سلام من ی دخترم...تازه بیست و دو سالمه ولی احساس میکنم دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارم... آخه حقم دارم... من همه چیمو از دست دادم... عفتمو پاکیمو شرافتمو... تو این سایت هر بار نوشته های دخترایی رو میخونم که نوشتن با این که میل جنسی و خیلی نیاز های دیگه بهشون فشار آورده با اینکه خواستگار براشون نمیاد ولی خودشونو پاک نگه داشتن خیلی به حالشون غبطه میخورم و آرزو میکنم کاش منم مثل اونا زندگی کرده بودم...
نمیخوام از خودم تعریف کنم میخوام واقعیت چیزی رو که تجربه کردم بگم تا شاید درس عبرتی باشه واسه دخترای دیگه که ظاهر خوبی هم دارن و ظاهر خوبشون داره گولشون میزنه..
حرفی که از دوران بلوغم تا همین الانم شنیدم اینه که هیچ ایرادی تو صورتت نیست. در کل موهام مشکی و چشم و ابروم هم مشکی و خوش فرمه بینیم کوچیکه و حالت صورتم جوریه ک این روزا بهش میگن چونه اروپایی. قدم یک و هفتاده و وزنم پنجاه و یک و در کل انزام متناسبی دارم...این حرفارو نزدم ک از خودم تعریف کنم..این حرفارو زدم ک بگم تمام این زیبایی های ظاهری ک روزی بهشون می بالیدم و باعث غرورم بود فقط و فقط راه رو برای گناهم باز کرد و از من ی وسیله ساخت برای استفاده دیگرون...
خدا هر کسی رو طوری امتحان میکنه و وسیله امتحان منم زیبایی بود و به بدترین شکل ممکن امتحانم رو پس دادم... دوستی های مداوم و پی در پی با پسر هایی که میومدن و میرفتن بدون اینکه هیچ تعهدی در کار باشه...
اون قدر سرگرم بازیچه های این دنیا شده بودم که خودم شده بودم یه بازیچه تو دست این و اون... اصلا نمیفهمیدم چیکار دارم میکنم... این پسر میرفت بعدی میومد بعدی میرفت بعدی و باز هم بعدی هایی که همینطور ادامه داشت.
هرکسی سو استفادش و ازم میکرد و میرفت البته منظورم از سو استفاده صرفا رابطه جنسی و نیست ولی ب خاطر محدودیت هایی که ممکنه این سایت داشته باشه جزییات رو بیان نمیکنم...
چیزی که در کل میگم اینه که تو این راه همه چیمو از دست دادم. عفتمو پاکیمو شرافتمو و همینطور بکارتم رو... از خالقم دور شدم و تو این دنیا سرگردون شدم... ولی در مقابلش جز ی سری لذت های زودگذر تو همون دوران به هیچی دست پیدا نکردم...
من تا آخر این راهو رفتم ولی به هیچی نرسیدم... الان که به خودم اومدم و به گذشتم نگاه میکنم هر لحظه احساس تنفرم از خودم بیشتر و بیشتر میشه...
روزی نیست که زار زار نزنم زیر گریه و از خدا نخوام که منو ببخشه. وقتی به گذشتم فکر میکنم و گناهایی که کردم تن و بدنم میلرزه..
دارم تموم سعیمو میکنم که از اون گذشته کثیف فاصله بگیرم. دیگه هیچ آرایشی نمیکنم و یه تار موهام رو هم بیرون نمیذارم... حتی گاهی اوقات یک ماه تمام از خونه بیرون نمیرم که نخواد گذشتم برام یاد آوری بشه...
هیچ آرامشی تو وجودم نیست و هیچ امیدی به زندگی ندارم... منم دلم میخواد ازدواج کنم مادر بشم و یه زندگی خوب داشته باشم ولی این رو حق خودم نمیدونم.
این زندگی حق دختراییه که پاک زندگی کردن. من به همسر آیندم به فرزند آیندم خیانت کردم هر مردی دوست داره با زن پاکی ازدواج کنه و هر بچه ای انتظار داره در بطن یه مادر پاک وجودش شکل بگیره و من نمیتونم این خیانت رو به هیچ مردی بکنم که برم تو زندگیش و نمیتونم این ظلمو به هیچ بچه ای بکنم که تو بطن وجودم شکلش بدم..
.دخترا تورو خدا نکنید....
تو رو خدا عاشقانه هاتون رو واسه همسر آینده تون از همین الان شروع کنید... از همین الان بهش وفادار بمونید و فقط مال اون باشید. تو رو خدا خودتون رو به حال و روز من نندازید...
بخدا هر چه قدر سختی بکشید تا خودتون رو پاک نگه دارید ارزشش رو داره چون آخرش یه آرامشی دارید و یه وجدان آسوده... بخدا هیچ چیز تو این دنیا بهتر از وجدان آسوده نیست... ببخشید حرفام طولانی شد آخه دلم خیلی پر بود... تو رو قرآن برام دعا کنید که خدا ببخشتم و دوباره به حال خودم رهام نکنه...
تو رو خدا دعا کنید خدا گذشتمو ببخشه. واقعا به دعاهای خیرتون نیاز دارم. مرسی که درد دل طولانیمو خوندید..
ممنون میشم اگه راهنماییم کنید چیکار کنم که خدا ببخشتم..
پیشنهاد :
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)