سلام به خوانندگان خانواده برتر
واقعیتش من خیلی اتفاقی با این وبلاگ آشنا شدم، راجع به یکی از رشته های تجربی سرچ میکردم که این سایت بالا اومد و چند تا از مطالب همراه با نظرات رو خوندم و یک دفعه تصمیم گرفتم اتفاقی که برای خودم افتاده و تجربه ای که کسب کردم رو بنویسم .
سال 94 تصمیم گرفتم تغییر رشته بدم و به خاطر همین از شرکتی که مشغول به کار بودم استعفا دادم و موندم خونه و درس خوندم .
تو فضای مجازی از قبل با چند نفر از آقایون ارتباط کاری داشتم و هر از گاهی که برام سوال پیش می اومد ازشون کمک میگرفتم, بعد از 3 4 ماه دیدم یکی از همون آقایونی که ازش راهنمایی میگرفتم ایمیل زدن که در حال حاضر رو چه پروژه ای کار میکنم، منم براشون توضیح دادم که میخوام تغییر رشته بدم و در حال حاضر خونه نشستم و درس میخونم، ایشون هم استقبال کردن و از اون روز به بعد به فاصله های نه چندان کوتاه پیام میدادن و از اوضاع درسی من سوال میکردن.
هر بار که ایشون پیام میدادن سوال و جواب هایی میشد که باعث شده بود تایم و موضوع صحبت ما بیشتر و گسترده تر بشه با این که حدود چند سالی به ایشون ایمیل میزدم اما هیچ شناختی به جز اسم و فامیلی ایشون نداشتم، اما بعد ها ایشون راجع به خودم، اینکه چند سالمه و کجا زندگی میکنم پرسید.
متقابلا منم همین سوالات رو از ایشون پرسیدم, اون دورانی که درس میخوندم هیچی به اندازه درس برام اهمیت نداشت، اما به پیام های اون آقا هم جواب میدادم، چون از نظر خودم ارتباط خاصی نبود و همش 5 دقیقه بیشتر وقت منو نمیگرفت، مثلا سلام خوبی درس ها چطور پیش میره و منم پاسخ میدادم سلام ممنون خوبه.
اما این رابطه به احوال پرسی های ساده و مختصر ختم نشد و جوری شده بود که من ساعت ها پای لپ تاپ مینشستم و با ایشون چت میکردم با این که نزدیک به کنکور بود، خلاصه من کنکورم رو دادم و قبول هم نشدم، اما همچنان با اون آقا در ارتباط بودم، اون زمان اصلا نمیدونستم اسم این نوع رابطه رو چی بذارم، راستش خودم از 13 سالگی تو اینترنت بودم به خصوص به خاطر رشته تحصیلیم و تو دوران دبیرستان هم تو چت روم های مختلف چت میکردم اما اون دوران برای من به سر رسیده بود و اون زمان که 24 سالم بود از آشنایی تو فضای مجازی متنفر بودم.
راستش این جور رابطه ها رو سطح پایین هم میدونستم اما خودم دچارش شدم بدون اینکه بخوام مخصوصا که میدیدم رابطه م با اون اقا خیلی مثبته و همه ش پر از چیزهای خوبه، ایشون مشوق من تو تغییر رشته بودن حتی بعد اینکه قبول نشدم تاکید داشتن که دوباره بخونم، فیلم ها و کتاب های خوب معرفی میکردن, اصلا خبری از حرفای احساسی و آبکی نبود.
خلاصه 7 8 ماهی از ارتباط مون گذشته بود که 1 روز راجع به موضوعی داشتیم صحبت میکردیم که یه حرفی زد که معنیش این میشد که مجرد نیست، من پرسیدم مگه شما متاهلی؟ گفت میخوره مجرد باشم یا متاهل، گفتم نمیدونم، خودتون بگید با یه ایموجی خنده نوشت متاهلم با این که رابطه ما احساسی نبود خشکم زد و تا چند ثانیه فقط یه نوشته همراه با خندش زل زده بودم.
اصلا نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم، اما خودم رو زدم به خونسردی گفتم عه نگفته بودی، چند وقته؟ گفت 2 ساله. بعدش یه بهونه ای آوردم و خداحافظی کردم ازش, خیلی ناراحت شده بودم حتی میخواستم براش ایمیل بزنم شما که متاهلی بیخود میکنی با دخترهای دیگه ارتباط میگیری، دوباره پیش خودم گفتم الان یه اسم میذاره رو رابط مون خودش رو توجیح میکنه، مثلا میگه ما نوع دوستی مون احساسی نیست و دوستی ما اجتماعی و از این جور چرت و پرت ها.
خلاصه با این که میدونستم متاهله اما فردا که پیام داد جوابش رو دادم و انگار نه انگار چیزی عوض شده (اشتباه اول)، اما بعد مدتی طاقت نیاوردم و بهش گفتم شما متاهلی و من نمیتونم هیچ نوع رابطه ای باهات داشته باشم، اونم بر خلاف انتظارم قبول کرد و گفت نمیخوام اذیت بشی، چند روزی گذشت و اون آقا دوباره اومد و پیام داد که من نمیتونم, من 1 روزه تمام باهاش بحث کردم و سعی کردم متقاعدش کنم که این رابطه اشتباهه، اما ایشون قبول نکرد و دلیل و برهان خودشو داشت آخر به اینجا ختم شد که فقط ماهی دو بار به هم پیام بدیم (اشتباه دوم).
اما ایشون سر قولی که داده بود نموند و بازم هر روز پیام میداد، منم اول با سختگیری اما بعدش راحت جوابش رو میدادم و بدم هم نمی اومد, اینم بگم از اون خداحافظی و برگشت مجددش دیگه ابراز احساست و دوست داشتن هاش شروع شد و تمام حرفش این بود که تو دنیا هیچ کس مهمتر از من براش نیست.
1 سالی گذشت و اتفاق خاصی نیافتد اما خب هر روز که از رابطه مون میگذشت، نگرانی من بیشتر میشد چون منم بهش داشتم وابسته میشدم، هم وابسته هم که دوستش داشتم از لحاظ شخصیتی برام جذاب بود، من تا اون موقع با هیچ جنس مخالفی رابطه نزدیکی جز کاری نداشتم یعنی از کسی خوشم نیومده بود از طرفی هم خیلی خصوصیات مشترکی داشتیم انگار از بچگی میشناختمش , اون آقا هم مدام ابراز دوست داشتن میکرد.
دیگه خبری از صحبت های همیشگی مون نبود، خیلی صحبت هامون لوس و آبکی شده بود حتی 1 بار بهش گفتم بیا 1 موضوغ انتخاب کنیم راجع بهش بحث کنیم، یا راجع به کتاب هایی که خوندیم حرف بزنیم اون قبول نکرد و گفت فقط راجع به خودمون صحبت کنیم اینم تو پرانتز بگم که اون آقا هیچ وقت صحبتی در مورد مسائل جنسی با من نکرد، یکی از دلایلی که فکر میکردم اگه پای این ارتباط غلط هستم ارزشش رو داره همین بود که پیش خودم خوشحال بودم که اون آقا هدفش از رابطه با من مسائل جنسی نیست، چون حتی 1 بار نگفته بود از نزدیک همدیگه رو ببنیم و همیشه میگفت حرف زدن با شما حالم رو خوب میکنه حتی تو فضای مجازی.
میگفت خیلی از چیزهایی که نمیتونم به خونوادم یا به دوستام بگو به تو میگم (حالا چیز خاصی هم نمیگفت که شبیه راز یا درد دل کردن باشه، من میگفتم اما اون نه) 1 شب که این موضوع سخت ذهنم رو مشغول کرده بود احساس کردم خسته شدم و این قضیه که ایشون متاهله نمیتونم پیش خودم هضم کنم (هیچ وقت راجع به زندگی مشترکش چیزی بهم نمیگفت منم نمیپرسیدم فقط اون اوایل که تازه بهم گفته بود متاهله چون زیاد با هم صحبت میکردیم حتی شب ها که از سر کار و باشگاه میرفت خونه من ازش پرسیدم چرا پیش خانمت زیاد نیستی گفت از زندگیم زاضی هستم اما خیلی با هم صمیمی نیستیم فقط سر میز شام همدیگه رو میبینیم) .
خلاصه اون شب که ذهنم مشغول شده بود یه تصمیم گرفتم فرداش براش یه نام نوشتم و کلی توضیح داده بودم که به این دلایل هم شرعی هم اخلاقی هم احساسی نمیتونم باهاش باشم، اونم مثل دفعه قبل گفت باشه و خدافظی کرد.
6 ماه گذشت و توی این مدت همش به این فکر میکردم چطور کسی که ادعا میکنه کسی رو که از خودش بیشتر دوست داره 6 ماه میتونه ازش بی خبره باشه ؟! درسته خودم گفته بودم تموم کنیم اما چطور تونست بعد 2 سال حتی 1 پیام نده یا حداقل حالم رو بپرسه، این ها همه برام سوال شده بود که خودم بعد 6 ماه دوباره بهش پیام دادم (اشتباه سوم) و گفتم فقط میخواستم 1 سوال بپرسم تو هدفت از رابطه با من چی بود ؟
همون حرف های همیشگی رو تحویلم داد گفتم باشه خدحافظ اما فرداش خودش دوباره پیام داد و ارتباط ما دوباره جون گرفت. چند ماهی با هم در ارتباط بودیم تو اون مدت 3 ساله دو بار براش هدیه گرفتم و فرستادم محل کارش که اولیش کتاب بود دومیش گل به مناسبت تولدش، 1 روز ازش پرسیدم راستی اون کتابی که بهت دادم رو خوندیش گفت نه سرم شلوغه گفتم کی میخونبیش گفت تو لیست انتظاره یه سری کتاب های دیگه هم هستن که اول باید اونا رو بخونم بعد نوبت به کتاب شما هم میرسه, دقیقا از همون روز تصمیمی که باید از اول میگرفتم ولی خدا اراده و قدرتش رو بهم نداده بود رو گرفتم.
بعد اون جوابش حسابی رفتم تو فکر به همون روزهای اول فکر کردم همون روزهایی که برای کنکور میخوندم، من حتی یه لیوانم جا به جا نمیکردم به بهانه درس خوندن اما برای اون همیشه وقت داشتم ،یاده اون روزهایی که کتاب رو میذاشتم کنار و اون آقا از محل کارش به من پیام میداد من ازش میپرسیدم این جوری تمرکز داری برای کارت میگفت آره من تعارف ندارم با کسی من همزمان چند تا کار رو با هم میتونم انجام بدم , من میگفتم آخه این برنامه نویسیه باید ذهنت رو جمع و جور کنی می گفت نه من عادت دارم.
راستم میگفت عادت داشت، تعارفم نداشت چون شب راس ساعت 12 که میشد حتی اگه وسط یه بحث مهم بودیم خدحافظی میکرد و میرفت و میگفت بقیه ش باشه فردا ،منم میگفتم گناه داره دیگه از صبح تا شب سر کار بوده الانم خسته ست یا مثلا 2 3 روز ازش خبری نمیشد بعد می اومد عذرخواهی میکرد که ببخشید سرم شلوغ بوده کلی کار سرم ریخته بود وقتی گفت کتاب منو گذاشته لبست انتظار یاد خودم افتادم که اولین فیلمی که بهم معرفی کرد انقدر برام مهم بود که همون شب دانلود کردم دیدمش.
فقط تعجبم از این بود که چرا به این موراد دیر دقت کردم، 1 روز که قبلش هم پای حرف های آبکی دوست دارمش نشسته بودم و به این رفتارها و تناقضات بین حرف و عملش فکر میکردم، انقدر کلافه و عصبی شدم که با خودم گفتم بدون خدافظی و توضیح دیگه جوابش رو نمیدم، چند روز اومد پیام داد من جوابش رو ندادم. همه ش مینوشت نگرانت هستم چرا جواب نمیدی( حالا ما تلفنی صحبت نکرده بودیم اما شمارم رو داشت میتونست تماس بگیره )، منم گفتم چرا قایم موشک بازی در بیارم هر چی تو دلمه بدون تعارف بهش میگم ( ما ارتباط مون جوری بود که از لفظ شما به جای تو استفاده میکردیم و یه احترام دو جانبه ای همیشه بین مون بود که متاسفانه اینو تو رابطه های الان نمیبینم) اولین پیامی که بهش دادم نوشتم خیلی دروغ گویی.
با تعجب نوشت من کی بهت دروغ گفتم کجا؟ واقعیتش این بود که من برای حرفم دلیل و مدرکی نداشتم منظورم به حرفای کلیش بود نه به تاریخ خاص یا مورد خاصی، دیدم هیچ جوره نمیتونم ثابت کنم چون واقعا دلیلی نبود که قانعش کنم اما بعضی حرف ها باید با قلب آدم حس بشه که راسته یا دروغ من هم با احساسم هم با کمی دقت تو حرف هاش به این نتیجه رسیدم که حرف هاش واقعی نیست و دوست داشتن فقط براش یه لفظه!
باهاش خدافظی کردم اما اون همه ش میگفت ازم توقع چنین قضاوتی نداشته و خیلی از دستم ناراحت شده، در آخر بهش گفتم اگر من اشتباه میکنم و تو همه حرفات قلبیه ازت معذرت میخوام ، خدا رو شکر هیچ بی احترامی نشد ، هر چند که چیزهای خیلی خوبی ازش یاد گرفتم اما ضررش خیلی خیلی بیشتر از منفعتش بود. حالا این همه نوشتم نه برای درد دل نه مشورت فقط میخوام اگر شما هم تو رابطه ای هستید یه کم فکر کنید.
این تجربه ای بود که دوست داشتم در اختیار کسانی بذارم که تو رابطه ای شبیه به رابطه من هستن یا گیر کردن نمیدونن چه تصمیمی بگیرن ، تو رو خدا وارد رابطه های اشتباه نشید؛ بخدا قسم تنهایی خیلی بهتر از بودن با آدمای اشتباهه ، وقتی میگم اشتباه منظورم فقط آقایونی نیست که برای مسائل جنسی یا حتی خانم هایی که برای سوء استفاده کردن وارد یه رابطه میشن، ببینید شاید الان اشتباه ترین کار من تو این داستان ارتباط با یه آقای متاهل باشه ( که بسیار اشتباهم هست امیدوارم خدا منو ببخشه) اما صحبت اصلی من چیز دیگریست؛
ببنید شاید اون آقا خیلی هم دروغ نمیگفت شاید کمی اغراق قاطی حرف هاش بود اما چیزی رو که مطمئن هستم اینه که مشکل فقط متاهل بودن این آقا نبود ایشون حتی اگر مجردم بودن بازم حس شون به من واقعی نبود ایشون بر حسب (عادت) هر روز به من پیام میداد اما اسم حس ش رو یه چیز دیگه میذاشت و میگفت ما روح مون خیلی بهم نزدیکه !
در واقع بعضی از ارتباطات بر پایه تنهایی شکل میگیره و از سر عادت ادامه پیدا میکنه؛ خیلی ها به خاطر اینکه حوصله شون سر رفته وارد یه رابطه میشن! موندن تو یه رابطه اشتباه فقط باعث میشه وقت , روح و احساسات تون برای هیچ خرج بشه و به مرور زمان عزت نفس تون کم میشه.
لطفا این کار رو با خودتون نکنید. من اصلا دوست ندارم ناله کنم و بگم کسی با احساساتم بازی کرد و بعدش نفرینش کنم؛ مقصر اصلی خودم بودم و شد برام یه تجریه که ازش درس گرفتم, و به این نتیجه رسیدم حتی اگر تنها باشیم بهتر از اینه که تو رابطه ی غلطی پا بذاریم , نه گفتن به بعضی رابطه ها اونم از وسطاش سخته اما ادمو محکم میکنه به آدم اعتماد به نفس میده.
به هر حال منم کم آسیب ندیدیم ولی ضرر رو از هر جا بگیریم منفعته, کمترینش اینه که هر موردی که برای ازدواج پیدا میشه ناخودآگاه خصوصیاتش رو با اون آقا مقایسه میکنم و اصلا انگیزه ای برای ازدواج ندارم.
یه صحبتی هم با آقایون دارم؛
آقایون محترم عواطف و احساسات خانم ها با آقایون فرق داره اگر تو رابطه ای هستید که بنا به دلایلی مثل تنهایی, تنوع, عادت و ... واردش شدید در بیان احساسات محتاط باشید و اغراق نکنید وقتی قصد شما ازدواج نیست لزومی به ابراز دوست داشتن نیست واقعا ! اینو بدونید تکرار دوست دارم ها به تدریج باور ما خانم ها میشه و وقتی میبینیم کلام شما با احساس واقعی تون تناقض داره آسیب میبینیم
ممنون که تا آخرش خوندید.
مرتبط :
تنها زندگی کردن خیلی بهتر از با خفت زندگی کردنه
تنها موندن خیلی بهتر از بودن با کسانی باشی که حرفت رو نمی فهمند
همش در حال مقایسه ی شوهرم با بقیه ی مردها هستم
دوستی ساده م با یه مرد متاهل به یه رابطه ی عشقی تبدیل شده
دوستی مرد متاهل با زن متاهل به چه دلیل ؟
کارفرمای متاهلم بهم پیشنهاد دوستی داده
خواستگارم با یه زن متاهل ارتباط صمیمی داره
ارتباط پیامکی خانم متاهل با یه مرد غریبه
از این که با یک مرد متاهل در ارتباطم عذاب وجدان دارم
چطور مرد متاهلی رو که عاشقم شده از زندگیم بیرون کنم ؟
خواهرم با دو نفر از همکاران مردش که متاهل هستند چت میکنه
عاشق مرد متاهلی هستم که شرایط ازدواج با هم رو نداریم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← قطع رابطه با جنس مخالف (۷۴ مطلب مشابه) ← ارتباط با جنس مخالف (۸۸ مطلب مشابه)
- ۵۱۸۴ بازدید توسط ۳۷۲۱ نفر
- سه شنبه ۳۰ شهریور ۰۰ - ۰۷:۰۵