با سلام
من دختر جوانی هستم که نشد دانشگاه برم، مشکل من چند تا مورد هست که هنوز هم نمیدونم مقصر این مشکلات چه کسیه.
داستان زندگیم این طوریه که تا چند سال پیش وقتی نوجوان بودم پدر مادرم منو دوست داشتن و خیلی به خواسته هام اهمیت میدادن، برام عزیز بودن و براشون عزیز بودم البته سالی چند بار باهاشون سر چیزهای الکی دعوامون میشد ولی در کل بهم اعتماد داشتن و دوستم داشتن تا اینکه من به خاطر جهالت خودم چند تا از بزرگترین اشتباهات زندگیم رو مرتکب شدم که هنوز هم وقتی یادم میاد خودم رو لعنت میکنم.
اولیش وقتی بود که اول دبیرستان بودم، راستش من تا این سن هر جا رفتم با خانوادم رفتم اونا خیلی مقید و مذهبین و مهم ترین خط قرمزشون اینه که؛
1-حتی یک تار مو -توجه کنید حتی یک تار مو- هم نباید بیرون باشه
2- تا این سن حتی یک بار هم پدرم منو با آرایش ندیده و حق ندارم واسه بیرون یه رژ لب، ریمل بزنم چون پدرم آرایش کردن رو قبول نداره
3- تنهایی نمیذاره بیرون برم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)