به نام خدا
با سلام خدمت خوانندگان محترم خانواده برتر
بنده دختری مجرد هستم و تا مقطع لیسانس در یکی از رشته های علوم انسانی ادامه تحصیل دادم. مدت ها پیش اینجا پست گذاشتم. گفته بودم برادری دارم که مبتلا به بیماری روانی ست. در مورد کار هم عرض کنم که خودم خانه داری رو ترجیح دادم. چون علاقه ای به کار بیرون از منزل نداشتم.
از دوران کودکی زیاد با کسی ارتباط نداشتم. همیشه خودم و برادرهام تو روابط اجتماعی ضعیف بودیم. البته الان نسبت به قبل بهتر شدم. سعی میکنم با مطالعه روی بیانم کار کنم. فامیل که هر کدوم به فکر خویش بودند و هستند. رابطه ی گرم و صمیمانه ای ندارند. یعنی مثل غریبه ها هستند. البته بین شون چند نفر دشمن ما هستند.
من که نه خواهری و نه دوست صمیمی داشتم که بتونه جای خواهر رو برام پر کنه. این رو هم بگم که درون گرا هستم و در جمع های شلوغ دچار اضطراب میشم حتی موقع غذا خوردن. مشکل دیگری که دارم راجع به پدرم هست. او در هیچ موردی با ما تفاهم نداره. من قصد داشتم اموزشگاه رانندگی برم، هر بار که با پدرم صحبت می کردم به شدت مخالفت می کرد، تا اینکه دفعه ی اخر یک دعوای سختی بین مون در گرفت که از اون موقع دیگه در این مورد حرفی نزدم.
انگار من بیچاره هیچ حقی تو این دنیا ندارم. وضع مالی پدرم خوبه، ولی مادرم جرات نمیکنه در مورد خرید خونه و ماشین باهاش حرف بزنه، یک زلزله ای درست میشه که نگو و نپرس. ما حتی از تفریح و شادی هم تو زندگی محروم هستیم. همیشه تو خونه ی ما سر رفت و آمد با فامیل جر و بحث میشه. مادرم دوست نداره به خاطر رفتار بدی که دارند باهاشون ارتباط داشته باشه ولی پدرم برعکس مادرمه، طوری رفتار میکنه که انگار ما گناهکار و مقصریم و جایگاه مون جهنمه و اون ها بهشتی هستن.
لطفا"حرف از قطع رابطه نزنید که اصلا" امکانش نیست. رفتار پدرم باعث شده نسبت به زندگی دلسرد بشم و اعتماد به نفسم رو از دست بدم. هر چقدر هم میخوام روحیه ام رو تقویت کنم نمیتونم. دیگه خسته شدم. فقط به روش های مختلف خودم رو سرگرم میکنم. همه اش باید خودم خودم رو دلداری بدم و آروم کنم.
گاهی وقت ها میشه که اصلا"حوصله ی هیچ چیز حتی خودمم ندارم. هر آدمی به یک همراه و پشتیبان تو زندگی اش احتیاج داره. دوست داره کسی حمایتش کنه و مشوقش باشه. اون هم دختری مثل من که روحیه ی حساسی داره. خب من هم دلم میخواد یکی دوستم داشته باشه و بهم محبت کنه. از دست پدرم ناراحتم. اهل هیچ رابطه ای نبودم چون اعتقاداتم اجازه نمی داد. دلم خیلی گرفته. پدرم همیشه میگه شما آدم های ساده ای هستین، زبر و زرنگ نیستید.
به مادرم میگه تو باعث شدی که بچه هات گستاخ و جسور بار نیان. در حالی که من اصلا "با حرفاش موافق نیستم. گستاخی با شجاعت فرق میکنه. یک آدم در حین داشتن ادب خوبه که جرات مند باشه.
کلاس های مختلف هنری رو رفتم ولی همه رو نیمه تمام رها کردم. گاهی وقت ها میرم خرید یا پیاده روی. در ضمن موقعیت ازدواج ندارم. در حالی که دخترهای فامیل اصلا"دست به سیاه و سفید نمی زنند و خونه داری هیچی بلد نیستند یکی یکی دارند ازدواج می کنند. خونه شون که میرم خودم ظرف می شورم، ولی از این به بعد دیگه میخوام نشورم! زن دایی ام مریض شده بود، ولی دختر دایی ام بی خیال نه مادرش رو برد دکتر و نه غذایی درست کرد، حالا خانوم میخواد عقد کنه. من که حسود نیستم.خب دیگه مثل اینکه قسمت نیست.
نمی دونم چطوری باید با احساس تنهایی کنار بیام. تا حالا هیچ دوستی که روحیاتش بهم بخوره پیدا نکردم. هر طور که خودم رو سرگرم کنم باز فکرش میاد سراغم. ترس از آینده، فکر زندگی با برادری که بیماری روحی داره. وقتی قرصاش رو نمی خوره غیر قابل تحمل میشه.
این حرفا فقط یک درد و دل بود. همین. اگه نظری دارید بیان کنید.
مرتبط:
چطوری باید با احساس تنهایی کنار بیام
چه طوری از تنهایی و یکنواختی در بیام ؟
تنهام ، خسته ام ، از تنهایی دلم یه همسر میخواد
تنهایی از همه جهات دیوونم میکنه
چه پاسخی به نیاز های جنسیم و عاطفیم و تنهاییم بدم ؟
چرا یه دختر باید کل تابستونش زل بزنه به دیوار اتاقش از تنهایی ؟
اینرسی ازدواج - شاید عمق تنهایی رو درک نکردی
اینرسی ازدواج - تنهایی رو عشقه!!!
چیکار کنم تنهایی و خیالبافی منو اذیت نکنه؟
احساس تنهایی زیاد مانع حرکت رو به جلوی من شده
من موقع تنهایی هام با یه آدم خیالی حرف می زنم
ایها الناس به چه زبونی بگم که بابا مُردم از تنهایی
کی واقعا دلش میخواد همیشه احساس تنهایی کنه ؟
برای رهایی از تنهایی چه راهکارهایی دارید ؟
افسردگی به خاطر تنهایی و رفت و آمد نکردن با دیگران
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← روابط با پدر (۲۶ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۶۲۷۰ بازدید توسط ۴۵۷۹ نفر
- شنبه ۱۷ فروردين ۹۸ - ۱۹:۱۲