سلام
من حدود هفت ماهی هست خدمت سربازیم تموم شده ولی واقعا الان احساس پوچی میکنم، حس میکنم کل زندگیم رو به فنا دادم، با این که کار میکنم از خودم انتظار دارم احساس میکنم برای کسی مهم نیستم، هر کسی هم با هام در ارتباطه برای منافع خودشه یا به اون هایی که پول قرض دادم الان اصلا انگار همون آدم نیستم به زور جواب سلامم رو میدن یا برای رفیق هایی که از جون مایه گذاشتم الان منو آدم حساب نمیکنن.
من خیلی خنده رو و اهل شوخیم، این بار غم رو که دارم پشت خنده هام قایم کردم، از بچگی تو دار بودم به هیچ کس مشکلاتم رو نمیگفتم، حتی اگه کسی هم اذیتم میکرد باز به خانوادم چیزی نمیگفتم چون دوست نداشتم مادرم ناراحت بشه و چون فکر میکنم پدرم بی مسئولیت هستش مشکلاتم رو به روی خودم نمی آوردم.
از بچگی حسرت این رو خوردم که کاش ما هم فامیل هامون مثل بقیه بودن، موقع که درد داشتی هم پیشت بودن و وقتی رسیدم به 16 سالگی برای اولین بار عاشق شدم، ولی اونم یک طرفه بود و با این که به دختره بارها حرف زده بودم ولی قبول نمیکرد، در حالی که هر بار من میرفتم دنبال اون تو راه مدرسه شون دخترهایی دیگه هم بودن که بهم پا میدادن ولی من دلم اون رو میخواست.
تو 18 سالگی عاشق دختر دیگه ای شدم ولی چون اعتماد به نفسم خیلی پایین اومده بود نرفتم پیشنهاد بدم بهش، با اینکه نشون هایی از علاقه اون دختر هم دیدم، ولی جرات نکردم تا اینکه بعد از سه ماه رفتم پیشنهاد دادم ولی در کمال ناباوری شمارم رو گذاشته زیر سنگ، بعدا فهمیدم اون دختر با کسی دیگه ای هست یعنی از وقتی که من عاشقش شده بودم ایشون با کسی نبود و من سه ماه فرصت داشتم تا قبل اینکه پسری بیاد دلش رو ببره باهاش دوست بشم و تازگی ها هم با همون پسره ازدواج کردن.
من از 16 سالگی مشکل ریزش مو دارم و الان که 22 سالمه دیگه چیزی از موهام باقی نمونده و بخاطر همین مشکلاتم دچار بی اعتقادی عظیمی شدم که انگار خدا داره دستم میندازه، منو آفریده که فقط ببینه شکست بخورم، احساس میکنم با عشق یک طرفه نفرین شدم و این مشکلاتم رو تا به حال با هیچ کس در میون نذاشتم و خانواده هم فکر میکننن من مشکلی ندارم در حالی که دیگه نه بریدم اونقدر که نخوام ادامه بدم و نه انرژی انگیزه هست بخوام از این حالت در بیام.
این اواخر که باز از دختری خوشم اومد اونم منو رد کرد، دیگه نمیدونم چیکار کنم فقط به گذشته فکر میکنم با خودم میگم اگه پدرم کمی مسئولیت سرش میشد اگه معتاد نمیشد اگه پولش رو بجای مواد برا بچه ش هزینه میکرد حالا منم اینطور درمانده نبودم، آخه یه بار دیدم بچه های ساقی های مواد به پدرم میگن عمو و هر وقت یادم میافته دیونه میشم، این کسی که مثلا پدرمه تا بحال چند تا از گوشی هامو برده فروخته خرج موادش کرده در حالی که من اون ها رو با کار خودم خریده بودم.
واقعا دیگه نمیدونم چرا زنده ام، بریدم ...
مرتبط با عشق یک طرفه :
نمی دونم چطور به پسر مورد علاقم بفهمونم که عاشقشم
فقط می خوام بدونه که عاشقش هستم، می دونم بهش نمیرسم
چرا عاشق یه نفر شدم که میدونستم هم کفو من نیست
به صورت یک طرفه عاشق پسرهای جذاب میشم اما ...
به صورت یک طرفه عاشق یه مدل شدم
اگه قرار نبود بهش برسم، پس چرا عاشقش شدم؟
خیلی سخته آدم عاشق کسی باشه و نتونه اقدامی بکنه
عاشق یکی از زن های بازیگر سینمای ایران شدم
خدا بر اساس چه معیارهایی نعمت ها رو تقسیم کرده
چرا خدا ما رو از همه آرزوهامون محروم کرده؟
چرا خدا کمکم نمیکنه ازدواج کنم؟
چرا خداوند بعضی آدمها را مادر زادی دوست نداره؟
خدا کجایی؟ این سوال منو له کرده ...
چی کار کنم خدا من و خانوادم را ببینه ؟
چرا خدا یه کاری برای ما نمیکنه
چرا هر چی میگم خدا گوش نمیده ؟
از خدا دلگیرم ... چرا جوابمو نمیده ؟
خدا واقعا از خلقت من چه هدفی داشته؟
← درد دل های پسران (۹۷ مطلب مشابه)
- ۲۲۳۲ بازدید توسط ۱۶۴۵ نفر
- پنجشنبه ۲ خرداد ۹۸ - ۱۷:۱۵