نمیدونم تا حالا درد تنهایی رو کشیدین یا نه. اما من با این درد چندین ساله دارم زندگی میکنم مشکل من دقیقا از جایی شروع شد که 12 سال پیش خدا به منو خونوادم خواهر دو قلو هدیه داد اینقدر از بابت این موضوع خوشحال شدم که اونو نهایت خوشبختی میدونسم.اما خدا نخواست اونا چن روزی بیشتر مهمون ما نبودن طوری که من اصلا ندیدمشون و حسرت دیدنشون تا الان به دلم مونده.
از اون وقت خیلی تنها شدم بیشتر وقتا تنهام یعنی خودم میخوام این طوری باشم.نمیدونم چرا؟خونوادم هر کاری بود برام انجام دادن بهترین امکانات رو فراهم کردن یه جورایی تو ناز نعمت بزرگ شدم.همش فک میکنم این از اخلاق بده منه که این طوری تنها شدم.اما منو تو فامیل به مهربونی و معرفت میشناسن.
طوری که بعضی دخترای فامیل میگن کاش تو جای داداشمون بودی در حالی که من همش فک میکنم دادش واقعی اونا از من خیلی بهتره. اوج این فشار از دو سال پیش شروع شد این سال های اخر فشار درس از یه طرف فشار تنهایی از طرف دیگه اخه من دوس دارم از الان تلاش کنم تا بعدا یه زندگی راحت و شیرین و برا خونوادم فراهم کنم تا اونا تو رفاه کامل باشن. امسال که کنکور دارم اون قد فشار روم بود بعضی شبا به اسمون زل میزنم بغضم میگیره میگم اخه چرا اینقد تنهایی و فشار؟ تا کی؟
خیلی دوستام میگن با یه دختر دوس شو همه این چیزا حل میشه. نمیخوام بگم من زیاد بچه مثبتم یا سرد مزاج اتفاقا تو این جور چیزا خیلی داغم. اما من میگم ادم باید لیاقت داشته باشه اون حلقه ای تو دستش هست لیاقت میخواد. شاید همسر ایندم نفهمه اما من غیرت و وجدانم اجازه نمیده دس به همچین کاری بزنم. بخدا بعضی وقتا میبینم پسری برا دختر مردم مزاحمت ایجاد میکنه دلم براش میسوزه خیلی ناراحت میشم اخه من خیلی احساساتی هستم دوس دارم عشق اول و اخرم یکی باشه.
باور کنید بعضی از دوستام بعد از مدرسه میرن دنبال دوس دختراشون حتی تو مدرسه از رابطه ها و دوستی هاشون میگن ولی منو که اهل این کارا نیسم مسخره ام میکنن به من میگن تو دیونه ای بخدا همه چیز داری خونه پول ماشین و... اگه ما جای تو بودیم چه کارها که نمیکردیم.
بهم میگن خاک تو سرت تا کی میخای تنها باشی الان دوس میشی بعد جدا میشی اما به زیر بار نرفتم من گفتم نمیخوام از الان خیانت کنم در حق همسرم اما خب طبق معمول مسخرم کردن. اما من اصلا ناراحت نمیشم چون به اعتقاداتم پایبندم.
الانم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید از این تنهایی و یکنواختی در بیام تا بتونم درسم و مثل سابق ادامه بدم اخه حس میکنم با این شرایط و درس نخوندن من دارم به خونواده ایندم ظلم میکنم و اونا رو از حق طبیعیشون که رفاه و اسایشه محروم میکنم من زندگی مو دوس دارم میخوام رو پای خودم باشم با این که خدا رو شکر وضع مالی خیلی خوبی داریم اما من دوس ندارم اینده خرجم رو پدرم بده .
خواهشا بگین چه طوری از تنهایی و یکنواختی در بیام. خدا وکیلی مسخرم نکنین درکم کنید.
ببخشید اگه خیلیییییی طولانی شد چون حرف دلم بود. منتظر جواب هاتون هستم.
چطوری باید با احساس تنهایی کنار بیام
تنهام ، خسته ام ، از تنهایی دلم یه همسر میخواد
تنهایی از همه جهات دیوونم میکنه
چه پاسخی به نیاز های جنسیم و عاطفیم و تنهاییم بدم ؟
چرا یه دختر باید کل تابستونش زل بزنه به دیوار اتاقش از تنهایی ؟
اینرسی ازدواج - شاید عمق تنهایی رو درک نکردی
اینرسی ازدواج - تنهایی رو عشقه!!!
چیکار کنم تنهایی و خیالبافی منو اذیت نکنه؟
احساس تنهایی زیاد مانع حرکت رو به جلوی من شده
من موقع تنهایی هام با یه آدم خیالی حرف می زنم
ایها الناس به چه زبونی بگم که بابا مُردم از تنهایی
کی واقعا دلش میخواد همیشه احساس تنهایی کنه ؟
برای رهایی از تنهایی چه راهکارهایی دارید ؟
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۲۹۷۸ بازدید توسط ۲۴۰۲ نفر
- شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۴ - ۲۱:۱۶