سلام
پست من مربوط به خواهرهام هستش ، اسامی مستعاره ، خواهرم *f* فقط ۹ سالش بود که طبق رسم افتضاح منطقه ما نامزد شد و Z چهارده سالگی و به اجبار .
خواهرم f بعد یه مدت صحبت با نامزدش ( پسر عموم ) و ( مشاور که مدام توصیه به جدایی کرد به دلیل مشکلات روانی نامزدش ) خواست نامزدی رو بهم بزنه تا پای خودکشی هم پیش رفت ولی متاسفانه مادرم به هیچ وجه قبول نکرد ( دلیلش هم این بود که اگه رد کنم حتما * آبروم رو * میبره ) .
خواهرم z و برادرم خیلی با مادرم صحبت کردن که ازدواج رو بهم بزنه ولی مادرم خیلی جدی باهاشون برخورد کرد . ازدواج صورت گرفت از همون روز عروسی دعوا شروع شد . دعواهای شدید که کتک کاری هاشون بیشتر شبیه شکنجه بود . شوکر داشت و قمه و موقع کتک دستاش رو می بست . هیچ کس حرفای خواهرم رو جدی نگرفت و همه گفتن زن کتک میخوره . تهدیداش شروع شد که برادر و پدرت رو میکشم و آبروی خواهرت که من باشم رو میبره ، زندگی مون شد جهنم و ترس خواهرم بعد چهار ماه اومد خونه ما ... و بعد چند روز برادرم رو کشت ... .
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ازدواج فامیلی (۸۹ مطلب مشابه) تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)