سلام.

این نوشته رو دارم با اشک و دل خون مینویسم.

اصلانم دوس ندارم حس پند و اندرزتون گل کنه و شروع کنید به سرکوفت زدن و نصیحت کردن.


من یه دختره 19 ساله ام و دانشجوی یکی از بهترین دانشگاهای ایران...

مذهبی...با حجاب... از نظر بقیه همه چی تموم... خیلی زیاد خواستگار دارم... هر چیزی ام که یه خانم خوب برا زندگی باید داشته باشه دارم... (هاینم در نظر میگیرم که فقط خودم از حال و روز خودم خبر دارم و خداه...هپس فک نکنید خود شیفته امه... از نظر عرفی و تو دید بقیه گفتم)

تا حالا تو عمرم با هیچ پسری دوستی نداشتم و اصلا اهلش نبودم و نیستم.

اما حدودا 2 سال پیش با پسری آشنا شدم که حس میکردم همونیه که میخوام... بعد یه مدت رابطه بهم وابسته شدیم ... اون خیلی دوسم داره ... از اولشم برا ازدواج با هم بودیم ...

خانواده اون رابطمونو خبر داشتن و خانواده من فقط به عنوان خواستگارم یکی مثه بقیه تصورش میکنن...

ما با هم صیغه خوندیم و محرم شدیم چون فعلا شرایطی که خانواده من میخواستن رو نداشت که بیاد جلو واسه نامزدی ... با هم رابطه داشتیم ولی من باکره ام ( اصلا نمیخوام الان بهم سرکوفت بزنید و ... خودم میدونم اشتباه کردم )

الان که دو سالی از رابطمون میگذره و هر دومون شرایط زندگیمون یه جورایی فرق کرده من حس میکنم ما به درد هم نمیخوریم...

یعنی ازدواج ما عاقلانه نیست ... (دلایلشم زیاده ... و کاملا موجه از نظر روانشناسی و... ) بنظرم ازدواج باید عاقلانه باشه تا عاشقانه ...

اما رابطه ما صرفا عاشقانس ... هر چقدر چرتکه میندازم با عقلم نمیتونم رضایت بدم...

من اونو دوسش دارم... خیلی!!!

ولی الان با تغییراتی که دو تامون داشتیم مطمئنم که به درد هم نمیخوریم.

من خیلی خواستگارای خوب و بهتر از اونم داشتم و دارم...

خیلیا رو بخاطرش رد کردم.

ولی دیگه نمیدونم چیکار کنم.

من دوسش دارم ولی عقل و منطقم تاییدش نمیکنه...

نه میتونم با اون زندگی کنم نه بدون اون...

بین عقل و قلبم موندم...

میترسم از اینکه آهش زندگیمو بگیره...

یا اینکه تا آخر عمرم مهرش از دلم بیرون نره ... حتی وقتی ازدواج کنم.

ولی اونی نیست که من میخوام و منم اونی نیستم که بتونم انتظارات اونو برآورده کنم...

میدونم اینارو خیلی دیر متوجه شدم.

ولی جلو ضرر و هر جا بگیری منفعته...

نمیخوام بعدا که وارد زندگی شدیم و عشقمون نرمال شد احساس بدبختی کنم....

من همیشه خواستم واسه همسرم بهترین باشم...

ولی با این شرایط...

موندم چیکار کنم...

راهنماییم کنید.

من بهش وابسته ام...با هم هزار تا خاطره داریم ... یه عالمه برنامه داشتیم واسه زندگیمون...

کاش از اول ارتباطمون شروع نمیشد.

پشیمونم...

ولی نمیدونم چیکار کنم...

لطفا نزنید تو سرم که اشتباه کردیم و ... خودم اینا رو میدونم ... بجاش کمکم کنید.

حالم خیلی بده ...


مرتبط:

عشق برای دخترهای با حیا و محجبه هم پیش میاد؟

چند سوال از کسانی که به روش سنتی ازدواج کردند

شک نکنید که بهترین شیوه ازدواج به روش سنتی است

از ازدواج سنتی اصلا خوشم نمیاد

کدوم ازدواج با دوام تره ، با عشق یا سنتی ؟

مزایا و معایب ازدواج های سنتی و مدرن

در جامعه امروز، ازدواج به روش سنتی جواب گو هست ؟

گاهی مواقع از خواستگاری سنتی به شدت متنفر میشم

عشقی که در ازدواج های سنتی فیلم ها وجود داره واقعیه ؟

بدترین چیز ازدواج سنتی همین فرایند طولانی بودنشه

سوال از دختر خانم ها و خانم های متاهلی که سنتی ازدواج کردن

چطوری نظرم رو نسبت به ازدواج سنتی تغییر بدم ؟

معیارهایی مدرن برای ازدواج در خانواده ای سنتی ...

من میتونم با یک ازدواج سنتی عاشق شوهرم بشم ؟

در ازدواج های سنتی، شناخت و علاقه شدید شکل میگیره ؟

در ازدواج سنتی میزان صمیمیت دختر پسر در چه حد باید باشه ؟

چه جوری تو خواستگاری سنتی بفهمم یه دختر بهم علاقه داره یا نه؟

روش کسب شناخت قبل از ازدواج

ازدواج عاشقانه یا ازدواج عاقلانه

الان به این نتیجه رسیدم که شوهرم رو عاقلانه انتخاب نکردم

دلم میخواد عشقی داشته باشم و ازدواج کنم

ازدواج بدون عشق یه قمار بزرگه ؟!

آسیب های برخاسته از عشقِ قبل از ازدواج

ازدواج با کدومش، عشق، دوست داشتن یا خویشاوندی؟

اومدیم و این عشق بعد ازدواج به وجود نیومد !

عشق شما دوست دخترتان هست یا زنی که با او ازدواج میکنید؟

آیا عشق بعد از ازدواج از بین میره ؟

وقتی عشق وجود نداره چرا ازدواج کنم ؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)