سلام
من یه دخترم، پدر و مادرم ۱۰ ساله از هم جدا شدن، هر دو شاغل هستن. پدرم از اول ازدواجش بی مسئولیت و بی توجه به خانواده بود.
از همون اول میدیدم و متوجه شدم به زندگیش متعهد نیست و ... اما مادرم به خاطر بچه هاش تحمل کرد و طلاق نگرفت، ولی وقتی بزرگتر شدم حدود ۱۵ ساله بودم بهش گفتم تمومش کن و ازش جدا شو ...، ما رو از خونه بیرون کرد تو سرمای زمستون و ...
۱۰ سال پیش جدا شدن و ما پیش مادرم زندگی میکنیم... ، تو این مدت هر چند سال یه بار می اومد دم مدرسه، که بیا باهام رفت و آمد داشته باش و بیا خونه م (همون سال که از مادرم جدا شدن دوباره زن گرفت) منم بهش توجه نمی کردم و گفتم نمی خوام اون رو ببینم هرگز.
من همیشه شاگرد اول بودم و نمونه تو فامیل و مدرسه و هر جا ک میرفتم حتی تو دانشگاه و الان هم که سرکارم... واسه یه دقیقه نمی خوام همچین آدمی بچسبه بهم و بیاد تو زندگیم، ترجیح میدم فقط بگم جدا شدن و ازش خبر ندارم تا اینکه باهاش رفت و آمد داشته باشم ...
وضع مالیش خوبه و حتی می خواد بره خارج از کشور زندگی کنه ولی اون موقعها سر خرید یه شلوار و مانتو کلی باید بهش میگفتم که تو کل عمرم ۲ بار برام خرید کرد (خرج خونه و خریدهامون و سفر و ... همه ش با مادرم بود، خودش کاری میکرد که ما احساس کمبود نکنیم و خدا رو شکر عقدهای نداشتیم)
ولی پدرم خونه براش مثل هتل بود به خودش میرسید و به بهانه ماموریت میرفت تا چند روز بر نمی گشت خونه و وقتی می اومد ... کاش نمی اومد، همیشه وقتی میرفت بیرون دعا میکردم برنگرده ...
الان که سر کارم آدرسم رو پیدا کرده و هی میاد و میگه باهام باش و من کاری نکردم که فقط تفاهم نداشتیم با مادرت و ...
خلاصه که الان من بزرگ شدم و ۲۶ سالمه نیاز به خونه و ماشین و فلان دارم که اگه خدا کمک کنه نه زود ولی بعداً به دست شون میارم اما مادرم و اطرافیان میگن پدرت همه چی داره اندازه چندین نفرم داره برو از اون بخواه و بگیر حقته و وظیفشه...
ولی خودم غرور و عزت نفسم اجازه نمی ده به خاطر پول و خونه و ماشین حتی با همچین آدمی همکلام بشم و رفت و آمد رو باهاش شروع کنم و می خوام سالم زندگی کنم (هر چند خودم و اطرافیانم می دونیم که حتی بعد این همه سال برم و ازش بخوام حتی به دخترش هم این چیزها رو نمی ده و یه بهونه ای میاره کسی که برای من یه مانتو هم نمی خرید الان بهم خونه و ماشین بده!)
شما بودید چه کار می کردید؟
مرتبط با ناراحتی از پدر:
مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم
پدرم کلا هیچ ارزشی برا ما قائل نیست
شوخی های پدرم عین مته رو روانمه
با پدرم هر روز دعوا دارم، دعوای خیلی بد
علت بسیاری از بیماری های روحی من پدرمه
به خاطر اعتیاد پدرم هر جا رفتم خواستگاری، نه شنیدم
میخوام ازدواج کنم ولی پدرم خرج جهیزیه م رو نمیده
از پدرم که خرجی نمیده شکایت کردیم
دختری هستم که پدرم منو شیطان بزرگ میدونه
برای پدرم مهم نیست که من تو چه شرایط بحرانی قرار دارم
پدرم مگه پادشاهه که سفره براش پهن کنن و جمع کنن ؟
خواستگارام به خاطر پدرم منصرف میشن
دختر 16 ساله ای هستم که پدرم حالش ازم بهم میخوره
من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم
دخترانی که پدرشون معتاد هستند چه حسی نسبت به اونا دارن ؟
حالم از رفتارای مضخرف پدرم بهم میخوره
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۱۹۹۴ بازدید توسط ۱۴۲۸ نفر
- سه شنبه ۲۷ خرداد ۹۹ - ۱۸:۱۴