سلام
روایته با زبونی دعا کنید که باهاش گناه نکردید و این یعنی از بقیه بخواید براتون دعا کنن. دلم شکسته و الان به خدا از هر وقتی نزدیکترم نگاه و محبتش همیشه تو زندگیم بوده و هست وقتی نوجوون بودم یه ازدواج ناموفق داشتم 10 ، 11 سال گذشته و الان بیست و پنج سالمه و خیلی متفاوت تر از قبلم. اعتقاداتم ، نگاهم و ملاک هام رشد کردن.
قبل ازدواجم نگاهم به نامحرم نیفتاد و بعد جدایی هم رفتارم نذاشت کسی بهم کوچکترین بی احترامی کنه. خدا رو شاکرم که همش از لطف خودشه.
مدتیه عقلم یکی رو خواسته، منطقم با دلیل و برهان عاشق شده، پسری که یک سال بهم علاقه داشته و زیر نظرم داشته تا مطمئن بشه ازم وقتی پا پیش گذاشت من هیچ حسی نداشتم بهش ، یعنی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم بی گدار و یک طرفه نگاه محبت آمیزی داشته باشم اما بعد ابراز علاقه ش منم پرس و جو کردم از بقیه و شناختم کامل شد کم کم.
یه پسر مومن و نجیب و پاک. اون منو خیلی میخواست و میخواد اما وقتی قضیه جدایی رو شنید یه مدت رفت ولی دوباره برگشت و یکی رو واسطه کرد که بهش زمان بدم. منم زمان دادم اما خانوادش گفتن نه. برنامه ای چید که مادرش منو دید خیلی پسندید اما گویا بعدا که فهمیده بود گفته بود نه.
حالا من موندم و بعد بیست و پنج سال با یه علاقه شدید و اون آقا پسر که اوضاع روحیش بهم ریخته. خیلی خجالتیه اما بازم ازم زمان خواسته که یه عالمی رو واسطه کنه.
من از آینده میترسم از اینکه خانوادش منو نخوان. ما همه جوره به هم میخوریم اما این ازدواج تلخ گذشته بعد 10 سال هنوز داره آزارم میده نمیدونم این امتحانه یا تاوان کدوم گناه ؟ من کدوم کار غیراخلاقی و غیر شرعی کردم که خانواده این آقا اینجوری بهم نگاه میکنن. من امیدم به خداست.
ازتون میخوام دعام کنید پدرم مریضی سختی داره همش از غصه منه ، دعا کنید خوشبختی و بچه هامو ببینه. بغض داره خفه م میکنه.
یا لطیف ارحم عبدک الضعیف.
← ازدواج زنان مطلقه یا بیوه (۷۷ مطلب مشابه)
- ۱۷۵۵ بازدید توسط ۱۲۸۴ نفر
- جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ - ۲۲:۰۵