سلام
خیلی زیاد به کمکتون نیازمندم...
۱۹ سالمه دخترم از زندگی دید بسته ای ندارم و ادم فهمیده و بالغ تر از سنم به حسابم میارن...راستیتش هر انسانی بخشی از زندگیشو تا اخر یا هر جایی تجسم میکنه به نوعی در ذهنش مثل یک داستان یا فیلم صحنه سازی میکنه و خودش میشه نقش اول یا تماشاچی.
من هم مستثنا نیستم قاعدتا... فانتزیایی دارم مثل همه اما تمام این زندگی سازی در ذهنمو روایت زندگی اینده خودم در ذهنم تا زمانی هست که در زندگی بچه ای ندارم!!! یعنی از اونجا به بعد فکر میکنم عاشقانه های یک زندگی مشترک و دو نفره هاش به حداقل میرسه کمرنگ میشه..
فکر میکنم ادم یه دفعه تو تنگنای مشکلات قرار میگیره و عمر با سرعت زیادی رو به تمومی میره... من چند باری حتی تا مرگ خودم رو در ذهنم تصور کردم (۶۰ ۷۰ سالگی، بله مرگ دست خداست تصورمه خوب..!! ) ولی این چند بار خودم از داستان زندگی ساختگی تخیلم کلی اشک ریختمو بهم ریختم...
دنیا واقعا گوچیکه و زود میگذره و حس میکنم وقتی واقعا وارد زندگی میشی به طور رسمی و پخته تر میشی ( گذر از ۲۵ ) اونجاست که عمر تو سراشیبی میره... من نمیدونم چرا میترسم از اون بازه سراشیبی .
گاهی که فکر میکنم چنان غم عالم وجودمو میگیره و احساس تنهایی میکنم که خدا رو با التماس و زاری میخونم. یا گاها زمان هایی که دارم از خوشبختی یا اون روز یا لحظه خوب لذت میبرم یه دفعه این فکر که اینا تموم میشه و تو پیر میشی و خواهی مرد یا اطرافیانت خواهند رفت مثل موریانه مغزمو میخوره که تو حس خوب لذت بخشم گند میزنه..
شماها هم همینطورید؟ چکار کنم اینجور وقت ها؟ کسانی که تازه متاهل اند و بچه کوچیک اوردند دو نفره هاتون خیلی کم میشه؟ ( میدونم زندگی همش تو بغل هم بودن نیست ولی خب عشق امید به زندگی هم هست نیست ؟ از مرگ در سن بالا میترسم چه کنم ؟
من قوه تخیلم خیلی قویه و کلا کافیه یه سکانس یا یه جمله یا یه اتفاق برام بیفته یا بشنوم یا ببینم تو ذهنم داستانشو تا اخر میسازم یا خودمو تو اون وضعیت قرار میدمو... قوه تخیل خیلی جاها کمکم کرده حیلی جاها اعتماد بنفس بالایی بهم داده ( صحبت در برابر جمعیت و برخورد با اتفاقات مختلفو ...) ولی اینکه باهاش تا ته زندگیمو بسازم زجر اوره ...
من الاف نیستم که دائم این فکرا رو کنم شب ها موقع خواب به کارهامو زندگیمو برنامه هام فکر میکنمو این فکرا درگیرم میکنه و کلی اشکم در میاد...
خیلی زیاد به کمکتون نیازمندم...
۱۹ سالمه دخترم از زندگی دید بسته ای ندارم و ادم فهمیده و بالغ تر از سنم به حسابم میارن...راستیتش هر انسانی بخشی از زندگیشو تا اخر یا هر جایی تجسم میکنه به نوعی در ذهنش مثل یک داستان یا فیلم صحنه سازی میکنه و خودش میشه نقش اول یا تماشاچی.
من هم مستثنا نیستم قاعدتا... فانتزیایی دارم مثل همه اما تمام این زندگی سازی در ذهنمو روایت زندگی اینده خودم در ذهنم تا زمانی هست که در زندگی بچه ای ندارم!!! یعنی از اونجا به بعد فکر میکنم عاشقانه های یک زندگی مشترک و دو نفره هاش به حداقل میرسه کمرنگ میشه..
فکر میکنم ادم یه دفعه تو تنگنای مشکلات قرار میگیره و عمر با سرعت زیادی رو به تمومی میره... من چند باری حتی تا مرگ خودم رو در ذهنم تصور کردم (۶۰ ۷۰ سالگی، بله مرگ دست خداست تصورمه خوب..!! ) ولی این چند بار خودم از داستان زندگی ساختگی تخیلم کلی اشک ریختمو بهم ریختم...
دنیا واقعا گوچیکه و زود میگذره و حس میکنم وقتی واقعا وارد زندگی میشی به طور رسمی و پخته تر میشی ( گذر از ۲۵ ) اونجاست که عمر تو سراشیبی میره... من نمیدونم چرا میترسم از اون بازه سراشیبی .
گاهی که فکر میکنم چنان غم عالم وجودمو میگیره و احساس تنهایی میکنم که خدا رو با التماس و زاری میخونم. یا گاها زمان هایی که دارم از خوشبختی یا اون روز یا لحظه خوب لذت میبرم یه دفعه این فکر که اینا تموم میشه و تو پیر میشی و خواهی مرد یا اطرافیانت خواهند رفت مثل موریانه مغزمو میخوره که تو حس خوب لذت بخشم گند میزنه..
شماها هم همینطورید؟ چکار کنم اینجور وقت ها؟ کسانی که تازه متاهل اند و بچه کوچیک اوردند دو نفره هاتون خیلی کم میشه؟ ( میدونم زندگی همش تو بغل هم بودن نیست ولی خب عشق امید به زندگی هم هست نیست ؟ از مرگ در سن بالا میترسم چه کنم ؟
من قوه تخیلم خیلی قویه و کلا کافیه یه سکانس یا یه جمله یا یه اتفاق برام بیفته یا بشنوم یا ببینم تو ذهنم داستانشو تا اخر میسازم یا خودمو تو اون وضعیت قرار میدمو... قوه تخیل خیلی جاها کمکم کرده حیلی جاها اعتماد بنفس بالایی بهم داده ( صحبت در برابر جمعیت و برخورد با اتفاقات مختلفو ...) ولی اینکه باهاش تا ته زندگیمو بسازم زجر اوره ...
من الاف نیستم که دائم این فکرا رو کنم شب ها موقع خواب به کارهامو زندگیمو برنامه هام فکر میکنمو این فکرا درگیرم میکنه و کلی اشکم در میاد...
مرتبط:
میترسم که شاهد مرگ عزیزانم باشم
فکر می کنید نوع مرگتون ممکنه چطور باشه؟
دوست دارم زودتر از مادرم بمیرم تا مرگ اون و نبینم
بعد از فوت یکی از همسایه ها ، نگرانم که مرگ منم نزدیک باشه
به خاطر فوت دوستم روحیه خوبی ندارم
← خودسازی در پسران (۲۳۱ مطلب مشابه)
- ۲۰۸۴ بازدید توسط ۱۵۷۰ نفر
- پنجشنبه ۱۴ بهمن ۹۵ - ۲۲:۴۰