با سلام
من دختر جوانی هستم که نشد دانشگاه برم، مشکل من چند تا مورد هست که هنوز هم نمیدونم مقصر این مشکلات چه کسیه.
داستان زندگیم این طوریه که تا چند سال پیش وقتی نوجوان بودم پدر مادرم منو دوست داشتن و خیلی به خواسته هام اهمیت میدادن، برام عزیز بودن و براشون عزیز بودم البته سالی چند بار باهاشون سر چیزهای الکی دعوامون میشد ولی در کل بهم اعتماد داشتن و دوستم داشتن تا اینکه من به خاطر جهالت خودم چند تا از بزرگترین اشتباهات زندگیم رو مرتکب شدم که هنوز هم وقتی یادم میاد خودم رو لعنت میکنم.
اولیش وقتی بود که اول دبیرستان بودم، راستش من تا این سن هر جا رفتم با خانوادم رفتم اونا خیلی مقید و مذهبین و مهم ترین خط قرمزشون اینه که؛
1-حتی یک تار مو -توجه کنید حتی یک تار مو- هم نباید بیرون باشه
2- تا این سن حتی یک بار هم پدرم منو با آرایش ندیده و حق ندارم واسه بیرون یه رژ لب، ریمل بزنم چون پدرم آرایش کردن رو قبول نداره
3- تنهایی نمیذاره بیرون برم.
این 3 مورد از مهم ترین خط قرمزهاش هست که پدرم دوست داره من یه دختر چادری با صورت بی آرایش، بی روح ساکت و خانووم و متین باشم که اگه این جوری باشم بیشتر دوستم داره و به خواسته هام عمل میکنه، منم بالاخره یه دختر جوونم دوست دارم یه کم موهام بیرون باشه همیشه یه آرایش ملایم ملیح بکنم واسه خودم تنهایی برم پارک قدم بزنم.
آیا این چیزها توقع زیادیه؟، من فکرم اصلا دنبال هرز پریدن نیست، ولی پدرم خواسته های منو برابر با هرز پریدن میدونه و همین متفاوت بودن تفکر من و پدرم و اختلاف نظر ما دو تا رو که یه زمانی واسه هم عزیز بودیم به دو تا دشمن تبدیل کرده.
حالا بریم سر وقت اشتباهات من که تاوانش هنوزم تموم نشده؛
1- من وقتی اول دبیرستان بودم پدرم نمیذاشت وایبر و تانگو نصب کنم و واسه م بسته ی اینترنت نمی خرید در حالی که همه دوستانم وایبر و تانگو داشتن، منم یواشکی بعد امتحان از مدرسه اومدم بیرون و رفتم شارژ خریدم و وارد وایبر شدم، ولی خیلی زود مادرم کاغذ شارژ رو دید و به بابام نشون داد و پدرم یه مدت اعتمادش رو بهم از دست داد و گوشیم رو تقریبا یک سال ازم گرفت و به این دلیل من نمی تونستم تو گروه های درسی مدرسه مون عضو بشم و هر وقت به پدرم میگفتم گوشیم رو بده که تو گروه درسی عضو بشم میگفت:«تو اگه درسخون بودی درست رو بدون وایبر هم میخوندی» و من به خاطر روابط عمومی ضعیفم تو مدرسه، سر زبون دار نبودن، ضعیف بودن درسم و اینکه همه همکلاسی هام میدیدن که من با پدر بزرگ و پدر مادرم به مدرسه میام و میرم (بچه ننه بودن و پایه نبودن) نتونستم با هیچ کسی دوست بشم و اعتماد به نفسم خیلی کمتر شد.
ضمن اینکه همه همکلاسی هام می دونستند من تو گروه نیستم و گوشی ندارم و اینکه چون پدرم روی حجاب حساسه همیشه باید جوری مقنعه م رو سر میکردم که حتی یک تار از موهام هم پیدا نباشه و من فرم صورتم مثل دخترهایی هست که با حجاب کامل خوشگل تر میشن نیست، با توجه به فرم صورت و پیشونیم حجاب کامل -یعنی طوری که اصلا موهام پیدا نباشه- خیلی بی ریخت و نچسب و زشت نشونم میده و طوری که خودم از قیافه خودم متنفر میشدم، در کل حجاب به من نمیاد، ولی اگه یه ذره موهام بیرون باشه خیلی خوشگل تر نشون میدادم ولی من به خاطر گیر بودن پدرم هیچ وقت نمیتونستم موهام رو بیرون بذارم، اگه هم موهام بیرون باشه تو بیرون پیش کس و ناکس تن صداش رو می برد هم بالا، بهم میگفت یالا شویدات رو بذار تو روسری، چشم سفید بی بند و بار، منم چون با اون وضع مقنعه سرکردن-حجاب کاملم- میرفتم مدرسه، همکلاسی هام یه طوری نگاهم میکردن که خودم خجالت میکشیدم از اون قیافه زاغارتم.
بدبختیم اینجاست که نمیتونستم به محض جدا شدن از پدرم و ورود به مدرسه مقنعه م رو عقب تر بکشم و یه کم موهام رو بذارم بیرون، چون یه بار این کار رو کردم و همکلاسی هام گفتن:«اوو چشم بابات رو دور دیدی موهات بیرونه؟، بچه ها اینو نگاه کنین.» انقدر گفتن و گفتن که خجالت کشیدم و دوباره موهام رو گذاشتم تو.
مساله اینجاست که حتی نتونستم جواب دندون شکن بدم، چون اولا پدر مادرم منو بی سرزبون و متین و خانوم تربیت کردن و مثل دخترهای عادی زبون باز نیستم و دوما همه بچه ها اکیپی بودن و من تک و تنها. این عوامل باعث شد که در طول دوران دانش آموزیم دختر نچسبی باشم. واقعا تا این سن هنوز نتونستم اون شخصیتی که میخوام رو بدست بیارم و گیج شدم، نمیدونم چکار کنم کمکم کنین.
از یه طرف دوست دارم سر زبون دار، در عین حال محبوب و دوست داشتنی و دختر نازی باشم، از طرفی من یه عمره دست و پا چلفتی بار اومدم.
دومین عاملی که باعث شد پدر مادرم بهم بی اعتماد بشن این بود که من یه روز که مدرسه امتحان داشتیم من زود امتحانم رو دادم و یه کم زود اومدم بیرون و رفتم تو پارک نزدیک مدرسه قدم زدم. خیر سرم خواستم لذت استقلال و آزادی رو یه کم درک کنم که همون موقع پدرم که هر روز می اومد دنبالم از مدرسه منو ببره خونه اومده بود دنبالم و منو دیده بود که از سمت پارک دارم برمیگردم و سر همین موضوع یه الم شنگه ای به پا کرد و خیلی بهم بی اعتماد شد، هر قدر هم براش توضیح دادم که میخواستم استقلال و آزادی رو تجربه کنم درک نکرد که نکرد.
بعدا بهم گفت که اون روز زودتر اومده بود دنبالم تا برای آموزشگاه رانندگی ثبت نامم کنه، چون تازه 18 سالم شده بود ولی با پارک رفتنم بهم بی اعتماد شد و ثبت نامم نکرد بر همین اساس من نسبت به درس بی انگیزه شدم و معدل پیش دانشگاهی و دیپلمم افتضاح شد، پدر مادرم هم دیگه اصلا به هیچ کدوم از خواسته هام اهمیت نمیدن، باور کنین از یکی دو سال پیش حتی چهار پنج بار هم خانواده م منو بیرون نبردن.
دیگه از ته دلم نخندیدم و پدرم و تا حدودی مادرم رو باعث نرسیدن به آرزوهام میدونم، چون مادرم هم از آرایش کردن و ابرو برداشتنم به بابام خبرچینی و چغلی منو کرد، و از کاه کوه ساخت. و این عوامل باعث شد که من و پدر مادرم که روزی هم رو دوست داشتیم از هم متنفر بشیم.
الانم یکی دو سالی از اون روزها میگذره و من دیگه 18 سالم نیست در حالی که میخواستم هر طور شده تو 18 سالگی گواهینامه بگیرم، همه بچه های فامیل و همه همکلاسی هام تو 18 سالگی گواهینامه گرفتنف ولی من نتونستم.
گواهینامه گرفتن تو 18 سالگی و وارد شدن به دانشگاه تو 18 سالگی خیلی برام مهم بود، ولی چون موفق به این دو کار نشدم احساس میکنم دیگه خیلی عقب موندم شاید بهم بگین:«تو که سنی نداری، الان هم میتونی گواهینامه بگیری و دانشگاه بری»، ولی من هر طور شده بود میخواستم تو 18 سالگیم این دو تا کار رو بکنم.
میدونم حتی اگه 70 ساله هم بشم بازم خلا چیزی رو تو زندگیم حس خواهم کرد چون نتونستم تو 18 سالگیم گواهینامه بگیرم و دانشگاه برم و معدل امتحانات نهاییم و دیپلمم خوب بشه، دیگه هیچ وقت نمیتونم از ته دل بخندم و شاد باشم چون میخواستم تاریخ گرفتن گواهینامم همون یکی دو سال پیش که 18 سالم بود باشه ولی نشد.
من بزرگترین آرزوم گواهینامه گرفتن تو 18 سالگی و ورود به دانشگاه تو 18 سالگی و خوب شدن معدل امتحانات نهایی و دیپلمم بود که نشد. عاجزانه ازتون خواهش میکنم بگید چکار کنم که؛
1- پدر مادرم بهم اعتماد کنن و رابطه م باهاشون مثل قدیم ها بشه و دیگه با هم دشمنی نکنیم، دنیا دو روزه و میترسم بلایی سرشون بیاد و من در اون صورت خودم رو هیچ وقت نمیبخشم، چیکار کنم بدونن من اون قدرها هم دختر بدی نیستم و وقت دعوا باهاشون مودبانه دلایل و استدلال بیارم و پرخاشگری و بد اخلاقی نکنم؟
چه جوری خودم رو بهشون ثابت کنم؟
2- خلا نگرفتن گواهینامه تو 18 سالگی و وارد نشدن به دانشگاه تو 18 سالگی رو دیگه حس نکنم؟
3- بتونم با خیال راحت مثل دخترهای عادی آرایش ملایم کنم و یه کم موهام رو بیرون بذارم، ولی پدرم بهم بدبین تر نشه و تیکه بارم نکنه؟ من حتی تو خونه هم حق آرایش کردن ندارم چون پدر مادرم همه ش گوشه کنایه میزنن و چپ چپ نگام میکنن.
4 -بتونم کمی قدر سر سوزنی استقلال و آزادی رو تجربه کنم، مثلا تنهایی یک ساعت برم پارک محله مون و قدم بزنم؟
5- معدل دیپلم و نهایی سال آخر رو بتونم بهتر کنم؟ البته پرس و جو کردم در مورد ترمیم معدل ولی بهم گفتن ترمیم معدل، معدل نهایی و دیپلمم رو افزایش نمیده فقط تو کنکور تاثیر مثبت داره؛ یعنی بر فرض اگه معدل نهایی و کتبیم 13 هست اگه ترمیم معدل برم و امتحان بدم و نمراتم بهتر بشه معدل 13 میمونه و فقط تاثیر مثبتش تو کنکور به دردم میخوره، ولی من میخوام معدل نهابیم و کتبیم افزایش پیدا کنه.
6- چه جوری واسه درس خوندن برای کنکور انگیزه پیدا کنم؟
5- از سر در گمی در بیام و بتونم اون شخصیتی که همیشه دوست داشتم (دختر ناز و زبون باز و حاضر جواب مثل دخترهای عادی و در عین حال مودب) رو شکل بدم و از این دست و پا چلفتی و نچسب و پایه نبودن در بیام؟
من برای تک تک شما وقت میذارین و پستم رو میخونین پاسخ میدین دعا میکنم و دعای توسل و آیة الکرسی میخونم. عاجزانه خواهش میکنم شما هم برای حاجت رواییم ،ربرآورده شدن آرزوهام و حل شدن مشکلاتم دعا کنید و اگه دوست داشتین آیة الکرسی و صلوات بفرستین.
از همه تون ممنونم.
التماس دعا
ممنون از همه تون
خدا نگهدار تک تک تون
پیشنهاد:
بعد از اشتباه دوستی با یه پسر، چطور اعتماد پدرم رو دوباره جلب کنم؟
چطوری اعتماد خانوادم رو دوباره جلب کنم؟
مرتبط با افزایش اعتماد به نفس:
با تمرین کردن میشه اعتماد به نفس رو بالا برد ؟
راه هایی برای تقویت اعتماد به نفس
چگونه اعتماد به نفس خود را افزایش دهیم
چطور اعتماد به نفس خود را بالا ببریم
چگونه اعتماد به نفس خود را زیاد کنیم
معرفی کتاب برای افزایش اعتماد به نفس
چه جوری اعتماد به نفسمون رو زیاد کنیم؟
چه جوری اعتماد به نفسمو برگردونم؟
گفتید اعتماد به نفس داشته باش ولی نگفتید چطوری ؟
در جمع های دوستانه، از چی حرف بزنیم که غیبت نشه ؟
دوست دارم که غیبت کردنم کم بشه اما نمیدونم چه جوری؟
گناه غیبت چه جوری بخشیده میشه ؟
موقع حرف زدن با دیگران، حرف کم میارم
دلم میخواد همه جا حرف برای گفتن داشته باشم
مراقب حرفها و گفته هایمان باشیم
چکار کنم راحت حرفم رو بزنم و تصمیم بگیرم؟
از روی سادگیم یه حرفی میزنم که نباید بزنم
چطوری به خاطر کم حرفیم مغرور به نظر نرسم؟!
مواظب حرف ها و رفتارهامون باشیم
قبل از هر چیزی اول یاد بگیریم چطور باید حرف بزنیم!
حرف های دیگران خیلی واسم مهم شده
عاقل اول فکر می کند سپس حرف می زند
تصمیم گرفتم دیگه زیاد حرف نزنم
حرف بقیه نسبت به من و رفتارم برام خیلی مهمه
دل شیر ندارم که حرفم را رک بگویم
هر حرفی باید در موقعیت خودش زده بشه
می خوام قوی بشم طوری که در مقابل حرف دیگران خودم رو نبازم؟
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۲۴۲۳ بازدید توسط ۱۷۷۷ نفر
- سه شنبه ۵ فروردين ۹۹ - ۱۹:۴۳