سلام به همه
پیشاپیش از طولانی بودن متن عذر می خوام، راستش الآن که اینجام واقعاً از رو نا امیدیه، ناامیدی از پاس داده شدن بین روانشناسها و ...، نمی دونم از کجا بگم؛
من به شدت جاه طلبم، حریصم و بلند پرواز، برای اینکه زود قضاوت نکنین یه کم از گذشته م میگم، من یک دخترم، بدترین فقرها رو کشیدم، تو بدترین جاها حتی چادر زندگی کردم، مریضی لاعلاجی رو پشت سر گذاشتم که یادمه تو زمان هفت سالگیم وقتی صورتم و بدنم پر از آبله های سیاه میشد، به شدت تب میکردم.
ترس مردم از خودم رو یادمه، برای اینکه نمی تونستم راه برم تو چادر می موندم، یادمه که دو سه سالی طول کشید که از مغازهها بیرون انداخته میشدم...، ولی سخت تلاش کردیم، یادمه با خودم میگفتم اگه پول ندارم می تونم چیزهای دیگه داشته باشم مثل انسانیت، دروغ نگم نگاه بد نداشته باشم، خوش برخورد باشم، خدا شاهده تمام تلاشم روی همین بوده و هست و خدا رو شکر به عنوان یه انسان خوب شناخته میشم.
خدا رو شکر خدا خیلی بهمون کمک کرد و ما از بدترین موقعیت الآن تو یکی از بهترین موقعیت ها هستیم...
اما وقتی خودمون رو کشیدیم بالا من کل گذشته م رو پاک کردم حتی رابطه م رو با آدمهای گذشته قطع کردم، گذشته و آدمها عذابم میداد، یاد همه تحقیرها و مصیبتها میافتادم و حتی همون حس اون موقع بهم دست میداد نه که فکر کنین خودم رو میگرفتم نه نمی تونستم گذشته م رو ببینم و الآن به عنوان یکی از اصیلترین خانوادهها شناخته میشیم...
من همیشه بلند پرواز بودم نه اینجوری که بگم دنبال یکی بودم ازش سوء استفاده بکنم نه، همیشه غرور زیادی داشتم که خودم باید پول در بیارم حتی وقتی بابام بهم پول میداد احساس گناه میکردم...
من همیشه پراز برنامه و رؤیا پردازی بودم طوری که دوست داشتم بازیگر بشم ولی از بس بلند پرواز بودم که دوست نداشتم فقط یک بازیگر ایرانی باشم دوست داشتم در سطح جهانی باشم.
جنس مخالف برام اهمیتی نداشت ولی وقتی وارد دانشگاه شدم دلم لرزید، پدرم اجازه ش رو داد به خانواده م معرفیش کردم عاشقش بودم شدید جوری که حالا همه بلند پروازی هام تو اون خلاصه میشد.
دوست داشتم حالا دیگه تو راه موفقیت اون تلاش کنم تا به آرزوهاش برسه، هیچی نداشت حتی پول سیگارش رو ولی من میدادم... یه روز رفت چهار ماه نبود، مردم، ۱۰ کیلو کم کردم وقتی برگشت حتی نگفت کجا بوده، جلو خانواده م سر افکنده شدم و اوضاع زمانی بدتر شد که فهمیدم با یه زن مطلقه بوده.
عملاً دیگه با یک جسد فرقی نداشتم ولش کردم و رفت دو سال طول کشید تا درست بشم، در عرض یک سال دوباره یکی اومد به اصرار یک بنده خدا، این هم که نگم مچش رو با یه زن شوهردار گرفتم و این بهم القاء شد که کافی نیستم که هر بار یکی بهم ترجیح داده می شه... حرصم هزار برابر شد حالا دیگه دنبال یه خونه بزرگ نیستم دنبال ی قصرم دنبال یه ۲۰۶ نیستم دنبال یه ماشین آخرین سیستمم و مشکل اینکه مغزم دیگه ساکت نمیشه طوری که حتی نمی تونم بخوابم، بیست و چهار ساعته کار می کنه و برنامه می ریزه و انگار یه چیزی تو اعماق وجودم دیگه حاضر نیست هیچ گونه تحقیری رو تحمل کنه و الآن جوریم که دیگه یه مرد رو برای یک زندگی نمی خوام چون فهمیدم هیچ شانسی تو این مورد ندارم.
الآن یکی رو می خوام که منو به آرزوهام نزدیک کنه و این اصلاً حسی نیست که دست من باشه، بلند پروازی هم اصلاً چیزی نیست که بتونم درستش کنم و خیلی اوقات بابت اینکه فقط یک انسان معمولی هستم عذاب می کشم و سوالم اینه که من آهن پرستم؟ یا کسی هست که اینطوری باشه؟!
کمکم کنید تا احساس بی ارزش بودن نکنم
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) ← خواستگاری های بی سرانجام (۶۶ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۴۲۶۳ بازدید توسط ۳۲۴۰ نفر
- جمعه ۳ مرداد ۹۹ - ۱۱:۲۸