سلام.
من از مادرم متنفرم... . ازش بدم میاد بر خلاف چیزی که آدمای دیگه فک میکنن ، یا وقتایی که ظاهرا مهربونه! و من بازم خام میشم و گول مهربونیشو میخورم ... . خیلی وسواس داره . حتی من اتاقی هم برا خودم تو خونه - و نه اپارتمان فسقلی!- ندارم و با مادر و پدرم تو یه اتاقیم . بیرون با دوستام جز درس و این جور مسائل نمیتونم برم . خیلی خودخواه . نه میذاره ما غذا درست کنیم و دست به سیاهو سفید بزنیم غذا درس کنیم ظرف بشوریم جارو کنیم. مریضم بشه غرش برا ماس و خودش باید کاراشو بکنه .
بعد بعضی شبا با کلی غرغر و خسته م - از چی خسته ست؟ از اضافه کاری های احمقانه - که غذا نداره ما باید گرسنگی بکشیم .
اینجوری نگم ک ما بدبختیم غذا بهم نمیده!!!! نه. خدا رو شکر بازم ولی لجم میگیره وقتی گرسنه مه و حتی خودمم نمیتونم ی چیز ساده برا خودم درست کنم . یا غذایی که خودش دوس داره درست میکنه و وقتی 3 ماه یه بار غذایی که من دوس دارمو درست میکنه منت میذاره که ببین اینی که دوس داریو برات درست کردم. زحمت کشیدی
چند ساله من رنگ مهمون تو خونه مون ندیدم . چیزایی که دود از کله تون بلند میشه اگه بگم
بدتر از همه به هیچ کسم نمیتونم بگم...
معذرت میخوام ولی حتی تو حمومم با من میاد با اینکه سنم حدود 20 - دخترم ولی خوب احساس خوبی ندارم .یک سره غر میزنه . دیگه 1 سالیه واقعا ازش متنفرم شدم . خدا منو ببخشه
من دختر خیلی مقیدی بودم به حجاب و کلی قرآن میخوندم . نمازامم گاهی میخوندم ولی حداقل قبول داشتم همونو باید با علاقه بخونم، نه زور و اجبار. اسمش مسلمونه ولی از اسلام فقط یاد گرفته نماز بخونه !
چند سال بعد بلوغم که حتی سر نمازام دعواهای شدیدی میشد. الان چند ساله عادت کرده و فقط گاهی میگه نماز نمیخونی؟! (و حتی اصلا فک نمیکنه شاید تو مدرسه مثلا نمازمو خونده باشم )
ازش یه سوال مذهبی میپرسم حتی نمیتونه منو قانع کنه و حتی نمیخواد اعتراف هم کنه که اطلاعاتش ناقصه . من خودم راجع به دینم تحقیق کردم . شاید براتون عجیب باشه، ولی من دوستایی دارم که بی دینن یا جزو اقلیتان. بیشتر به خاطر دوستاییم که ایمان درستی ندارن تشویق شدم به داشتن ایمان نه از جانب مسلمونایی مثل اون که فقط اسم اسلامو به یدک میکشن!
من تا حدی دینمو دوس داشتم و سعی کردم به خاطر همون دوستای غیر مسلمونم راجع به اسلام تحقیق کنم. راجب حجاب و مسائل دیگه که یه مدت ازش زده بودم تحقیق کنم. ولی از طرفی بزرگ تر شدم.. بچه بودم تو کف ارایشو زیبایی نبودم. بعدا که ازش خواستم برام لوازم ارایش بگیره گفت منو یاد اون زمانای خودم میندازی- جون خودش!! و دو سه تا از لوازم 20 سال پیش خوشو که هنوز داشت بهم داد!! انگار من احمقم...
وقتی بچه بودم بلند بلند قران میخوندم حرف از ارایش و برداشتن چادر نمیزدم چون حتی اصش بهش فکر نمیکردم . ولی الان ارایش ملایمو طبیعی - نه جلف- رو دوس دارم . حجاب کامل -حتی گاهی- بدون چادر و دوس دارم و حتی بیشتر از قبل راجع به دینم تحقیق میکنم اگه تو هدفون اهنگ گوش میدم، قران هم گوش میکنم . ولی اون اهنگشو شنیده .
قرانو نذاشتم جلوش پخش بشه که فک نکنه دارم تظاهر میکنم. طوری شده که حالا که به شوخی مومو ریختم جلو صورتم ادا در اوردم میگه چه قد عوض شدی... این حرفش بیشتر لجمو در اورد...
نه میخوای همون بچه خوب بمونم که جلو کارات واینسم و بهت چیزی نگم . اینم بگم الان حتی شما 1 سوم کارهاشم نمیدونید. یعنی نمیتونم اینجا بگم میترسم شناخته شم . از طرفی ازش متنفرم و خدا منو ببخشه - بدترین حرف ها رو بهش زدم. بدترین و بی شرمانه ترین حرف هایی که یه نفر میتونه بزنه . نمیتونم تحمل کنم . لطفا نفس عمیق کشیدن و صلوات فرستادن پیشنهاد ندین و نگین که دوسش داشته باش چون بارها این کارو کردم و بخشیدمش ولی خودم بدتر اسیب دیدم .
الان که ازش بدم میاد راحت ترم . چون حداقل جلو خودمو میگیرم که یه سری از رازامو بهش نگم و الکی قربون صدقه ش نرم مثل قبل و حداقل از این نظر ارامش دارم ولی چی کار کنم.. خیلی ازش بدم میاد
حداقل باید بتونم جلوی حرفای زشت و وحشتناک خودمو بگیرم که خطاب به هیچ بنی بشری جز اون تا حالا نزدم!
مرتبط با ناراحتی از مادر:
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسران نیست
اظهار نظرهای خانم ها در مواقع عصبانیت رو جدی نگیرید
چه گناهی کردم که بچه ی یه مادر بی عاطفه شدم؟
نمیتونم حتی یه حرف دخترانه با مادرم بزنم
مادرم با من رفتار سردی داره ، نمی دونم چرا ؟
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مادرم یه بارم از داشتن من ابراز رضایت نکرده
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
کاش مادرم حرف های منو میفهمید و درکم میکرد
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۳۷۵۰۲ بازدید توسط ۲۸۲۱۲ نفر
- سه شنبه ۱۲ آبان ۹۴ - ۱۸:۰۵