با عرض سلام
خانمی 28 ساله هستم ، 6 ساله ازدواج کردم. یه پسر دو ساله دارم. به شدت به کمک و هم فکری تون نیاز دارم.
با همسرم به روش سنتی ازدواج کردیم. ایشون که خواستگار اومدن یک دل نه صد دل به گفته خودشون عاشق من شدن. اولین خواستگارم بود که بطور رسمی به منزلمون اومدن. تازه دوره کارشناسیم رو تموم کرده بودم. به دلیل شکست عشقی که خورده بودم اعتماد به نفسم پایین بود و یکی از ملاک هام برای ازدواجم این بود که طرف مقابلم منو خیلی دوست داشته باشه . اینم بگم که از نظر حجاب و پوشش نرمال هستم و چهره مم اکثرا میگن جذابی.
خلاصه به عقد همسرم در اومدم که از من 10 سال بزرگتر بودن. دوره اشنایی ما دو ماه طول کشید. بعد از عقد کم کم متوجه شدم که همسرم اونی نبوده که نشون میداد و من میخواستم. در ضمن خیلی خساست به خرج میدادن. خیلی رو من حساس بودن، روزی ده بار یا بیشتر زنگ میزدن کجایی با کی رفتی چرا رفتی و .... حرکات و رفتارهای عصبی هم داشتن.
دو ماه بعد از عقدمون مادرم هم متوجه این موضوع شدن و با من صحبت کردن و من به پدر و مادرم گفتم که من واقعا پشیمونم. در همین حین دعوای سختی بین پدر و مادر من و همسرم خ داد و پدرم وکیل گرفت تا طلاق منو بگیره. ولی وقتی من به مادرم گفتم که من دیگه نمیتونم اسم نامزدمو از شناسنامم پاک کنم مادرم مردد شد، بهم گفت پس برو سر خونه و زندگیت مدتی تحمل کن اگه درست شد که هیچ وگرنه اون موقع طلاق بگیر.
منم قبول کردم. باور نمیکنین ولی تمام کارهایی که زوج های جوون با شور و شوق برای عروسیشون انجام میدن من با ناراحتی و گریه انجام میدادم. منظورم خرید جهیزیه و کارت عروسی و ..... است. جشن عروسی برگزار شد و من عازم شهری شدم که همسرم محل کارش اونجا بود. برخلاف تصورم ورق برگشت. کسیکه تو دوران نامزدی زورش میومد یه نوشابه برام بخره، خونه رو پر میکرد از انواع خوردنیها و نوشیدنیها و .....
البته همچنان برای پوشاک مقتصد بود. منو برای ادامه تحصیل فرستاد دانشگاه. تشویقم کرد. شهریمو داد. واقعا مثل یک رویا بود زندگیم. به خودم میگفتم دیگه دوران عذاب تموم شد دیگه خوشبختم. خدا رو شکر ولی دوران خوشیم کوتاه بود. کار همسرم در شهرستان به اتمام رسید و برگشتیم شهر خودمون. تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. حامله شدم. ویار شدید داشتم.
از اونطرفم همسرم بیکار بود ولی خیالمون راحت بود که بیمه بیکاری داره تا یکسال بنابراین زیاد دنبال کار نبود چون حقوقشم خوب بود. چون بیکار بود مدام خونه بود و مدام با خانوادش در ارتباط بود. یعنی هرررر روز یا ما خونه اونا بودیم یا اونا خونه ما.
خونواده خودمم وضع مالی خوبی نداشتن و برای تهیه سیسمونی در مضیغه بودن. من چون اهل صداقت بودم و از سیاستهای زنونه خوشم نمیومد ریالی هم برای خودم پس انداز نداشتم که بتونم به مادرم کمک کنم تا سیسمونی تهیه کنه. البته خانوادم زحمت کشیدن و خودشون همه چی تهیه کردن.
غرضم از این بحث این بود که ذات شوهرمو بشناسین، خانومای باردار میدونن که ادم اون موقع دوست داره واسه نوزاد در راهش خرید بکنه، کفشی لباسی چیزی ولی من تا میخواستم یه جفت پاپوش حتی بخرم خودش یا خونوادش میگفتن واسه چی میخری اینارو خونواده دختر میخره ...... خلاصه پسرم به دنیا اومد.
خدا حفظش کنه ولی از وقتی مادر شدم حتی یه روزم شاد نبودم. شوهرم خونه بود، منم بعد از زایمانم خونه خودم بودم و نرفتم خونه پدرم. مامانم میومد کمکم. ولی شوهرم انقدر از مامانم ایراد میگرفت که چرا کار نمیکنه، چرا مهمون میاد پذیرایی نمیکنه چرا چرا چرا که منم بی دلیل از مادرم ناراحت شدم و فکر میکردم داره کوتاهی میکنه.
سرتونو درد اوردم ببخشید ولی خواستم زمینه ای از زندگیم داشته باشین.
یک ماه بعد از تولد فرزندم، مادرم رفت و من ماندم و یک شوهر ایرادگیر و وسواس و غیر قابل تحمل که حتی نذاشت لذت بچه دار شدنمو ببرم. جالبه همه این کارها رو طوری به من القا میکرد که من فکر میکردم همه این بحثها و مسایل تقصیر منه و من افسردگی گرفتم.
فکر میکردم هر کی بچه دار میشه اینطوریه. ولی بعد تو فامیلمون بچه دار شدن و دیدم خانوما چقدر بشاشن، چه از طرف شوهراشون حمایت میشن و ...
البته همسرم تو خونه کمک میکرد ولی با نیش و کنایه که یعنی من نباشم از گشنگی میمیری، صبحانتم من میدم و ....
چون خواب شوهرم سبکه اتاق خوابهامونم از هم جدا شد
با تولد فرزندم حقوق بیمه بیکاری قطع شد و عملا بیکار شد
الان فرزندم دو سالست تو خونمون ارامش،نیست، شوهرم حساسه با کوچکترین حرف مستعد عصبی شدنه ، یه کار نصفه نیمه داره ولی موقته ، امنیت مالی نداریم
میخواستم ازتون بپرسم، مخصوصا از اقایون محترم ایا بیکاری و یا مشکل مالی انقدر یک مرد رو عصبی و منقلب میکنه؟
من دیگه خسته شدم. بریدم.
تو این دو سال کلی دعوامون شده
میترسم پسرم فردی عصبی بشه
نیاز جنسیشم خیلی کم شده، ماهی دوبار نهایتا
باور کنین من زن بسازیم حتی اونموقع که کار داشتم رعایتش میکردم
ببخشید اینو میگم، ولی بهش احتیاج دارم به اغوشش به محبتش ولی خیلی بهم بی توجه شده
دوست دارم شبا بغلش بخوابم
چند بار بهش گفتم ولی طوری با اکراه بغلم کرد که غرورم.....
الان شبا میگه شب بخیر و میره اتاقش میخوابه. منو پسرمم با هم میخواببم
کمکم کنین
مرتبط :
احساس میکنم برای شوهرم دلنشین نیستم
شوهر چقدر باید به زن محبت کنه ؟
مشکلات مالی برام هیچه اگه شوهرم بهم محبت کنه
چرا کلام شوهرم محبت آمیز نیست ؟
خلاء محبت شوهر با هیچ کلاس رفتن و ورزش کردنی پر نمیشه
چیکار کنم تا شوهرم محبت کلامی رو یاد بگیره ؟
نحوه ارتباط کلامی و محبت بین زن و شوهر
شوهرم ابراز محبت کلامی نمی کنه مگر اینکه خودم ازش بخوام
4 اصل برای افزایش محبت بین زن و شوهر
شوهرم با اخلاقه ولی نمی تونه محبت کنه
غر زدن، سرزنش کردن و منت گذاشتن اثر مثبتی روی شوهر نداره
نکاتی برای شوهرداری - خانوم ها بخوانند
چطور شوهرم رو مجذوب خودم بکنم ؟
من نمیدونم چطور شوهرم رو مجذوب خودم کنم
چه کار کنم که برای شوهرم متنوع بشم ؟
چیکار کنم شوهرم بهم وابسته بشه ؟
مرتبط 2:
همسرم رو از میزان ارثیه م باخبر کنم یا نه؟
شوهرم در مسائل مالی آینده نگر نیست
مدیریت مالی خانواده ای که زن و شوهر شاغل هستند
تنفر از کمک مالی شوهر به خانوادش
برقراری تفاهم مالی در بین زن و شوهرهای شاغل
احساس میکنم شوهرم مسائل مالی خودش رو از من مخفی میکنه
دلیل مخفی کاری بعضی از مردان در مسائل مالی چیه ؟
اگه مردی مدیریت مالی نداشته باشه زن باید چکار کنه؟
مدیریت مالی خانواده بر دوش مرد باشه بهتره یا زن ؟
آیا مساله مالی هم جز افتدار مرده؟
آقایون با باجناقی که از خودشون وضع مالی بهتری داشته باشه کنار میان؟
آیا مردها بین حوزه اقتصادی و عشق و علاقه شون مرز میذارن ؟
تجربیات و ایده های شما در مورد مدل مدیریت اقتصادی خانواده
درد شرمندگی مردان در این اوضاع اقتصادی
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۴۵۹۲ بازدید توسط ۳۳۷۰ نفر
- چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۴ - ۱۶:۳۶