سلام و عرض ادب
من دختریم که اصلا اهل دوستى  نبودم و نظرمم اینه با کسى دوستم بشم بخاطر ازدواج باشه و از اینکه با یکى باشم و با 10 تاى دیگه تو گروه هاى مختلف حتى به اسم سرگرمى بدم میاد . حتى دلیل نمی بینم کسى و لایک کنم ...
پارسال با یه پسرى آشنا شدم اونم از درس و اینا بخاطر کنکور شروع شد.. خىلى دوسم داشت و منو همیشه الگو میدونس و میگف مث مامان و خالمى و از اینکه وفادار هستم و معتقد و باحجاب خوش حال بود... اما از همون اول سر مسائل اعتقادى متفاوت بودیم بخاطر شرایط سختى که داشت از خدا فاصله گرفته بود منم اصرار داشتم که بدرد هم نمی خوریم .
اما میگف بمووون و خوبم کن .حتى باعث شدم نمازاشو بخونه و حتى بخاطر داشتم هر روز نماز شکر میخوند... ایراداشو که میگرفتم خیلى اذیت میشدم اما هیچ وقت نیومد, دعوام کنه منصوره تند نرو میگفت حق با تو .....
منم فکر میکردم کارم درسته و قبول دارم که زیادى نصىحتش میکردم.. . اما خیلى دوسم داشت.... پسر فوق العاده مهربووون و صبور و پرتلاش بود... همىشه ترس داشت از اینکه تنهاش بزارم.. . بخاطرش  8 کیلو آب کردم... و ناراحتم نبودم با جون و دل پذیرفتم چون دوسش داشتم....
اما چرا بعد یه سااااال عاشقى این همه عاشفى رو فراموش کرد... یه دفه گفت منصوره من فک میکردم عشق باعث بشه تو  بعضى کاراى من نادىده بگىرى و گف من مشروب خوردم و شاید بخوام بازم بخورم.... منم یکه خوردم گفتم حااامد من که همه تلاشم این بود خدا رو پررنگ تر کنیم تو زندگى ، میگى مشروب؟؟؟؟
بعدشم گف خسته شدم و رفت و تنهام گذاشت ..... حس کردم کسی اومده تو زندگیش.. .. . اما میخوام برگرده عاشق زیباىى منم بود.... نمیدونم بالاخره اونى که این همه از , خوبی هام میگفت و تنها بدى من براش زود رنج بودنم بود چرا گذاشت و رفت.....
منى که قبل از اومدنش زندگى خوبى داشتم اومد و دوست داشتن و بهم یاد داد و حالا میفهمم چقدر تنهاااام حاضر نشدم دیگه نیگاه کنم به کسى من جز, حامد , کسی رو نمىخوام..... حااااامد,برگرررررد.... بنظرتون اشتباه من چى بوده؟؟؟؟
الان یه ماه از هم بى خبریم .
----------------------------------------------------------
26 مرداد 94

سلام دوستان...

من تقریبا دو ماه پیش هم پیام داده بودم با موضوع چرا گذاشت و رفت؟ تو خرداد ماه... صحبتمم در مورد این بود که با پسری به قصد ازدواج یه سالی اشنا شدم اما به خاطر تفاوت مسائل اعتقادی و قلیون که اول قول داده بود که من کنارش باشم و او خوب میشه.

با وجود تمو علاقه ای که به من داشت نتونس شرایط منو بپذیره... و بحث اخر ما سر خوردن مشروب ایشون که بهم گفتن و من کاملا بهم ریختم و حاضر نشدم ادامه بدم و ایشونم خسته شده بودن ازین سخت گیری ها و تموم شد این رابطه....

من خیلی بهش علاقه داشتم و بعد کات کردن همش با گریه و ناراحتی روزام و سر میکردم ولی  امید داشتم که بر میگرده اما دوسس داشتم تغییر کنه و برگرده.... تو این مدت متوجه شدم با دختری دوست شده و حالم بدتر شد.... اما بازم امید داشتم... تو این مدت 2 بار بهم پیام داد و از دلتنگی گفت منم با سردی جوابشو دادم چون میدونستم فقط دلتنگم.... تا اینکه یه هفته پیش بهم پیام داد ... اینم بگم که من و حامد تو دو شهریم که تو این یه سال 4 بار همو دیدیم و واقعا صمیمی شدیم...

خلاصه چون من منتظر برگشتش بودم... نتونستم با سردی جوابشو بدم و از این روزای تنهایی و اذیتایی که شدم براش گفتم... او هم گفت من نتونستم هنوز فراموشت کنم دوستت دارم ... گفتم با این دلتنگیا بیشتر ازارم میدی....

چرا اومدی که بری.... گفت تو حامدی که قلیونی نماز هر وقت بود بخونه رو میخوای؟ من سکوت کردم.... گفت خیلی میخوامت اما شرایطت سخت... گفت بهم زمان بده دفه ی بعد که بیام میام برای همیشه....

اما ارتباطمون و قطع نکردیم و گفت اون دختر فقط مجازی و دلگرمم نکرد... نمیدونم به حرفاش اعتماد کنم .... شما بگید من باید چیکار کنم ممنون...


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)