سلام
من یه دختر 27 ساله هستم، احساس میکنم دیگه کشش زندگی رو ندارم، شاگرد اول مدرسه مون بودم از کلاس اول تا پیش دانشگاهی، پشت کنکور موندم که پزشکی قبول بشم به خاطر ضعف مالی و زندگی تو یه شهر خیلی کوچیک و بی امکانات نشد که قبول بشم، دیگه داشتم دیوونه میشدم داشت کارم به دکتر اعصاب میکشید، انتخاب رشته کردم رفتم لیسانس گرفتم، ولی دوسش نداشتم.
اومدم بشینم خونه باز واسه کنکور بخونم، خونه مون هر روز دعواست، هر روز، اصلا نمیشه زندگی کرد، هر روز بابام و خواهرم دعواشون میشه، من و مامانم همه ش میونه داری میکنیم، مادرم میره دکتر اعصاب، مشکل معده پیدا کرده، من غصه ی اونم میخورم.
کلی گشتم واسه جای خواب امن، بهزیستی رو هم چک کردم، نمیدونم خدا منو نمیبینه، از نماز خوندن افتادم، افسرده شدم، یه دختر شاد بودم پدرم رو در آوردن، کاش وقتی بدنیا می اومدم میمردم، انقدر بدبختی نمیکشیدم، تو دانشگاه دانشجوی ممتاز شده بودم، استعداد درخشان دانشگاه واسم بنر زده بود، مادرم زنگ زد تو خونه صدای داد و بیداد می اومد، خواهرم جیغ میکشید، التماس شون میکردم آروم شن، به خدا اشکم رو درآوردن، رفته بودم سر کلاس بچه ها میگفتن شیرینی بخر من حالم سر خودش نبود، اصلا نمیذارن عین آدم زندگی کنم، اگه پسر بودم میرفتم کارگری مامانم هم با خودم میبردم، بدبختی اینجاست که دخترم، واقعا چرا انقدر من بدبختم.
کمکم کنید تا احساس بی ارزش بودن نکنم
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۳۷۹۱۴ بازدید توسط ۲۸۶۰۸ نفر
- چهارشنبه ۳۰ مرداد ۹۸ - ۱۴:۳۴