طلاق میخواهم
سکوت کرد و گام هایش را محکم بر میداشت ، بغض داشت، شاید گوشه ای از قلبش زندگیش را هنوز دوست داشت ولی نمیخواست این بار هم گذشت کند، این بار باید تمام کند، صدای در حاکی از رفتن مرد بود، زن ساکش را بیرون آورد با خودش میگفت خانه پدرم راحت ترم ... لباس ها را یکی یکی در ساک میگذاشت .
شاید نمیدانست خانه پدر آن خانه سابق نیست ! نگاه ها رنگ و بوی قدیمی را نخواهند داشت. نمیدانست اگر روزی پدرش نباشد سرپناهی نخواهد داشت ، برادرش،خواهرش زندگی خود را خواهند داشت و چقدر تلخ که تنها خواهد ماند.
نمیفهمید از روزی که مهر طلاق در زندگیش رنگ بگیرد ، بعضی از زن های متاهل به اون نگاهی دیگر دارند، شاید هم از او میترسند!
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) مسائل زنان (۱۸۵ مطلب مشابه)