با سلام
من دختری 24 هستم ... بدرم چون فرد بی مسئولیت و بی مدیریتی بود هیچ وقت به فکر خانواده و بچه هاش نبود و نیست... در همین میگم که ما برای ایشون ذره ای اهمیت نداشتیم و حقوقی که داشتن رو صرف خانه و رفاه و تحصیل و خوراک (در حد بخور و نمیر) نمی کردن!!! مادرم بیشتر کار می کردن و خرج زندگی رو می دادن.....
خب طبعا با این وجود وضعیت مناسبی در محل زندگی و فامیل نداشتیم و علنا ما رو نادیده میگرفتن، گاهی تمسخر، گاهی ترحم ... (این ها بخش کمی از شرایط بود)
من علاقه ی زیادی به درس خوندن داشتم و دارم ! توی یکی از دانشگاه های خوب قبول شدم و همزمان هم درس می خوندم و هم کار می کردم، یه خواهر و برادر کوچکتر هم دارم که گاها خرج درس و بوشاک و.....اون ها رو هم می دادم!
به محضی گه کمی درسم سبک تر می شد دو شیفت کار می کردم تا فقط بتونم بیشتر درآمد داشته باشم ... !
با معدل بالا فارغ التحصیل شدم و به شغلی مرتبط با رشته ی تحصیلی که داشتم مشغول شدم امّا با این وجود در کنارش کارهای ریز دیگه هم انجام می دادم! با همین درآمد که داشتم و سختی زیادی که به خودم می دادم مادرم کمتر کار می کرد و گاهی حتی هزینه تفریح خواهر و برادرم رو هم می دادم!!!
اون ها هم علاقه ی زیادی به درس دارن و اخیرا یکی شون در کنار درس مدرسه مشغول به کاری در وقت اضافی خودش هست!
ما حلال و حروم خط قرمزمونه ... توی اوج نداری مراقب هستیم هر بولی و ارد خونه نشه... احترام به بزرگتر خیلی برامون ارزش داره.... و خیلی چیزهای دیگه که توی جامعه کم اهمیت شده!!!!
خلاصه با وجود این که توی خانواده ای متشنج و بدون امنیت و حمایت بدر بزرگ شدیم سعی کردیم انسان باشیم و شریف زندگی کنیم!!!
امّا هیچ کدوم از این مسائل به چشم نمیاد جز اینکه بابا و مامان من دعوا و اختلاف داشتن .... چندین بار تا بای طلاق رفتن ... وضعیت خونه و وسایل مون آبرومند نیست و ...!
هر کسی برای خواستگاری من میاد تا وضعیت رو میبینن یا شرایطش رو می شنوند دیگه بیداشون نمی شه...، میگن زنی که با شوهرش نساز باشه دخترشم همونه ...، این دختر بدر و مادر درستی نداره، بزرگتر نداره، کسی بالای سرشون نبوده معلوم نیست چه کارها که نکردن!
حتی چند مورد شرایط رو که دیدن خواستن از وضعیت سوء استفاده کنن و گفتن شما که سختی زیاد کشیدید جشن و عروسی و....نمی خواید!، و کلی حرف های تلخ دیگه!
من بیشتر و بیشتر شکسته و غمگین میشم، آیا من مقصر هستم به خاطر کارهای بدرم؟، آیا من درصدی توی این انتخاب سهیم بودم؟، یعنی من حق ازدواج ندارم چون تو خونه ای با این شرایط بزرگ شدم؟
هر کسی من رو توی محیط کار یا اجتماع بدون حرف هایی که در مورد خانواده م هست (شهرستانیم و همه هم دیگه رو کاملا میشناسن) می شنوند و تحقیق می کنن نظرشون عوض میشه!
می خوام بدونم ازدواج با دختری که خیلی زود مستقل شده ...، خیلی بزرگتر از سنش رفتار می کنه...، یاد گرفته چطور با مشکلات کنار بیاد و ... کلی چیز دیگه، چه اشکالی داره؟، آیا حق با اون ها هست؟
کمکم کنید تا احساس بی ارزش بودن نکنم
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← موانع ازدواج (۴۹ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۴۶۸۴ بازدید توسط ۳۷۵۱ نفر
- يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰ - ۲۲:۴۷