سلام
من فوق لیسانس مهندسی ام و 28 سال و 8 ماهمه، دو تا مورد دارم که هر دوش به ازدواج مربوط میشه .
من قبلا سرکار میرفتم ولی طی 7-8 ماهی که اونجا بودم رئیسم که متاهله خیلی بهم نزدیک میشد و هر روز تو گوشم میخوند که تو خیلی خوبی ،مقیدی خوش بحال هر کی با تو ازدواج کنه...
فقط من اونجا نماز میخوندم نمیذاشتم کسی غیبت کنه... اما اینقدر گفت که کم کم بهش حس پیدا کردم و ازش خوشم میومد ولی خب کاری نمیکردم .
اما اون آخرا خودشو بهم چسبوند و دستمو گرفت و خیلی بهم نزدیک شد همش از دعواهای تو خونش میگفت چندبار قهر کردم قول داد تکرار نکنه .
ولی منم دیدم گوش نمیده میگم بهم دست نزن از اونجا اومدم بیرون با اینکه کارمو دوست داشتم اما الان بعد 2 ماه خیلی حالم بده بهش وابسته شدم دوست داشتم میتونستم باهاش ازدواج کنم (که نمیشه) تا حالا به هیچ مردی همچین حسی نداشتم .
الان هم یه خواستگار دارم شرایطش مثل خودمه یکم پایین تر ولی سالم و بااخلاقه تیپشم خوبه کارم داره با خانوادس بابا و مامانم میگن قبول کن ولی من میترسم برم و هیچ حسی بهش نداشته باشم.
از طرفی کارمو از دست دادم و یه بارم برای پذیرش از خارج کشور رد شدم و احساس شکست سنگینی میکنم نمیدونم الان ازدواج کنم واقعا پسر خوب کمه یا هست، دوباره به فکر بورسیه گرفتن بیفتم که بعدا یه شغل بهتر پیدا کنم، من تحصیلکرده خواهر بردارهام همه پزشک و متخصص وضع مالی خوب .
حاضر بودم با مرد متاهل ازدواج کنم چون فقط بهش حس دارم اون وقت باید نگران باشم خواستگار لیسانسم از دستم نپره . احساس میکنم بدم میاد مرد دیگه ای بهم دست بزنه . تا حالا 2-3 تا محل کار عوض کردم بخاطر گیر دادن رئیسام ولی اینجا هی موندم تا گرفتار شدم، موندم چکار کنم، خدایا اونجا همه مسخرم میکردن نمازمو میخوندم ولی دلم قرص بود بخاطر این یه روز دستمو بگیری نیفتم عوضش هلم دادی افتادم .
همش تو زندگی تصمیم اشتباه گرفتم رشته، کار ... خودم عقل نداشتم ولی ازت خواستمو کمکم نکردی کمکم کن یه بار درست تصمیم بگیرم... به زندگی بعضیا مثل شیلا خداداد و اینا حسودیم میشه .
داداشم هی برای دوستاش که جراح و متخصص اند زن پیدا میکنه روش نمیشه بگه من خواهر دارم ... ، هی موندم تا گیر این اوضاع افتادم... اینقدر روزها فکر میکنم با خودم درگیرم یه بار میگم خدا میخواد حالمو بگیره یه بار میگم درست میشه، دوست دارم سرمو بکوبم یه جایی مغزم متلاشی بشه
حتی اگه تنها باشیم بهتر از اینه که در رابطه ی غلطی پا بذاریم
تنها زندگی کردن خیلی بهتر از با خفت زندگی کردنه
تنها موندن خیلی بهتر از بودن با کسانی باشی که حرفت رو نمی فهمند
همش در حال مقایسه ی شوهرم با بقیه ی مردها هستم
دوستی ساده م با یه مرد متاهل به یه رابطه ی عشقی تبدیل شده
دوستی مرد متاهل با زن متاهل به چه دلیل ؟
کارفرمای متاهلم بهم پیشنهاد دوستی داده
خواستگارم با یه زن متاهل ارتباط صمیمی داره
ارتباط پیامکی خانم متاهل با یه مرد غریبه
از این که با یک مرد متاهل در ارتباطم عذاب وجدان دارم
چطور مرد متاهلی رو که عاشقم شده از زندگیم بیرون کنم ؟
خواهرم با دو نفر از همکاران مردش که متاهل هستند چت میکنه
عاشق مرد متاهلی هستم که شرایط ازدواج با هم رو نداریم
مرتبط با تصمیم گیری:
در مواقع حساس زندگی مون چکار کنیم تصمیم اشتباه نگیریم؟
کسی که میتونه بهترین تصمیم رو بگیره خود آدمه
مشکلاتی دارم که نمی دونم چه تصمیمی باید بگیرم
تو سال جدیدی که داره میاد تصمیم به تغییر گرفتین؟
چکار کنم راحت حرفم رو بزنم و تصمیم بگیرم؟
من نمیدونم با عقلم تصمیم بگیرم یا با دلم؟
نمیدونم تصمیمی که گرفتم درست بوده یا نه؟
چکار کنم شوهرم احساسی تصمیم نگیره؟
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← آموزش تصمیم گیری (۹ مطلب مشابه)
- ۳۵۳۴ بازدید توسط ۲۵۰۸ نفر
- پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶ - ۲۲:۱۶