خانواده برتر

بانو واقعا از خاطرت خندیدم ممنون

اما من استاد سوتی دادن هستم

یه بار برا روز زن برا مادر شوهرم یه پیام فرستادم اخرش این بود هر گوهری هستی روزت مبارک

فقط نمیدونم چی شد این (ر) گوهرو جا انداختم دیگه خودتون میدونین چی شد

مادر شوهرمم زنگ زد گفت یه بار دیگه استو از اول بخون فقط ببین چی بارم کردی خخخخخ

یه چند تا هم از داداشم بگم که الان کلاس دومه

رفته بودیم خونه مامانم مادر بزرگمم اومده بود وقتی داشتیم میرفتیم مامبزرگم گفت ببخشیدا منم اومدم اینجا مزاحمتون شدم

داداشم از اون ور گفت شما که مزاحم نیستی اینا اومدن خونه ما مزاحم ما شدن همیشه هم اینجان خودشون خونه ندارن انگار

دوم مامبزرگم به داداشم گفت کی تو بزرگ میشی من عروسیتو ببینم

رضا: اوووو تا من بزرگ شم بخوام زن بگیرم تو که هیچی مامایناهم مردن اتاق مامانم میشه مال زن من

مامانم هزار به رضا داد گفت برو نون بخر رضا هم گفت مااااماااان مگه نمیدونی دولت روحانی اومده همه چی کشیده بالا با این تفم کف دستت نمیندازن!!!!!!!!!

منم یه چیزی یادم اومد

رفته بودیم مشهد با شاهرخ تو یه ساعتی با هم قرار گذاشتیم که تو حیاط همو ببینیم

منم رفتم تو زنونه جا تنگ بود جمع نشستم طبق معمول سریع پام خواب رفت

وقت قرارمون شد دیدم نمیتونم تکون بخورم پاهام بی حس شده بود

هر چی وایسادم دیدم درست نمیشه همونجوری راه افتادم  لنگون لنگون

بعد میشنیدم هی پشت سرم میگفتن بیچاره جوونم هست امام رضا شفاش بده

یه خانومه پشت سرم میومد بچشو نصیحت میکرد میگفت خاک تو سرت نگاه کن بنده خدا با این پای علیلش چطوری لبخند میزنه بعد تو که همه چی هی غر بزن

اینکه نمردیمو درس عبرتم شدیم

جهنمه ضرر بزارین روند جواب مثبت دادنمو بگم

خاستگاری رو سانسور میکنم جواب بعله دادنمو میگم

همونطور که میدونین 16 سالم بودو اصلا تو باغ نبودم (یه بچه شیطون با دو مترو نیم زبون و البته بسیار خانه دار)

ماه رمضون بود رفته بودیم خونه بابا بزرگ بابام افطاری (بنده خدا جوون مرگ شد تو 107 سالگی بعد از دیدن ندیدش علی اقا دار فانی رو وداع گفت)

بعد اونجا چند بار پدر شوهرم میزنگه به بابام که قرار بود پنج شنبه جوابمونو بدین چی شد

بابامم از مردونه منو صدا کرد دم دسشویی گفت بگم بله ؟ منم مجلسو طبق معمول دست گرفته بودم میخواستم زود تر برم باقیشو تعریف کنم گفتم باشه اره برررمممم؟

بابامم گفت دو دیقه ادم باش درست جواب بده منم صدامو نازک کردم گفتم نه که معطل جواب منی!خوب بعله (نگو داشتن صیغه محرمیت پشت تلفن میخوندن!)

بابام گفت محرم شدین همون موقع یکی از دسشویی اومد بیرون گفت شوهر کردی؟ مبارک باشه

بعد من برگشتم زنونه باقی ماجرارو تعریف کنم مامانم گفت بابات چیکار داش گفتم هیچی میخواس شوهرم بده محرم شدیم

مامانم :چیییییی؟  با اجازه کی؟ با کی؟ تو نباید ازم اجازه بگیری؟

اقا مامانم داشت غر میزد که همه فهمیدنو کل کشیدن

مامانمم هی میگفت قبول نیست این هنوز 18 سالشم نشده خخخخ

بعد وقتی داشتیم بر میگشتیم همسرم یه پیام عاشقانه  احساسی برام فرستاد

منم تو جوابش نوشتم چاکریم در بست خخخخخخخ

سلام اقای نجفی ...غم باد گرفتیم از بس پست ها ناراحت کنندن...میشه این پست رو بروز رسانی کنید بچه ها سوتی هاشون رو بگن؟

اگه بخوام بگم از سوتیهای مامان و خالم و مامانبزرگم خیلیه خیلی باحالن

یبار با مامانم و اینا رفتیم مشهد ۲۰ سال پیش ۱۵ ساله واینام بود بعد هردوتانون کفش پاشنه بلند خریدم انگار میخولییم بریم تالار بعدم ی صبح ک اتوبوس وایساد برا ناشتایی دوتامون از ی جوب لیز خوردیم تو آب😂قبلش مامانم افتاده بود من بعدش مامانم همجاش خیییس تا خونه منم نون دستم بود افتادم باهاشون تو آب با اون کفشای مسخره.حالا من ۱۵ سالم بود مامانم آخه چرا این کفشو امتخاب کرد.🤐 البت مامانم انروز همسن الان من بود عززززیزم.کلن مامانم از بچگیخدای سوتی بوده فداش بشم.

سلام یادش بخیر باورم نمیشه 4 سال گذشته. من سال 94 اینجا چند تا سوتی نوشتم. دوباره نشستم سوتی ها رو خوندم و از ته دل خندیدم.  عاااااالیی

توی اینترنت خونده بودم هر زمان خواستید آمپول بزنید سرفه ‌ کنید تا دردش کمتر بشه .

آقا ما یک روز مریض شدیم رفتیم دکتر آمپول بزنیم منم یه خورده دستشویی داشتم و گفتم بعد از آمپول میرم .

موقع آمپول زدن یادم اومد که سرفه کنی دردش کم میشه منم خواستم امتحان کنم متاسفانه ‌ به جای سرفه ، ازم گو*ز خارج شد 💨😐😂

هیچی دیگه منو و دکتر یک ساعت زدیم زیر خنده 😂 بعد که خنده تموم شد کلی صحبت کردم با دکتر و بخش قضیه سرفه رو  گفتم . دیگه از اون موقع خیلی وقته پیش اون دکتره نرفتم .

-------------

یک سال تولدم بود بعد زن عموم بهم تبریک گفت منم هول شدم گفتم مرسی ، همچنین😂

------------

یک سری با بابام سوار ماشین بودیم بعد بابام داشت دنده عقب می‌رفت، یک پیرزن از این بداخلاقا هم نزدیک ماشین بود . بعد حواسش نبود آینه ‌ ماشین خورد به پیرزنه . پنجره ماشینم باز بود و پیرزنه یک فوش رکیک به بابام داد . اونجاخنده ام گرفته بود نمی‌تونستم بخندم 😂 (هم به رانندگی بابام ، هم به فوش پیرزنه ) .

----------

دانشجو کامپبوترم - یک سری داشتیم یک برنامه درست میکردیم که صوت رو به متن تبدیل کنه . بعد من همونجا یک چرت و پرت +۱۸ ‌ به برنامه گفتم تا تستش کنم ببینم درست کار می‌کنه یا نه . همون موقع استاد یک دفعگی اومد پشتم 🤭 . ابروم رفت سریع گوشیم رو قفل کردم و خودمو زدم ‌ به کوچه علی‌چپ🤯

شوهرم که اومده بود خواستگاریم جلسه اول که می خواستیم باهم صحبت کنیم اون رفت توی اتاق روی صندلی نشست منم جوراب پام بور اتاق من سرامیک بود پام لیز خورد با آرنج اومدم روی پاهاش صدای زوزه گرگ میداد  اون نشست روی زمین منم نشستم کنارش معذرت خواهی میکرم هول شده بودم می گفتم خیلی میسوزه در همین حین همه که صدا شو شنیدند ریختن توی اتاق روز اول خواستگار با این صحنه رو به رو شدن که داماد روی زمین دراز کشیده منم دارم التماسش می کنم میگم ببخشید حتما کبود میشه😅

 یک بارم با اتوبوس می خواستم از تهران بیام تبریز چون همیشه توی راه حالم بد میشه   قرص ماشین میخورم میخوابم به راحتی هم بلند نمیشم  یک پسره کنارم نشسته بود منم موقع خواب برگشتم دست مو دور کمر پسره قفل کردم (من شبا بالشمو بغل می کنم) بچه ها می گفتن پسره که هیچ واکنشی نشون نداده بود دوستانم که میخواستن منو بیدار کنند می گفتند گیج بودی صدات که میکردیم بیدار میشدی  با چشمای خمار نگاه می کردی دوباره میخوابیدی ب پسره گفته بودند جا تو با ما عوض کن می گفتند می آمد که بلند شه محکم تر می گرفتیش😴😪😳

یک دوستی داشتم که از دوران راهنمایی باهم بودیم اون می آمد خونه ما من می رفتم خونشون حتی بعد ازدواجم هم وقتی شوهرم شبا کار داشت نمی اومد خونه چند تا از دوستانم رو می گفتم بیایند خونمون یکی از اونا این دختره بود دوستم بود دیگه یکسره بوس بغل اینا شبا هم که میدونین دخترا کنار هم چه جوری میخوابند تا چند موقع پیش ازش خبری نبود از دوستان پرسیدم گفتند رفته تغیر جنسیت داده شده پسر😨چند موقع پیشم شوهرم می گفت معجزه شده دیگه با دوست همیشگی نمیری بازار گفتم از ایران رفته 😥😅😆😆

توی دوران عقد بودم خونه مادر شوهرم توی اتاق شوهرم خوابیده بودم فرداش برای صبحانه که رفته بودم رفتم سلام که بدم بهشون شوهرم یک دفعه پرید دم گوشم گفت شلوارتو برعکس پوشیدی🙈😂 

بچه بودم همیشه فکر میکردم کاندومایی که توی کشوی بابا مه بادکنکه روز تولد مامانم بود تمام فامیلای دعوت بودن منم یواشکی رفتم همشونو برداشتم (سه چهار تا بسته بود)باد کردم ریختم توی یک جعبه تا موقع هدیه ها شد رفتم از توی اتاق آوردم هدیه دادم به مامانم همه می گفتند وای چه بچه با محبتی ببینیم چی هدیه داده به مامانش در جعبه رو که باز کردن همه مهمون رنگ عوض کردن 😁😅😆

من شوهر و برادر شوهرم دو قلوی همسانند خونه پدر شوهرم بودم شوهرم گفت همه بیرونند منم یدونه کاندوم برداشتم رفتم اونجا دیدم نشسته پشت میز نهار خوری  (پشتش بهم بود) یک ذره برف هم از توی حیاط برداشته بودم  آروم نزدیکش شدم گلوله برف و ی دونه کاندوم انداختم توی یقش بعد فهمیدم برادر شوهر بوده😀😀

تولد شوهرم بود می خواستم غافگیرش کنم وقتی رفت سر کار زنگ زدم من امشب خونه مامانمم  گفت باشه من شروع کردم اهنگ و... آماده کردن  با  ی لباس ویژه پوشیدم صدای پاش که اومد چراغ ها رو خاموش کردم همچین که اومد چراغ ها روشن شد آهنگ شروع شد منم رقصیدم تا موقعی که دیدم یکی داره میگه من هیچی ندیدم برگشتم دیدم ب شوهرم که گفته بودم من خونه نیستم با یکی از دوست هایش اومده بوده دوست شم مثل مگسی که پشت شیشه خودشو این ور اون ور میزد که از خونه بره بیرون شوهرمم که کارد میزدی خونش در نمی اومد😡😡😂

حداقل خاطراتی که ازجای دیگه کپی میکنین ادرسش روبگین..

اینارو توکانال خانمای قری دوسال پیش خونده بودم...

خیلی خندیدم

دمتون گرم

یه پدر و‌ پسری باهم تو‌ سوپری کار میکردن

پدرِ که نبود پسرِ میکشید رو قیمتا

۷ سالم بود - فکر میکردم پسره احمق فرضم کرده که‌ گرون تر میفروشه بهم (یه بچه ی سرتق و مغرور بودم‌ متاسفانه😂)

رفتم جلو احمق جلوه کردنمو بگیرم زدم داغان کردم همه چیو

گفتم اقا ببخشید این پفک ۱۰۰ تومنیا چنده ؟

سلام دوستان من معلم سوم ابتدایی هستم و همیشه در حال سوتی دادن همیشه اسم های شبیه به هم رو اشتباه میگم... تو لیست کلاسی بعد اسم خزاعی اسم خلیلی بود منم هنگ کردم به بچه گفتم خلالی!!! بچه فهمیده ای بود فقط خندید

دو روز پیش امتحان ریاضی داشتن پیروی اون سر کلاس داشت تقلب میکرد اومدم مچشو بگیرم اشتباهی گفتم پیروز! پیروز از این سر کلاس گفت بله خانم؟؟ خواستم رو نکنم اشتباه کردم گفتم پس کی برگه تو میدی؟؟ حالا امتحان تازه شروع شده بود بچه هنگ کرده بود چرا بین این همه بچه چرا به اون گیر دادم؟؟