سلام
وقت بخیر
من ی دختر 21 ساله هستم، که تو یکی از دانشگاه های اول تا سوم کشور رشته مهندسی... میخونم. اهل تهرانم. خیلی اروم و کم حرف و با شخصیت (از نظر اطرافیان) هستم. دختر بزرگ خانواده ام و یک خواهر دارم ک دو سال کوچکتره.
حدودا یک سال پیش از طریق اینترنت با پسری اهل اصفهان اشنا شدم. حالا طریقه اشنایی بماند.
حدود یک ماه با هم ارتباط تلفنی داشتیم و کم کم علاقه مند شدیم و تصمیم ب ازدواج گرفتیم. ایشون گفتند خانوادش یعنی پدر و مادرش راضی نمیشند حتی 1% حدود 7 ماه با خانوادش صحبت میکردند ک راضی شن بیان برا آشنایی، اما اونا ب دلیل طریقه اشنایی اینترنتیمون و اینکه ابروشون جلوی اقوامشون میره راضی نمیشدند.
خلاصه اینکه تو ماه هشتم ایشون برای اولین بار اومد تهران و سه روز با هم بیرون میرفتیم و میگشتیم. بعد از سفرشون خانوادش تصمیم گرفتند از طریق خواهرش( ک دو سال بزرگتر از این اقا هستند و متاهل و دارای فرزند) با من اشنا بشند، چون بعدها از خواهرشون شنیدم ک بعد از سفر برادرش به تهران، تغییر زیادی کرده و معجزه ای که همیشه منتظر بودن تو اون اقا اتفاق افتاده.
بعد از صحبت های زیاد با خواهرش و اینکه ایشون به قول خودشون منو پسندیدند، خانواده راضی شدن برا اشنایی بیان و اومدن.
اما بعد از اون جلسه مخالفت شدیدتر از قبل کردند.
به دلایلی مثل اینکه از مادرم و رفتاراش خوششون نیومده، اینکه از نظر اونا من تحمل زندگی کردن تو اصفهان و دور از خانوادمو ندارم و...
حالا من و این اقا با علاقه ی بسیار شدید نمیدونیم چ کار کنیم.
پیش مشاور رفتم، گفتند باید هردو با هم بیاید اما ما نمیتونیم دیگه همدیگرو ببینیم چون خانواده ها اگه بفهمند مصیبت درست میشه.
لطفا کمکمون کنید
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)