- ۳۴۷۹ بازدید توسط ۲۵۰۵ نفر
- پنجشنبه ۲۲ مهر ۹۵ - ۲۲:۴۵
سلام دوستان ...
من امسال پرستاری نیمسال دوم قبول شدم ... اما چون کل تعطیلات بعد کنکور تا الان اصلا درس نخوندم حسابی تنبل شدم ... میترسم تا بهمن ماه که میرم دانشگاه دیگه حوصله ی درسو نداشته باشم ... کلا خیلی تنبل شدم همین الان هم ...کل روزو خوابم :) کار خونه هم انجام نمیدم یعنی مامانم نمیذاره...
هنوز نمیدونم واحدایی که ترم اول دارم چیه، انتخاب واحدو دانشگاه بهمن ماه برامون انجام میده... دوست دارم یه سری کتابارو بخرم بخونم کم کم ... ولی خب نمیدونم استادامون کتاب کدوم نویسنده ای رو تدریس میکنن ...
یه مشکل دیگه ای هم هست اینه که همه ی فامیل میگن چرا نرفتی پزشکی؟ نتونستی؟ رتبت چند بود ؟ چرا بیشتر نخوندی؟ در واقع حقیقت اینه که من پزشکی و دندون پزشکی رو به خاطر پولش دوست داشتم ...
به خاطر جایگاه اجتماعی و خلاصه علاقه به خودشون نداشتم ... موقع انتخاب رشته هم انتخاب کردم ولی الان خدا رو شکر میکنم که قبول نشدم ... چون 6-7 سال درسی رو خوندن بدون علاقه خیلی سخته ...
پرستاری رو هم دوست دارم ... عاشقش نیستم ولی چون آرزوی مامانم بوده منم بهش علاقه دارم ... خیلی حرف اطرافیان اذیتم میکنه ... تازه تو شهر ما و شهرای اطراف اصلا قبولی سه تا رشته ی اول نداشتیم ...
یعنی از همه بهتر سه چهار نفر دختر و پسر بودیم که پرستاری قبول شدیم و چند نفر رشته های دیگه ... منظورم اینه که شرایط خیلی هم تاپ نبوده...ما هم تو شرایط یکسان با بقیه، بهترینشون بودیم...کاش بقیه یاد بگیرن که کنجکاوی بیش از حد رو کنار بذارن... تا وقتی هم که کسی ازشون نظر نخواست تز ندن :( !!!
لطفا راهکار بدین من چیکار کنم تا زمانی که برم دانشگاه ...
ممنون:)
سلام
تقریبا بیست ساله و مذکر هستم. من اخیرا فهمیدم خشم یک اسب آبی درون مشت اقیانوس های خلوت درونه اگر کسی اونجا ماهیگیری کنه یه روزی میتونه اون رو صید کنه و از دندوناش یه نشونه ببینه. ولی نمیشه تمام این اقیانوس رو تنها گشت. دیروز من با یه نفر این اقیانوس رو برای چند ساعت گشتم. ما خندیدیم و از وسیله نقلیه عمومی پیاده شدیم.
واقعا همینقدر ساده ست که با هم اون اسب ابی رو پیاده کنیم اما همه میدونن که اونا چقدر چموشن. فکر میکنید ممکنه با پوسیدن زمان چند تا قایقران دیگه پیدا بشن؟ سوالم اینه که وقتی خدا اون چیزی که ما تصور می کنیم نباشه اسب آبی خودشو تسلیم میکنه یا باید دنبالش بگردم؟
سوالم اینه که تابحال روانتون رو برای پیدا کردن موانع شادی به همراه یک نفر کاوش کردید؟ و به نتیجه رسیدید؟ وقتی قطعه جامانده رو پیدا می کنید همه می خندند. از اینکه همراهی کردید متشکرم. و امیدوارم نظرات زیباتون رو به اشتراک بگذارید.
مرتبط :
با وجود بدی های دنیا، چطوری زندگی خودمون رو حفظ کنیم و شاد باشیم؟
چه جوری میشه شادی و لبخند و شوخ بودن رو یاد گرفت؟
میخوام شاد بشم و شادی رو به خانوادم هدیه بدم
بالاخره منم دختر جوونم دوست دارم گاهی شاد و سرحال باشم
چطوری خودتون رو شاد و خوشحال میکنید؟
یه ذره هم اسباب شادی ما رو فراهم کنید
نمی دونم چطور می تونم شاد و سرزنده باشم ؟
دلم میخواد دوستام رو که مامان شدن خوشحال کنم
چطوری می شه یه مرد یا زن رو خوشحال کرد ؟
چه هدیه ای میتونه پسرها رو خوشحال تر کنه ؟
دعوت به پروژه خوشحال سازی پدر و مادر
سلام به همه ی شما دوستان
من یه دختر بیست ساله هستم . از اول عمرم تا به الان اصلا نه دنبال دوستی با نامحرم بودم نه بهش اعتقاد داشتم . برا ازدواج میگفتم شرط مهم اینه که طرف آدم باشه و شرایطش ایده آل باشه و عشق بعد از ازدواج بوجود میاد و رو همین موضوع متمرکز بودم .
یه خواستگار خوب و ایده آل برام پیدا شد . من خودم دانشجوی رشته ی پیرا پزشکی هستم دانشگاه آزاد ، خواستگارم رشته ی ریاضی و رتبه ی صد !! و از نظر خانوادگی و همه چی بمن میخورد . کلا اوکیه اوکی بود .
فقط بهش هیچ حسی نداشتم که گفتم با خودم، چون این اولین مردی هست که وارد زندگیم میشه حتما عاشقش میشم و همین میشه عشق زندگیم . یه نامزدی ساده مثل خواستگاری و از اون روز به بعد همون حس باقی موند . نامزدم هیچ تلاشی نکرد تا یخ بینمون آب شه .
حتی چند وقت قبل خودم تلاش کردم دیگه جمع خطابش نکردم ولی اون بازم به من میگفت شما و خوبید و از این چیزا که واقعا یه حس بد بهم دست میده . هم رو شما و سوم شخص جمع خطاب میکنیم بعد از هفت هشت ماه ...
با سلام
پسری هستم 30 ساله. تقریبا با دختری حدودا 2 سال اشنا بودم. به اون دختر علاقه زیادی داشتم حتی نمی تونستم ناراحتیش رو ببینم. اما من و خونوادم متاسفانه ملاک هایی برای ازدواج داشتیم که اون شرایط رو پوشش نمیداد این دختر. یکیش مساله همشهری بودن و دیگری اختلاف سنی.
اما ما هر دو بهم علاقه داشتیم. من به خونوادم این دختر رو در کنار سایر گزینه ها معرفی کردم اما خب خونوادم قبول نکردن. و تقریبا خودمم هم چون با این ملاک ها بزرگ شده بودم و قانون بود توی خونواده خیلی اصرار نکردم.
ما بارها مجبور شدیم از هم جدا بشیم اما دوباره وصال صورت میگرفت. خوب هم دوستش داشتم هم نمیخواستم بیقراریش رو ببینم. تا اینکه قرار گذاشتیم تا زمانی که موردی برای هیچکدوممون پیش نیومده کنار هم بمونیم و ایشون هم قبول کردن.
یکبار برای خواستگاری با یه دختر دیگه رفتم. اما اون قدر اون کسی که دوستش داشتم بیقراری کرد و من هم تعادل روانیمو از دست میدادم. بیخیال شدمو و جواب رد دادم. و از اون دختر خواستگاری کردم. اما بازم مشکل همون ملاک ها بود که قابل تغییر نبود.
تا اینکه خونوادم تصمیم نهایی رو برای ازدواج با یک دختر دیگه گرفتنو نامزد شدیم. الان از خودم بدم میاد. از اینکه دارم به نامزدمم خیانت میکنم. چون دوستش ندارم بلکه ازش متنفرم.
همه حتی اون دختری که دوستش داشتم هم میگه دلمو شکوندی و همه تقصیرو گردن من میندازن.
ایا من حق انتخاب نداشتم؟ من چند بار در مورد ملاکام بهش گفته بودم. چرا با دونستن اون ملاکها بازم موند ؟ الان چیکار کنم ؟ از زندگی سیر شدم. از اینکه یه دختری اومده و ارزوهاشو میخواد با من ادامه بده. وقتی میبینمش حالم بد میشه.
اونی که دوستش دارم و چیکار کنم ؟ حس تنفرم تا کی ادامه داره ؟ میخوام زودتر بمیرم و راحت شم.
سلام
کسی هست تو ماه محرم البته بعد از دهه اول برای اقدامات اولیه خواستگاری ، نه خود خواستگاری اقدام کرده باشه ؟
اصلا همچین موردی تو اشناها و یا دوستانتون داشتین ؟
بنظرتون اشکالی نداره ؟
ممنون میشم حتما راهنماییم کنین .
زمانیکه خانواده پسر به خانواده دختر تماس میگیره برای اولین بار چه چیزهایی بهتره بیان کنه ؟
بهتره برای اولین تماس با خانواده دختر چه چیزایی بگه ؟ لحن صحبتش چطوری باشه ؟ چطوری بگه بهتره بنظرتون ؟
مثلا مشخصات پسرو تا چه حدودی تو همون تماس برای خانواده دختر توضیح بده
حتما اگه تو این موردم تجربه دارین بنویسین تا برای همه اونایی که میخوان اقدام کنن مفید باشه
ناراحت نمیشه، میفهمی! ...
با عجیب جماعتی طرف هستیم!
نه تنها من، بلکه تاریخ از خود خواهد پرسید !!!
نه یک بار، بلکه بارها و بارها از خود خواهد پرسید!!!
• که چگونه مردمانی بودند که ادعای انسانیت و صلح دوستی شان گوش فلک را کر کرده بود!
• پیگیر جوایز صلح نوبل و تا بن دندان متنفر از خشونت بودند!
• مخالف اکید قربانی کردن دام در اعیاد مذهبی مثل عید قربان بودند!!
• در مقابل کشتن چند سگ ولگرد تظاهرات میکردند!
• برای زنده نگه داشتن یاد کشته شدگان حملات تروریستی داعش در پاریس شمع روشن میکردند!
اما...
• در مقابل کشته ، زخمی و مفقود شدن صدها انسان یمنی! صدها نفر آدم! مرد و زن و کودک و پیر و جوان! که در کمتر از چند ثانیه، توسط آخرین نسل از سلاح های کشتار جمعی غرب آسیب دیدند !
• در مقابل جزغاله شدن کودکان بیگناه!
• در مقابل قطعه قطعه شدن مردم!
• در مقابل کشتار عریان مردم بیگناه!
... !!
◄ تاریخ شهادت خواهد داد که چگونه یک انسان چشم آبی غربی برای این جماعت مدعی عدالت و برابری از هفتصد انسان مسلمان یمنی با ارزش تر بود!
◄ تاریخ انسانیت ! این جماعت را فریاد خواهد زد!
منبع : کلوب
سلام
یک سال است که عقد هستم و رابطه نداشتم چند جا رفتم مشاوره و همه بهم گفتن بهتره جدا شم . حدود سه ماه است که اختلاف داریم و باهم حرف نزدیم و اون هم کاری نکرده برای اشتی و همه جا پشت من تهمت می زنند ..
حالا اقدام کردم برای مهریه ام .متوجه شدم همه حساب هاش را خالی کرده .جلسه مهریه ام سه ماه دیگه است ..
ته تمام جلسات دادگاه مهریه قسط بندی میشه و دیگه زندان وجود نداره .شوهر من مال داشت ولی همه چی به نام خانواده اش هست و من نتونستم چیزی توقیف کنم . دو تا مسئله وجود داره این ادم خیلی به من ظلم کرده از همه لحاظ طبق نظر مشاور ها .
من الان نمی دونم چند سال از عمرم را بگذارم و مهریه ام را بگیرم .. یا بی خیال شم و بگم می بخشم تا بیاند توافقی جدا شیم . اگه سکوت کنم و از مهریه ام بگذرم او به کاری که می خواست رسیده و اصلا تاوان نداده و مردم هم تهمت هایی که زده را باور می کنند . من نمی دونم چی کار کنم که جدا شم و مهریه ام را هم بگیرم ..من 26 سالم هست . راهی برای برگشت به این زندگی نیست .
سلام
من دختری ۲۰ و چند ساله هستم و حدود یک ساله نامزد شدم و بعدم عقد کردم البته از زمان عقدم خیلی نمیگذره، به تازگی از یه آدم مورد اعتمادی که فکر میکرد ما از قضیه خبر داریم شنیدم که پدر شوهر و مادر شوهرم هر دو اعتیاد به مواد مخدر دارن.
اوایل اصلا نمیخواستم باور کنم ولی بعد که بیشتر دقت کردم متوجه شدم تمام ابهاماتی که تو رفتاراشون میدیدم برا پنهان کردن همین قضیه بوده، جوری هردوشون رفتار میکنن که اصلا آدم شک نمیکنه، مطمئنم حتی اقوام نزدیک خودشونم از این موضوع خبر دار نیستن.
اونی که به ما گفت هم از دوستان مشترکمون بود که قدمت دوستیش با خانواده ی شوهرم خیییییلی زیادتر از ما بود، فکر این موضوع مثل خوره افتاده به جونم و دست از سرم برنمیداره، شوهرم رو هم خیلی دوس دارم و نمیتونم به این راحتی ازش جدا بشم.
سلام
تقریبا بیست ساله هستم و مذکرم .
در موقعیت سختی قرار داشتم و اتفاقات ناگواری بطور همزمان رخ دادند. این موضوع واضح شد که کسی بیرون نیست.
اما سوالم اینه که خشمم چند سال دیگه به پایان میرسه؟
در ماه های اخیر تمام کسانی با هدفی برای اون ها زندگی می کردم به علل یکسانی مردند.
به یه فرد ساکت تبدیل شدم ، البته احساسی شبیه به انفجار ندارم.
دریچه های ارتباطم به دنیای بیرون محدود به امور حیاتی شده و خلا آزار دهنده ست. این خنده دار نیست. درباره هیچکدام از حوادث رخ داده اندوهگین نیستم. در زمانی که به فردی برای انتقال مفاهیم و به اشتراک گذاری اونها نیاز داشتم شخصی رو پیدا نکردم. به سفارش انسان های هوشمند زنده ی دیگه مشغول زندگی طبیعی هستم. اما زندگی نباتی در برابر گذر زمان عکس العمل کندتری نشون میده. هنوز هر روز به موضوعات متفاوتی فکر میکنم. از اینکه مطالعه کردید متشکرم.