلوم فکر کنی، نه زمان طلایی کنکور و ... که باید برای آیندت تلاش کنی! بشینی به یه پسر غریبه با هدف نامعلوم فکر کنی.
- در طول زمان بر اساس تجارب و رشد فکری و... خیلی از افکار و عقاید ما ممکنه دست خوش تغییرات کوچک و بزرگی بشه پس نباید همسفر چند سال بعدت رو الآن انتخاب کنی! منظورم رفتن داخل یه رابطه ای هست که فعلاً شرایط ازدواج نیست و سن دختر خیلی پایینه.
امّا در مورد احساسات و عشق:
خب در مورد اینکه ما از سن بلوغ نیاز و کششی رو به جنس مخالف احساس میکنیم رو بیان کردم و اینکه چطور ممکنه وابسته بشیم، امّا گاهی ممکنه خلاء ها یا تلههای شخصیتی که درون ما هستند و حالا به هر دلیلی در ما شکل گرفتن مثل کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس، احساس بی ارزش بودن و...
این احساسات به یک شخص خاص رو تشدید کنند و باعث افتادن ما در یک باتلاق شوند. پس لازمه که این خلاء ها و تلهها رو در خودمون شناسایی و رفع کنیم. مثلاً دختری که دچار عذاب وجدانهای افراطی و بی دلیل میشه یا به دنبال راضی کردن افراد مختلفه، یا به دنبال جلب توجهه و... خیلی راحت می تونه در تله افراد فریبکار یا... گرفتار بشه.
و امّا در مورد احساسات پسران:
خب همه ما می دونیم که خیلی از این احساسات دروغهایی بیش نیست، به ویژه اگه به صورت عملی و اقدام جدی به ما ثابت نشن، حتی اگر به ظاهر طرف خیلی قابل اعتماد باشه یا از نظر ما با بقیه تفاوت داشته باشه، هیچ کسی با علم فریبکار بودن طرف مقابلش وارد اون رابطه نشده! و همه فکر می کردن فرد مورد نظرشون مورد اعتماد بوده و با بقیه فرق داشته!
اما...
گاهی واقعاً طرف حس مثبتی را به ما داره یا به نوعی کشش دارد، ولی این احساس می تونه احساس سالمی نباشه مثلاً هوس باشه، یا به خاطر خلاء های درونی طرف مقابل باشه و... و در ظاهر طرف ما رو دوست داره ولی وقتی میریم تو بطن رابطه، می بینیم فقط داریم شکنجه میشیم، چون طرف روحش سالم نیست. و ما قرار نیست فداکاری کنیم!!! یا طرف رو درمان کنیم. ما می خوایم در کنار یه فرد سالم به آرامش برسیم همین. تو یه رابطه ی درست احساس ترحم و... بی معنیه و نباید به حال خودمون بی توجه باشیم.
و بهتره در مورد ظاهر افراد سریع قضاوت نکنیم، مثلاً یکی ممکنه خیلی آروم باشه حالا این شخص می تونه حالات متفاوتی داشته باشه، مثلاً خیلی خیلی مغروره و با کسی جور نمی شه، با حیاس، خیلی درونگراس و یا خیلی ضعف داره و پشت اون چهره آروم یه طوفان درونیه. پس نباید سریع قضاوت کنیم و دل ببندیم.
امّا حتی اگر طرف مقابل خیلی انسان خوبی باشه دلیل بر این نمی شه زوج مناسبی برای شما باشه، مثلاً یه فرد درونگرا و یه فرد خیلی برونگرا هیچ کدوم بد نیستن، ولی ممکنه کنار هم حس خوبی نداشته باشن. یه فردی که معتقده به حجابه و اونی که نیست، هیچ کدوم انسانهای بدی نیستن ولی با هم تناسبی ندارن. در ازدواج خوب بودن با متناسب بودن فرق داره و ما باید دنبال یه فرد خوب و متناسب خودمون باشیم.
ازدواج یه تصمیم دو نفره ست، ممکنه ما با سلیقهی طرف مقابل متفاوت باشیم، یا آنکه به هر دلیل طرف مقابل تصمیم برازدواج با شخصی غیر از ما را داشته باشه، پس نباید با این افکار وتلقین ها دچار یه عشق یه طرفه و پنهانی شویم و فکر کنیم چون عاشق هستیم طرف مقابل حتماً باید خواسته ما را بپذیرد. نهایتاً اگر شرایطش رو داشتیم می تونیم به شکل مناسب اون تمایل اولیه رو ابراز کنیم و جواب قاطعی رو از طرف حالا با واسطه و... بگیریم و اون رو بپذیریم، نه اینکه سالها با یاد یه نفر زندگی کنیم و خودمون رو عذاب بدیم و فرصت یه زندگی خوب رو از خودمون بگیریم.
ما می تونیم خودمون رو در اختیار ذهن ناخودآگاه مون قرار بدیم که ممکنه با استفاده چیزهای ناصحیحی شکل گرفته باشه و فقط به دنبال لذّت های آنی و فرار از دردهای آنی هست و زندگی مون رو خراب کنیم.
یا آنکه فردی باشیم که خودمون را با ذهن خودآگاه و فعال و متفکرمون کنترل میکنیم و قابلیت این رو داریم که از ایجادشدن خیلی از احساسات اشتباه یا حتی درست امّا در زمان اشتباه جلوگیری کنیم، به شکل های مختلف مثل کنترل ذهن و محدود کردن بعضی چیزها.
توصیه های نهایی من:
خود را به فردی مستقل و آگاه و قوی تبدیل کنید که؛
- فریب واژهی عشق را نمی خوره
- در هیچ تلهی از قبل طراحی شده یا اتفاقی گرفتار نمی شه.
- در زمانی که آمادگی یا شرایطش رو نداره راحت و بدون حس عذاب وجدان "نه" میگه.
- وارد رابطهای که احساس بی ارزشی و آویزان بودن و ... بهش بده نمی شه.
- از معیارها و خط قرمزهاش حتی به خاطر وابستگی نمی گذره.
- بلده که در کنار وظایفش، حقوقش رو مطالبه کنه و برای موندن هیچ شخصی باج نمی ده و خودش رو له نمی کنه.
- برای خودش ارزش قائله و برای زندگیش برنامه داره و وارد رابطهای که تهش نمی تونه با اطمینان بگه چه اتفاقی خواهد افتاد، نمی شه و سر آینده ش قمار نمی کنه.
- تحت تاثیر جو همسالان و یا تمسخر و ... به یه اشتباه تن نمی ده و نظرات دیگران براش مهم نیست.
- ذهنش رو در زمانهای طلایی زندگیش درگیر چیزهای بی اهمیت نمی کنه و برای اهدافش تلاش می کنه و در زمانی که احساس آمادگی می کنه افرادی که هدف مشخص دارند رو بر اساس معیارهاش بررسی می کنه و یه ازدواج اصولی (منطقی+ احساسی) در زمان مناسب انجام میده.
تو یه دختر با ارزشی و لایق دوست داشته شدنی، اول از همه خودت، خودت رو دوست داشته باش و برای خودت ارزش قائل شو و محکم باش و برای زندگیت برنامه داشته باش.
با آرزوی حال خوب همه ی دختران سرزمینم.
(از توجه همگی و زحمات مدیر وبلاگ ممنونم. و لطفاً پست رو به حاشیه نبرید و از نوشتن جملات شعاری درباره عشق جدا خودداری نمایید!)
" از طرف یه دختر"
← مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)
- ۱۹۴۳ بازدید توسط ۱۳۴۱ نفر
- چهارشنبه ۱۶ شهریور ۰۱ - ۱۲:۵۸