سلام
البته خیلی سعی کردم برطرفش کنم ولی به دلایل زیادی توفیق آنچنانی نداشتم. من اعتقاد دارم که افراد قبل از سن ده سال یعنی در دوران کودکی به نوعی رفتارشون خیلی تحت تأثیر ژن است و چندان با فکر همراه نیست ولی با گذشت زمان و کامل شدن عقل زمام امور را خودشون به دست میگیرن.
من هم در دوران کودکی خجالتی و کم حرف بودمو داشتن یک دوست یا حداکثر دو دوست برایم کفایت میکرد و اصلا دوست نداشتم با بقیه باشم و ترجیح میدادم وقتم کامل با دوستای محدودم بگذرونم.
البته باید اعتراف کنم که درک اجتماعی پایینی دارم و بقیه و رفتارهاشون رو زیاد درک نمیکنم ولی در عوض در بقیه مسائل هوش بالایی دارم. به تمامی این شرایط خانواده منزوی و تنها بودنم در خانه و اضطراب زیادی را که داشتم و افسردگی ناشی از آن را اضافه کنید.
در دوران راهنمایی با اینکه همیشه رتبه اول بودم ولی این ضعف را حس میکردم. در دوران دبیرستان شرایط بدتر شد و این ضعف در روابط اجتماعی مرا سرخورده کرد و باعث افت تحصیلی من شد. به طوری که با اعتیاد به رایانه و افراط استفاده از آن سعی در جبران کمبود داشتم. با تمام این فشارها باز هم تواستم در دانشگاه دولتی روزانه قبول بشم.
در دانشگاه اصلا شرایط خوبی نداشتم و مشکلات گذشته باعث افسردگی و منزوی شدنم شد طوری که کاملا باعث منفعل شدنم شد و اصلا از این شرایط راضی نیستم و روابط من بسیار محدود و در حد دو سه دوست پسر میشود.
در حالی که بقیه روابط زیادی چه با پسر و چه دختر و چه استاد دارند. خواهش میکنم اگر مورد مشابهی سراغ دارید یا نظری دارید راهنمایی بفرمایید ممنون
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)