طلاق میخواهم
سکوت کرد و گام هایش را محکم بر میداشت ، بغض داشت، شاید گوشه ای از قلبش زندگیش را هنوز دوست داشت ولی نمیخواست این بار هم گذشت کند، این بار باید تمام کند، صدای در حاکی از رفتن مرد بود، زن ساکش را بیرون آورد با خودش میگفت خانه پدرم راحت ترم ... لباس ها را یکی یکی در ساک میگذاشت .
شاید نمیدانست خانه پدر آن خانه سابق نیست ! نگاه ها رنگ و بوی قدیمی را نخواهند داشت. نمیدانست اگر روزی پدرش نباشد سرپناهی نخواهد داشت ، برادرش،خواهرش زندگی خود را خواهند داشت و چقدر تلخ که تنها خواهد ماند.
نمیفهمید از روزی که مهر طلاق در زندگیش رنگ بگیرد ، بعضی از زن های متاهل به اون نگاهی دیگر دارند، شاید هم از او میترسند!
نمی دانست او، بعضی از مردان را به یاد آن حق شرعی ۴۰ تایی می اندازد ، شاید هم چند زنی بودن !
خواهرش باز با او دعوا خواهد کرد مثل همیشه ؛ ولی نه این بار چیزی فرق خواهد داشت . او یک زن مطلقه خواهد بود ، شکننده تر از هر روز دیگر ...
کاش میدانست عزتی که در این خانه دارد چقدر بیشتر از مطلقه بودن است.
کاش برای داشتن زندگیش تلاش کند!
کاش میماند!
شاید سخت بود
ولی ارزشش را داشت!
زیپ ساکش را بست، از خانه اش رفت ، دیگر خانم خانه ای نبود .
کاش کسی فریاد میزد، بمان بانو ...
سرنوشت تلخی در انتظارت توست ...
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← مسائل زنان (۱۸۵ مطلب مشابه)
- ۲۵۸۳ بازدید توسط ۱۹۴۰ نفر
- دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷ - ۱۸:۱۳