سلام
من دختری هستم ۱۹ ساله، فوق العاده احساسی، زود گریم میگیره حتی برای گدا تو خیابون، من حدودا دو سال میشه با یه پسری آشنام که ایشون یکسال از من کوچیکتر هستن، من و ایشون واقعا عاشق هم هستیم طوری که طاقت جدایی از هم نداریم، اینو هم بگم که رابطمون مث اشنایی سادس یعنی نذاشتیم فساد و رذالت واردش شه و سالم مونده ، ایشون مثل من پدر و مادرش زیاد باهاش خوب نیستن و حمایتش نمیکنن، مادر ایشون یه خونه مستقل داره ولی حاضر نیست به پسرش بده تا سر و سامون بگیره.
این اقا میخواد بره سربازی، تا امروز من و اون اصلا راجع به ازدواج یا اینده حتی فکرم نکرده بودیم، حالا که حرفش شد اون میگه من هیچی ندارم و اگر پا پیش بذارم هم خودم بدبخت میشم هم تو و شاید شرایطم تو سی سالگی جور شه.
منم خونوادم طوری ان که بهم اجازه نمیدن حداقل تا ۳ سال دیگه مجرد بمونم یه جورایی ننگ محسوب میشه، من به ایشون گفتم که از هم جدا بشیم ولی نتونستم واقعا نمیتونم فکرشم دیوانمون میکنه چه برسه واقعیتش،
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)