سلام 

من پسری ۱۸ ساله هستم، مشکلات زیادی با پدر و مادرم دارم، کلا خیلی بد باهام صحبت میکنن،  مخصوصا بابام، اصلا احترامی قائل نیست، هر موقع که دلش بخواد بهم میگه تو عقل نداری و اگه آدم بودی ...

این مال حرف زدن عادی ایشونه، وقتی عصبانی بشه هر تحقیر و توهینی به آدم میکنه، مثل تو هیچی نیستی، به هیچ دردی نمیخوری، هیچ ... نمیشی و این ها. بعدش انتظار داره هیچ اعتراضی هم نکنی، در صورتی که من وقتی به هم سن و سال هام نگاه میکنم واقعا پسر بدی براش نبودم، نه اهل رفیقم، نه دود و نه دختر و نه هیچی، درسم هم خوبه و میخوام کنکور بدم، ولی باز هر وقت دلش بخواد آدم رو میشوره میذاره کنار و حتی با بچه سه ساله فامیل هم مقایسه میکنه. 

پدرم بیرون از خونه اخلاقش خیلی خوبه همه قبولش دارن، اما تو خونه نه، آدم کلا سختگیر و بد اخلاقیه، الآن که تابستونه و درس ندارم، مثل همیشه میرم تو کارش کمکش (پدرم مغازه داره) و انصافا خوب کار میکنم، طوری که وقتی میام خونه حتی حوصله ندارم غذا بخورم، فقط میرم میخوابم .

خودش هم این ها رو میدونه و من شنیدم به یکی از دوستاش میگفت اگه این کمکم نبود کار هام جفت و جور نمیشد، ولی به خودم میگه بهت هیچ احتیاجی نیست و اون جا و یا مثلا وقتی خسته ام میگه که مگه کوه کندی؟! 

یه دفعه بهش گفتم من هر سال تابستون دارم کار میکنم هیچی، حداقل امسال یه چیزی به عنوان دستمزد بهم بده که خیلی بهش برخورد و گفت دستمزدت خرجیه که واسه ت میکنم، مثال هم زد که مثلا فلان چیز رو خریدم واسه ت بهت پول واسه لباس دادم سه ماه پیش و ... 

حالا چند روز پیش دوباره سر یه مسئله ای دوباره شروع کرد فحش و تحقیر، منم عصبانی شدم و داد زدم و خلاصه قهریم. حالا میگه نمیذارم بی کار تو خونه بشینی و باید بری سرکار. ولی اگه برم پیش همه میگه و آبروم رو میبره، چون همه آشناها مسخره میکنن. 

همون طوری هم که گفتم چون اخلاقش بیرون خوبه همه فکر میکنن تقصیر منه، حالا شما میگید چکار کنم؟ از طرفی چند وقتیه کلا ناراحتم و افسرده و ناامید، چون میدونم که اگه درس نخونم مجبورم همین جوری تحمل کنم، از طرفی هم وقتی به فارغ التحصیلان بیکار نگاه میکنم پاک امیدم رو از دست میدم و فکر میکنم هر چه قدر درس بخونم منم آخر بیکار میشم. 

البته پدرم خلقیات خوبی هم داره و وضع مالیش خوبه و از لحاظ امکانات کم نذاشته برامون، ولی این اخلاق ها رو داره، مادرم هم طرف اون رو میگیره و کلا اخلاق شون مثت همه، بد و بیراه میگن و تا یه هفته قهر، بعدش انگار نه انگار این وسط منم که گیر کردم.

 

مرتبط با ناراحتی از پدر:

مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم

پدرم کلا هیچ ارزشی برا ما قائل نیست

از پدرم دیگه رسما بدم میاد

شوخی های پدرم عین مته رو روانمه

با پدرم هر روز دعوا دارم، دعوای خیلی بد

علت بسیاری از بیماری های روحی من پدرمه

حرفها و حرکات پدرم آزارم میده

به خاطر اعتیاد پدرم هر جا رفتم خواستگاری، نه شنیدم

از دست پدرم شدم یه آدم عصبی

میخوام ازدواج کنم ولی پدرم خرج جهیزیه م رو نمیده

از پدرم که خرجی نمیده شکایت کردیم

دختری هستم که پدرم منو شیطان بزرگ میدونه

برای پدرم مهم نیست که من تو چه شرایط بحرانی قرار دارم

پدرم مگه پادشاهه که سفره براش پهن کنن و جمع کنن ؟

خواستگارام به خاطر پدرم منصرف میشن

دختر 16 ساله ای هستم که پدرم حالش ازم بهم میخوره

من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم

پدر و مادرم منو بدبخت کردن

دخترانی که پدرشون معتاد هستند چه حسی نسبت به اونا دارن ؟

حالم از رفتارای مضخرف پدرم بهم میخوره

الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم

دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) روابط با پدر (۲۶ مطلب مشابه) درد دل های پسران (۹۷ مطلب مشابه)