به خدا من دخترم خسته ام از جامعهای که نمی دونم تکلیفم باهاش چیه؟
کاش این ازدواجش نبود و ما رو خلاص میکرد، کاش به من استقلال میداد که گزینه نمیخواهم ازدواج کنم و به دیگران مربوط نیست، دلم می خواد مستقل شوم، کاش این حق رو به من میداد که تنهایی سفر برم، تنهایی خونه مستقل بگیرم و حرف پشتش نبود.
من دختر رو گذاشتند لا منگنه، درس خوندیم و مستقل شدیم و بزرگ و خانم شدیم به کسی نگاه چپ نکردیم، خیلی از خواستههای منطقی مون به خاطر حجب و حیا صرف نظر کردیم، حالا باید بریم ویترینی بشیم که یکی ما رو بخواد خدایی از ازدواجی که من دیدم ۹۰ درصدش بیگاریه.
ما رو قرار میدن جلوی یه عده پسر پر مدعا، دو کلمه حرف نزدی میگه شما خوبی ولی سلیقه من یه چیز دیگه است، اصلاً طرف نمی ذاره دو کلام از دهنت بیرون بیاد بعد طرف میاد میگه دختران پول پرستند و دختران ظاهر بینند، دختر باید زن زندگی باشه، باید قناعت کنند، باید مومن باشند، مذهبی که بعضی از این آقایون یدک می کشند حقیقی نیست ...
آهای پسری که خط کش گذاشتی ما رو اندازه می گیری، آهای پسری که جامعه به تو اختیار تام داده، آهای پسری که ادعات گوش فلک رو پر کرده، بدون خیلی جاها دل منِ دختر رو شکوندی به روت نیاوردم و بزرگوارنه از کنارت رد شدم.
کمکم کنید تا احساس بی ارزش بودن نکنم
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۲۶۴۰ بازدید توسط ۲۰۷۱ نفر
- شنبه ۱۴ تیر ۹۹ - ۱۱:۲۲