سلام
من یه دخترم زیر ۲۵ سال، مسئله ای که من دارم، اینه که با هر پسری که مواجه میشم و باهاش کوچک ترین ارتباطی برقرار می کنم، چه مثلا چندین سال از من کوچکتر، چه همسن و چه چند سال بزرگ تر، اگر لحن صحبت کردنش مناسب باشه، ناخودآگاه به این فکر می کنم که شاید بعدها همسرم بشه، و یه سری فکرها توی ذهنم میاد (مثلا بعدا چه طوری ازم خواستگاری می کنه، کجا زندگی می کنیم و...) یا این که نکنه به من علاقه داره (در حالی که به این موضوع آگاهی دارم که علاقه ای در کار نیست).
اگر هم حس کنم لحن صحبت کردن اون فرد زیاد سنگین نیست، به این فکر می کنم که می خواد با من ارتباطی فراتر از ارتباط معمولی دوستانه برقرار کنه و شیطنتم گل می کنه. تا یه مدت جوابش رو به شوخی میدم و بحث ها رو جدی نمیگیرم، بعد احساس می کنم زیاده روی کردم، باز به خودم میام و باهاش ارتباطم رو قطع می کنم.
در حالی که در هر صورت از این مورد آگاهی دارم که پسری من رو نمی پسنده و برای ازدواج من رو نمی خواد. ولی باز این افکار مزاحمم میشن و وقت هایی که نیاز عاطفی یا جنسیم رو بیشتر احساس می کنم، اوضاع بدتر میشه. انگار که یک طوری عقده گشایی باشه.
در واقع، من توی زندگیم به اون صورت کسی نبوده که دوستم داشته باشه. و نیاز عاطفی و جنسی زیادی رو هم احساس می کنم. احساس می کنم شاید این مورد بی تاثیر نبوده باشه که داره این طوری خودش رو نشون میده.
من توی شهر کوچیکی نیستم، حتی یه مدت تجربه زندگی خارج از ایران رو هم داشتم، با پسرها هم ارتباط داشتم، ولی عجیب اینه که این ذهنیم از نوجوانی تا حالا به طرز عجیبی هنوز باقی مونده من رو اذیت می کنه.
این تفکر یک مقداری از سن من گذشته و نباید باشه، اصلا درست نیست که من تا هر کسی رو دیدم فکر کنم رابطه مون ممکنه یه روزی غیر دوستانه بشه یا ناخودآگاه بخوام جلب توجه کنم یا از ذهنم بگذره که شاید به من علاقه داشته باشه، با وجود اینکه میدونم علاقه ای در کار نیست، و ...
دختر دبیرستانی که نیستم! سال ها توی دانشگاه و کنار پسرها درس خوندم. اما هنوز نمی دونم چطوری میتونم گذر این تفکرات اشتباه و بیهوده از ذهنم رو از بین ببرم. کسی میتونه من رو راهنمایی کنه؟
نمی دونم منظورم رو چقدر تونستم واضح برسونم.
پیشاپیش متشکرم که قضاوت نمی کنید و ممنون از راهنمایی هاتون.
کمکم کنید تا احساس بی ارزش بودن نکنم
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← قطع رابطه با جنس مخالف (۷۴ مطلب مشابه) ← ارتباط با جنس مخالف (۸۸ مطلب مشابه)
- ۵۸۸۲ بازدید توسط ۳۷۳۶ نفر
- چهارشنبه ۸ آبان ۹۸ - ۱۷:۱۳