سلام دوستان
من یه مشکلی دارم که خیلی رنج می کشم به خاطرش، رشته م اتاق عمله، ترم 4 ام، تا یه سال پیش که دانشگاه حضوری بود اولش با یه گروه صمیمی شدم که هم اتاقیم بودن و هم کلاسی، ولی بعدش ازشون جدا شدم نه که خودم بخوام نه، ولی وقتی موقع بیرون رفتن هاشون با اکیپ های چندین نفری پایه نیستم واقعا اگر برم هم بهم خوش نمی گذره، همه ش ساکتم بقیه هم با حقارت نگام می کنن، وقتی که دور هم جمع میشن و بلند بلند میگن میخندن و من زیاد حرف نمی زنم یا اصلا حرف هم که بزنم و باهاشون بخندم ولی باز هم بهم میگن خیلی آرومی واقعا نمی دونم چرا؟
کم کم ناخودآگاه دیگه کسی نخواست که با من باشه، ترم پیش که خود دانشکده برای کارآموزی هامون گروه بندی کرد مشکلی نداشتم رفتم دانشگاه و یه اتاق گرفتم تنهایی توش بودم به خاطر کرونا اتاق ها دو نفرن، کسی نبود باهاش اتاق بگیرم برای همین تنهایی تو یه اتاق بودم، می رفتم کارآموزی و بر می گشتم تو اون یه ماه خیلی احساس تنهایی و غم می کردم.
یادمه شب ها تا صبح نمی خوابیدم و از شدت استرس و اضطراب و غم عمیق تنهایی فقط قدم می زدم تو اتاق، از اتاقم شب ها وحشت داشتم می رفتم تو راه رو خوابگاه و قدم می زدم تا صبح بشه صدای خنده و بگو بخند بعضی اتاق ها رو که میشنیدم واقعا احساس غم و بی کسی می کردم.
یه شب این قدر غمم زیاد بود، در یکی از اتاقی هایی که هم کلاسی هام بود رو زدم که مثلا شاید برم پیش شون و از تنهایی در بیام ولی وقتی در زدم دیدم خیلی خشک نگاهم کرد که مثلا کارت چیه و من که تو دلم پشیمون شدم و هول شدم گفتم استاد فردا چه مواردی می پرسه و یکیش جواب داد بعدش رفتم تو اتاق و کلی گریه کردم که چرا من تنهام.
نمی دونید چه جوری گدایی می کردم بودن با بقیه رو ولی هیچ کس انگار نمیخواست منو ، الآن دوباره کارآموزی هامون شروع شده دو هفته دیگه باید بریم دانشگاه این بار قرار شد هر کی خودش گروهش رو انتخاب کنه ولی من هیچ کسی رو ندارم که برم باهاش کسی هم بهم پیام نداد که بیا تو گروه ما، خودم رفتم به چند نفر پیام دادم که برم تو گروه شون ولی بهم گفتن تکمیل شدیم.
خیلی دلم گرفت واقعا نمی دونم چرا هیچ آدمی جذب من نمی شه با اینکه تو خوابگاه قبلا تا جایی که می تونستم می رفتم تو جمع هم کلاسی هام و حتی حرف می زدم و باهاشون می خندیدم ولی باز برچسب ساکتی و آرومی رو منه، چرا واقعا هیچ کس خبری از من نمی گیره و یا دوستم نداره دیگه کم کم تو این فکرم که دانشگاه نرم یا مرخصی بگیرم.
نمی دونم ولی واقعا خیلی احساس غم و تنهایی می کنم، برم دانشگاه دوباره کلی رنج و عذاب و همه ش تنهام با هرکی دوست میشم بعد چند روز تموم میشه چون خیلی آرومم با اینکه تلاش میکنم و حرف می زنم و باهاش میگم میخندم ولی باز آدم ها فاصله می گیرن از من، یه روز یکی از هم کلاسی هام بهم گفت تو با کی صمیمی هستی تو کلاس واقعا خجالت کشیدم و بهش گفتم هیچ کس الآن، می خوام ترم بعد نرم واقعا عذاب می کشم.
نمی دونم چی میشه اگه نرم یا خانواده م سرزنشم کنن، ولی من خسته شدم از این وضعیتم اگه برم دوباره باید تنها اتاق بگیرم چون کسی نیست بهش بگم بیا با هم اتاق بگیریم وای دوباره رنج تنهایی تو یه اتاق، از اتاق که بگذریم با کی برم تو یه گروه واقعا؟
باید منتظر بایستم ببینم چه کسانی تکمیل نشدن. واقعا چه جوری میشه این عذاب رو تموم کنم به نظر شما؟، اصلا میشه؟ من سنم هم کم نیست ولی کل زندگیم با همین دغدغه ها بودم همه جا ،چه تو مدرسه، چه فامیل و چه خانواده. کسی می دونه شرایط مرخصی گرفتن چیه؟، اصلا مرخصی گرفتن کار درستیه؟ امیدوارم پیچیده نباشه.
چطوری باید با احساس تنهایی کنار بیام
چه طوری از تنهایی و یکنواختی در بیام ؟
تنهام ، خسته ام ، از تنهایی دلم یه همسر میخواد
تنهایی از همه جهات دیوونم میکنه
چه پاسخی به نیاز های جنسیم و عاطفیم و تنهاییم بدم ؟
چرا یه دختر باید کل تابستونش زل بزنه به دیوار اتاقش از تنهایی ؟
اینرسی ازدواج - شاید عمق تنهایی رو درک نکردی
اینرسی ازدواج - تنهایی رو عشقه!!!
چیکار کنم تنهایی و خیالبافی منو اذیت نکنه؟
احساس تنهایی زیاد مانع حرکت رو به جلوی من شده
من موقع تنهایی هام با یه آدم خیالی حرف می زنم
ایها الناس به چه زبونی بگم که بابا مُردم از تنهایی
کی واقعا دلش میخواد همیشه احساس تنهایی کنه ؟
برای رهایی از تنهایی چه راهکارهایی دارید ؟
افسردگی به خاطر تنهایی و رفت و آمد نکردن با دیگران
دیگه خسته شدم بس که همه چی رو ریختم توی خودم
← خسته شدم از تنهایی (۲۶ مطلب مشابه)
- ۵۲۹۷ بازدید توسط ۴۰۷۴ نفر
- چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹ - ۱۸:۵۳