سلام
دارم از دست خانوادم و رفتارهای بی منطقشون دیوونه می شم . انگار تک تکشون با من مشکل دارن و باعث ازارم می شن . طوری باهام رفتار می کنن که انگار من با اونها زندگی نمی کنم و انسان نیستم .
در صورتی که روابطشون با خواهر و برادرم بسیار خوبه . اون از مادرم که فقط پشتیبان اون دو تا بچه ست و در اخر هر کسی هر کاری که کرده باشه بی ربط و با ربط به من نسبتش می ده که تو این کارو کردی و همش تقصیر تو هست و ......
اونم از پدرم که بدتر از مادرمه و بیشتر مشکلات زندگیمون که ای کاش مالی بود همش تقصیر اونه و بدتر از اون این هست که من نمی تونم با طرز تفکرشون کنار بیام .
من دختری بسیار شاد و شوخ طبع هستم اما با توجه به رفتار های خانوادم که همش منو تحقیر و کوچیک می کنن هیچ وقت این شخصیتمو پیش اونا بروز ندادم و شخصیت اصلی من بیرون از خونه است .
فکر می کنن منو خوب می شناسن اما واقعا هیچ کس نمی دونه چی تو ذهنمه و چه سختی ها و چه حرفایی که نشنیدم و تحمل نکردم .
بگذریم مشکلی که در حال حاضر دارم اینه که خانوادم و مخصوصا پدرم تفکر عجیبی نسبت به چادر دارن . امروز پدرم گفت هر کی چادر سرش نکنه مردم هزار صفحه پشتش می چینن و یه چیز غیر قابل باور اینکه خواستم عینک افتابی بخرم که پدرم هزار جور فیلم برام ساخت (عینک افتابی برای ادم های جلفه *در صورتی که خودش زیاد استفاده می کنه *و گفت خودمو دار بزنم بهتر از اینه که اونو بخریش و .... هزار تا حرف دیگه ).
من مخالف چادر نیستم و بیشتر اوقات می پوشم اما از شنیدن حرفهاش حرصم می گیره و بعضی اوقات دوستدارم چادرمو پارش کنم . با اینکه پدرم هر دقیقه پای منبر این و اون میشینه اما هیچ کدوم از حرفهای اونها رو بهش عمل نمیکنه و همیشه هممونو تو سختی می ذاره .
می گه چرا باید واسه زندگی و این دنیا تلاش کرد چون این دنیا ٬دنیای مردنه . همیشه حرفهاش و کاراش غیر منطقیه و واقعا نمی دونم منی که ادم سر و زبون داری هستم نمی تونم جواب این حرف هاش رو بدم . ازش دیگه رسما بدم می یاد .
ببخشید طولانی شد .
بیشتر بخوانید ...
مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم
پدرم کلا هیچ ارزشی برا ما قائل نیست
شوخی های پدرم عین مته رو روانمه
با پدرم هر روز دعوا دارم، دعوای خیلی بد
علت بسیاری از بیماری های روحی من پدرمه
به خاطر اعتیاد پدرم هر جا رفتم خواستگاری، نه شنیدم
میخوام ازدواج کنم ولی پدرم خرج جهیزیه م رو نمیده
از پدرم که خرجی نمیده شکایت کردیم
دختری هستم که پدرم منو شیطان بزرگ میدونه
برای پدرم مهم نیست که من تو چه شرایط بحرانی قرار دارم
پدرم مگه پادشاهه که سفره براش پهن کنن و جمع کنن ؟
خواستگارام به خاطر پدرم منصرف میشن
دختر 16 ساله ای هستم که پدرم حالش ازم بهم میخوره
من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم
دخترانی که پدرشون معتاد هستند چه حسی نسبت به اونا دارن ؟
حالم از رفتارای مضخرف پدرم بهم میخوره
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۳۸۰۸ بازدید توسط ۳۱۰۲ نفر
- يكشنبه ۲۶ مهر ۹۴ - ۲۰:۳۵