خانواده برتر

مشورت در قالب پرسش و پاسخ در مورد ازدواج و مدیریت خانواده

إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَىٰ وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ ۚ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ

کانال خانواده برتر در ایتا: معرفی مطالب پر بازدید و پربحث

جستجو با گوگل در خانواده برتر

جدیدترین ها
مطالب کاربران
صفحات کاربران
به روز شده ها
جدیدترین نظرات کانال و گروه خانواده برتر حمایت از مطالبه گری
توهم عاشقی ... (۳۷۴۶ بازدید توسط ۲۷۵۵ نفر) - (۰ نظر)
تاوان یک عشق ... (۲۹۸۶ بازدید توسط ۲۱۸۴ نفر) - (۰ نظر)
بیا با کفش‌های من چند قدم راه برو... (۲۴۹۹ بازدید توسط ۱۸۴۱ نفر) - (۰ نظر)
زباله‌هایی که راه می‌روند ... (۲۸۳۹ بازدید توسط ۲۱۲۶ نفر) - (۰ نظر)
من بودم و ضربان قلبم ... (۲۵۴۷ بازدید توسط ۱۸۶۰ نفر) - (۲ نظر)
یک پک تلخ به سیگار تلخ ... (۱۹۳۹ بازدید توسط ۱۴۴۲ نفر) - (۱ نظر)
چند مورد از رازهای پنهان انگیزه ی دوستی پسرها با دخترها (۱۳۱۰۹ بازدید توسط ۹۵۰۲ نفر) - (۹۶ نظر)
عجیب‌ترین حس در دنیا چیه؟ (۲۱۷۸ بازدید توسط ۱۶۱۰ نفر) - (۱ نظر)
به خاطر فشارهای اطرافیان، تصمیم گرفتم دوست پسر بگیرم اما ... (۶۷۶۳ بازدید توسط ۵۰۴۷ نفر) - (۱۸ نظر)
این جوری همسرِ مناسب پیدا کن! (۶۸۸۷ بازدید توسط ۵۳۴۲ نفر) - (۱۶ نظر)
جامعه خانواده ی بزرگتر ماست، آبروی جامعه مون رو حفظ کنیم (۲۷۱۹ بازدید توسط ۱۹۶۲ نفر) - (۱۰ نظر)
آثار منفی ابراز علاقه های مجازی پسر به دختر چیست؟ (۲۲۳۰ بازدید توسط ۱۶۱۶ نفر) - (۳۲ نظر)
درسی که از محرم امسال گرفتم (۲۳۰۱ بازدید توسط ۱۶۵۶ نفر) - (۲۷ نظر)
در حکومت دینی هر اتفاقی بیفته مقصر دین هست؟! (۳۳۵۵ بازدید توسط ۲۱۹۷ نفر) - (۱۰۸ نظر)
الگوی خانه داری، حضرت زهرا (علیها السلام) (۲۰۳۷ بازدید توسط ۱۳۵۸ نفر) - (۵۴ نظر)
علی نَفسِ محمّد - روز مباهله (۸۰۱ بازدید توسط ۴۸۴ نفر) - (۲ نظر)
احساسی پاک به سانِ دوست داشتن (۱۹۲۲ بازدید توسط ۱۳۲۳ نفر) - (۸ نظر)
ناتوانی در جویای کار بودن و عدم درآمد (۲۱۷۹ بازدید توسط ۱۴۷۳ نفر) - (۲۲ نظر)
واقعاً عادی شدن جسم زن راهکار درستی برای ادامه زندگی ماست؟! (۳۶۳۹ بازدید توسط ۲۴۴۵ نفر) - (۷۸ نظر)
برآورده شدن آرزو پس از مدت‌ها (۱۵۹۵ بازدید توسط ۱۰۰۸ نفر) - (۱۰ نظر)
دین خوبی که خوب آن را نفهمیدم (۱۲۰۷ بازدید توسط ۷۳۹ نفر) - (۴ نظر)
گلایه ای در مورد سانسور در خانواده برتر (۱۴۵۸ بازدید توسط ۹۵۷ نفر) - (۱۲ نظر)
موقع عقد، حتما حواس تون به این بند ها و نکات قانونی باشه - ویژه آقایان (۲۵۶۲ بازدید توسط ۱۸۲۷ نفر) - (۱۷ نظر)
آقایان ازدواج نکنید مگر اینکه ... (۳۳۵۳ بازدید توسط ۲۴۸۰ نفر) - (۳۲ نظر)
خودمون با چادر خفه کنیم تا شما راحت باشید؟! (۳۸۹۷ بازدید توسط ۲۷۳۹ نفر) - (۵۳ نظر)
خانم ها ازدواج نکنید مگر اینکه ... (۴۵۴۹ بازدید توسط ۳۱۳۰ نفر) - (۸۹ نظر)
آقایون اگه این کارها رو انجام بدید برای همسرتون بهترین مرد دنیا میشید (۳۲۲۳ بازدید توسط ۲۲۷۸ نفر) - (۱۷ نظر)
فرهنگ‌سازی برای عابر پیاده (۹۸۱ بازدید توسط ۶۲۹ نفر) - (۳ نظر)
جادوی نوشتن و تأثیرات آن (۱۶۰۸ بازدید توسط ۱۰۳۶ نفر) - (۶ نظر)
ترک خانوادۀ سمّی (۲۵۳۶ بازدید توسط ۱۵۷۹ نفر) - (۱۰ نظر)
چهل سالگی ام مبارک (۳۵۸۴ بازدید توسط ۲۴۶۶ نفر) - (۴۴ نظر)
راهنمای دریافت غذای تبرکی حرم امام رضا (ع) (۲۱۳۸ بازدید توسط ۱۳۲۲ نفر) - (۱۶ نظر)
زرنگ باش (۲۴۴۹ بازدید توسط ۱۵۸۶ نفر) - (۲۰ نظر)
چند نکته به عنوان نصیحت برادرانه به دختران (۹۵۳۹ بازدید توسط ۶۷۰۴ نفر) - (۱۰۴ نظر)
دلایل ماندگاری معصومین علیهم السلام (۱۳۷۴ بازدید توسط ۸۱۷ نفر) - (۹ نظر)
در مورد بسم الله الرحمن الرحیم (۲۰۲۸ بازدید توسط ۱۲۰۹ نفر) - (۹ نظر)
در مورد فتنه ی اخیر به بهانه ی فوت مهسا امینی (2) (۲۵۴۴ بازدید توسط ۱۷۰۹ نفر) - (۰ نظر)
لذّت با هم بودن رو به خاطر مسائل مادی برای همیشه از بین نبرید. (۵۸۰۰ بازدید توسط ۳۹۱۷ نفر) - (۱۱۶ نظر)
بیشتر به خودت فکر کن (۲۰۴۵ بازدید توسط ۱۳۹۵ نفر) - (۸ نظر)
من اگه دختر بودم از پسر خوب خواستگاری می کردم! (۴۶۸۸ بازدید توسط ۳۳۴۷ نفر) - (۴۷ نظر)
ارائه ی نمای کلی از دنیای پسر ها به دخترها (۵۹۶۹ بازدید توسط ۴۳۰۰ نفر) - (۲۵ نظر)
اگه دوست دارید محبوب دیگران باشید خوش اخلاق باشید (۲۹۸۵ بازدید توسط ۱۸۱۶ نفر) - (۱۵ نظر)
دختر انسان است عروسک نیست (۵۷۸۷ بازدید توسط ۴۱۰۴ نفر) - (۵۹ نظر)
علی باش فاطمه ات می شوم (۳۰۸۸ بازدید توسط ۲۱۲۷ نفر) - (۳۳ نظر)
خوبی هاتون رو با توجه به جنبه و ظرفیت افراد نثارشون کنید (۲۰۰۳ بازدید توسط ۱۳۴۴ نفر) - (۲۸ نظر)
تابویی به نام طلاق (۲۲۶۰ بازدید توسط ۱۵۴۴ نفر) - (۲۸ نظر)
برسد به دست دختران؛ عشق، کلمه ای فریبنده (۱۹۳۲ بازدید توسط ۱۳۳۱ نفر) - (۰ نظر)
شوهرم یه رفیق داره، که اون منم (۴۶۰۹ بازدید توسط ۳۱۵۳ نفر) - (۵۱ نظر)
خیلی از دخترها و خانواده هاشون هستن که شرایط اقتصادی آقایون رو درک می کنن (۷۹۳۲ بازدید توسط ۴۴۱۲ نفر) - (۵۸ نظر)
اگه هنوز خودارضایی رو ترک نکردی بیا تو (۹۲۱۹ بازدید توسط ۶۲۶۹ نفر) - (۶۹ نظر)
صفحه شخصی Dady i baby (۱۲۲۶ نمایش) - (۴ نظر)
صفحه شخصی اسکیزویید (۴۰۴۲ نمایش) - (۵۷ نظر)
صفحه شخصی "گمنامی عشق است" (۱۲۲۴ نمایش) - (۸ نظر)
صفحه شخصی سکوت شلوغ (۱۲۹۴ نمایش) - (۱۱ نظر)
Dady me baby (۱۹۴۵ نمایش) - (۶۲ نظر)
صفحه شخصی پرینازم ۷ (۱۹۹۵ نمایش) - (۶۶ نظر)
صفحه شخصی " پسر 52 " (۹۰۶۹ نمایش) - (۹۹ نظر)
صفحه شخصی آتنا مرادی (۱۶۱۵ نمایش) - (۵ نظر)
صفحه شخصی ماه تی تی (۲) (۱۲۷۲ نمایش) - (۱۰ نظر)
صفحه شخصی شب ماه (2) (۲۲۵۸ نمایش) - (۴۵ نظر)
صفحه شخصی سبحان 83 (۵۴۲۷ نمایش) - (۲۷۱ نظر)
صفحه شخصی منتظر منتقم فاطمه"سلام الله" (۵۹۵۴ نمایش) - (۲۷۵ نظر)
صفحه شخصی پرینازم Four (۳۵۳۴ نمایش) - (۷۵ نظر)
صفحه شخصی گلی خانم (2) (۴۸۴۹ نمایش) - (۱۲۹ نظر)
صفحه شخصی مروان الشقب (۸۵۳۱ نمایش) - (۱۹۵ نظر)
صفحه شخصی شب (۱۹۵۸ نمایش) - (۱۰ نظر)
صفحه شخصی 🌙 secret of my heart ⭐ (۱۰۰۴۶ نمایش) - (۴۰۴ نظر)
صفحه شخصی با نام عرفان (حافظ) (۷۱۶۸ نمایش) - (۱۸۶ نظر)
صفحه شخصی berelian (۹۲۶۵ نمایش) - (۲۶۵ نظر)
زندگی به شرط سید ! (2) (۴۹۵۴ نمایش) - (۱۳۰ نظر)
صفحه شخصی "زندگی ب شرط سید" (۲۴۱۸۵ نمایش) - (۴۵۸ نظر)
صفحه ی شخصی 2017 (۳۹۷۷ نمایش) - (۹۸ نظر)
صفحه شخصی DOKHTAR LOR (۱۷۳۲ نمایش) - (۱۷ نظر)
صفحه شخصی ساقی (۶۵۴۸ نمایش) - (۲۰۱ نظر)
صفحه ی شخصی "مردی در بیابان های خلوتِ خدا" (۲۲۲۷ نمایش) - (۳۲ نظر)
صفحه ی شخصی Angel girl (۱۶۸۰ نمایش) - (۱۳ نظر)
صفحه شخصی "دختران حتما بخوانند" (۵۱۱۸ نمایش) - (۱۵ نظر)
صفحه شخصی رضا alone "احادیث و موضوعات مختلف" (۴۱۰۲ نمایش) - (۱۳۶ نظر)
صفحه شخصی فرشاد (۱۵۴۵ نمایش) - (۱۰ نظر)
صفحه شخصی Holy Mind (۳۳۹۵ نمایش) - (۱۲۲ نظر)
صفحه شخصی غضنفر (4) (۸۳۹۹ نمایش) - (۵۱۹ نظر)
صفحه شخصی خانم M&M (۶۷۶۱ نمایش) - (۳۴ نظر)
صفحه شخصی ماه تی تی (۱۰۷۶۲ نمایش) - (۶۲۳ نظر)
صفحه شخصی رضا alone پُست دوم (۹۶۲۸ نمایش) - (۲۴۲ نظر)
صفحه شخصی شب ماه (۲۰۱۱۵ نمایش) - (۷۳۶ نظر)
صفحه شخص گلی خانم (۱۸۵۹۵ نمایش) - (۶۲۶ نظر)
صفحه ی احادیث گیاهی و درمانی🌾 (۵۰۲۰ نمایش) - (۵۹ نظر)
صفحه شخصی غضنفر (3) (۳۳۲۷۸ نمایش) - (۱۰۶۸ نظر)
صفحه شخصی Ata MST (۱۰۹۹۹ نمایش) - (۳۶۷ نظر)
صفحه شخصی رضا alone (۱۷۳۶۲ نمایش) - (۸۷۵ نظر)
صفحه شخصی پسر آریایی (۱۰۷۵۶ نمایش) - (۳۱۲ نظر)
صفحه برنامه ‌نویسان خانواده‌ برتر (۲۸۸۰ نمایش) - (۵ نظر)
صفحه شخصی دختر قمی (۳۵۸۰ نمایش) - (۱۴ نظر)
صفحه شخصی .•.•.•امیرخان•.•.•. (۴۳۵۹ نمایش) - (۱۴ نظر)
صفحه شخصی مشکات (۵۴۸۲ نمایش) - (۱۷۶ نظر)
صفحه شخصی سکوت شلوغ (۳۸۰۸ نمایش) - (۴۲ نظر)
صفحه مرد شب ویژه پرسش و پاسخ خصوصی (۴۴۲۳ نمایش) - (۴ نظر)
صفحه شخصی آیدا 👑👩‍⚕️💐 (۹۱۶۳ نمایش) - (۱۲۷ نظر)
صفحه شخصی Ali Piroozi (۴۷۹۱ نمایش) - (۱۶۰ نظر)
صفحه شخصی 12 12 (۲۰۴۶ نمایش) - (۹ نظر)
چه مدل چادری بهم میاد ؟ (۱۵۰۱۷ بازدید توسط ۱۱۴۶۳ نفر) - (۲۲ نظر)
نماهنگ نیمه شعبان با صدای امیر عارف (۲۵۹۰ بازدید توسط ۲۰۱۹ نفر) - (۲ نظر)
اگه در گذشته دوست پسر داشتی زن من نشو ... (۳۳۰۴۹ بازدید توسط ۲۴۴۴۱ نفر) - (۹۴ نظر)
خانم ها، معمولا چه قدر خرید میکنید ؟! (۱۴۵۸۵ بازدید توسط ۱۰۹۸۶ نفر) - (۷۳ نظر)
اگه روی تو غیرت نداره یعنی براش مهم نیستی (۱۲۶۲۸ بازدید توسط ۸۷۰۴ نفر) - (۶۷ نظر)
نمی خوام دیگه کسی تو زندگیم به اسم دوست پسر باشه (۱۳۴۱۹ بازدید توسط ۹۹۰۸ نفر) - (۵۱ نظر)
فانتزی های جالب و خنده دار در مورد ازدواج (۲۲۶۵۱ بازدید توسط ۱۶۷۳۸ نفر) - (۱۰۷ نظر)
خطاب به دخترهایی که به خاطر کنجکاوی تمایل دارن با پسرها دوست بشن (۱۰۹۵۶ بازدید توسط ۷۹۴۰ نفر) - (۶۶ نظر)
چند مورد از رازهای پنهان انگیزه ی دوستی پسرها با دخترها (۱۳۱۰۹ بازدید توسط ۹۵۰۲ نفر) - (۹۶ نظر)
بهترین غذایی که درست کردی چی بوده؟ (۱۰۸۷۷ بازدید توسط ۸۰۴۲ نفر) - (۸۸ نظر)
می خوام به آشپزیم تنوع بدم (۷۱۰۷ بازدید توسط ۵۰۷۲ نفر) - (۷۹ نظر)
مصادیق جزئی که در انتخاب همسر باید حتما آنها را مد نظر داشته باشید (۴۷۷۲ بازدید توسط ۳۸۰۴ نفر) - (۲۶ نظر)
انواع تفریحات یه زن و شوهر با امکانات کم (۵۸۳۴۳ بازدید توسط ۴۴۲۰۹ نفر) - (۵۱ نظر)
به داد مستاجران برسید (برسیم) (۳۵۰۵ بازدید توسط ۲۶۰۳ نفر) - (۱۳ نظر)
خاطرات خنده دار دختر خانم ها از خواستگاران شون (۱۰۶۳۱ بازدید توسط ۸۱۶۷ نفر) - (۱۳ نظر)
1000 تا دوست دختر داشتم ولی الان امام زمان می خوام (۵۶۸۱ بازدید توسط ۴۴۹۸ نفر) - (۷ نظر)
شوهر بد اخلاقم رو عاشق خودم کردم (۲۱۲۲۱۹ بازدید توسط ۱۶۲۹۲۱ نفر) - (۶۹ نظر)
دروغگویی بعضی از دختران دوست پسر دار به خواستگار (۱۲۹۱۵ بازدید توسط ۹۵۰۳ نفر) - (۴۹ نظر)
از تجربیات تون در مورد خانه دار شدن بگید (۷۰۶۷ بازدید توسط ۴۷۱۷ نفر) - (۲۰ نظر)
سرگرمی تون وقتی تنها هستید چیه؟ (۴۴۷۴ بازدید توسط ۳۳۵۱ نفر) - (۳۳ نظر)
دوست دارید چه نیرو، توانایی یا هنر خارق العاده ای داشته باشید؟ (۲۹۷۳ بازدید توسط ۲۰۴۲ نفر) - (۳۸ نظر)
به خاطر فشارهای اطرافیان، تصمیم گرفتم دوست پسر بگیرم اما ... (۶۷۶۳ بازدید توسط ۵۰۴۷ نفر) - (۱۸ نظر)
این جوری همسرِ مناسب پیدا کن! (۶۸۸۷ بازدید توسط ۵۳۴۲ نفر) - (۱۶ نظر)
اگه از دختری خوشم اومد، چکار کنم که همون اول جواب رد نگیرم؟ (۵۴۴۲۵ بازدید توسط ۴۱۳۶۸ نفر) - (۷۲ نظر)
دخترهای خوب و سنگین، راه پسرها رو برای ازدواج باز بذارید (۱۲۶۷۵ بازدید توسط ۸۹۷۱ نفر) - (۸۱ نظر)
چند سوال در مورد ازدواج از دخترانی که رشته های پزشکی خوندن (۷۶۶۶۳ بازدید توسط ۵۹۷۷۰ نفر) - (۲۱۷ نظر)
معایب و مزایای ازدواج با یک فرد مشهور چیه؟ (۳۱۹۱ بازدید توسط ۲۳۲۳ نفر) - (۱۹ نظر)
دختر مذهبی کجایی ، دقیقا کجایی ؟! (۳۱۷۱۹ بازدید توسط ۲۰۹۰۱ نفر) - (۱۲۶ نظر)
جامعه خانواده ی بزرگتر ماست، آبروی جامعه مون رو حفظ کنیم (۲۷۱۹ بازدید توسط ۱۹۶۲ نفر) - (۱۰ نظر)
از خاطرات خوب و خنده دار دوران مدرسه و دانشگاه بگید (۹۳۲۷ بازدید توسط ۶۵۹۵ نفر) - (۲۹ نظر)

۵۱۹ مطلب با موضوع «تعامل با خانواده» ثبت شده است

چطور حال روحی مادرم رو بهتر کنم ؟

سلام

دختری هستم 20 ساله که تنها با مادرم زندگی میکنم. ( پدرم چند سال پیش فوت کردند ) ،‌ متاسفانه مادر من دچار تحلیل لثه شدند و بعد از کلی مواظبت و دکتر و ... در نهایت دو روز دیگه باید کشیدن همه دندوناشونو رو شروع کنن و تا 2-3 ماه بدون دندون باشن تا لثه هاشون ترمیم بشن و بتونن دندون مصنوعی بذارن ( ایمپلنت کردن کل دندونا هزینه خیلی سنگینی داره که علی رغم توان مالی مادرم ترجیح میده پولشو نگه داره برای خرج های آینده و از دندون مصنوعی استفاده کنه ).

این مسئله از لحاظ روحی روانی حالشو خراب کرده. دندونا رو کشیدن تو سن 40 سالگی و 3 ماه بی دندون بودن و در نهایت بعد اون دندون مصنوعی گذاشتن .

علاوه بر اون مادر من استاد دانشگاه هستن و امکان مرخصی گرفتن ندارن و با اون وضعیت باید یک جوری به کلاساشون برسن.  از لحاظ روحی روانی حالش خیلییی خرابه و من از اون بدتر. آدمی که میبینه عزیزش مریضه حال روحیش خراب تر از اونیه که خودش مریضه . چون کاری هم نمیتونه بکنه.

مادرم ازم خواست که بعد این کار تا چند روز باهاش حرف نزنم و بذارم تو حال خودش باشه ولی من دارم دق میکنم این طرف.

فامیل و دوست آشنا داریم ولی هیچ کدوم آدمی نیستن که خیری ازشون به ادم برسه. تو این دوره زمونه از هیچ کس جز خودت نمیشه توقع داشت.

خواهش میکنم راهنماییم کنید ،‌چه جوری حال خودم رو بهتر کنم و بعد از اون و مهم تر از همه چطور حال مادرم رو بهتر کنم ؟

واقعا تنهاییم و نیازمند کمک.


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۲۲)
    • ۲۴۱۶ بازدید توسط ۱۷۵۹ نفر
    • دوشنبه ۱۱ بهمن ۹۵ - ۲۲:۴۵

    والدینم با طلاق ، آینده ی منو ازم گرفتن

    سلام دوستان

    من یکی از کاربرای همین وبلاگم که مسئله ای خیلی سردرگمم کرده و خیلی بابتش ناراحتم ...
    من چند سال پیش که سال کنکورم بود یک تصادف نزدیک زمان کنکور ، همه ی تلاشمو بهم ریخت و راهی بیمارستان شدم، واستادم سال بعد دوباره کنکور دادم و به آرزوم که پزشکی بود رسیدم  اما دانشگاه دولتی نه ،بلکه دانشگاه پولی قبول شدم بین رفتن و نرفتن دو دل بودم که تصمیم گرفتم برم بعد یک ترم مرخصی بگیرم دوباره بخونم اینکارو کردم اما اتفاقا همون سال والدینم تصمیم به جدایی گرفتن و تا حدی مراحل طلاق طی شد و من التماس کردم کمی صبر کنن ولی گفتن ما دو سال بخاطر تو صبر کردیم دیگه نمیتونیم و این حرف مامانم بود .
    بگذریم که تمام این سال ها تو تنش شدید و دعوا و درگیری گذشت و من به سختی وسط این همه دعوا تونستم درس بخونم گاهی اونقدر دعواها اذیتم میکرد که مجبور بودم برم تو پارک درس بخونم چون کتابخونه ای نزدیک خونه نبود و ساعت کاری شون هم کم بود و با توجه به دوری به صرفه نبود تا اونجا برم،گاهی تو پارکو خیابون از سرما میلرزیدم و گاهی از گرما ضعف میکردم.
    یک روزنامه میگذاشتم روی زمین شروع میکردم به زدن تست کنکور مثلا وقتی فیزیک رو شروع میکردم همونطور 4 ساعت روی زمین مدام میخوندم و متوجه زمان نبودم وقتی از روی روزنامه بلند میشدم همش خیس بود از گرما بس عرق ریخته بودم تازه اون لحظه متوجه نگاه سنگین عابرا میشدم و از خجالت میمردم از یک طرف استرس اینکه خونه الان چه خبره اعصابمو بهم میریخت.
    شهرمون خانه ی کنکور داره ولی پولشو نداشتم که روزی ده هزار تومان بدم و اگر هم از پدر میخواستم بگیرم میگفتن برو سراغ مادرت و اگه از مادر میخواستم بگیرم میگفتن برو سراغ پدرت و این شروع یک دعوای جدید بود. ما چندین خونه داریم و سه ماشین ولی من وضعیتم این بود .
    من برای سال سوم کنکور دادم و رشته سلولی مولکولی دولتی رو بعد رشته های خوب زدم و دانشگاه دولتی هم قبول شدم چون مجبور بودم زودتر از فضای خونه خارج بشم از طرفی از کنکور خسته و نا امید شده بودم اما حالا پشیمونم که صبر نکردم من ترم بهمنی هستم و بهمن ماه میرم دانشگاه اما همه آرزوهامو دفن کردم .
    رشته ای که هستم نه علاقه ی زیادی بهش دارم نه بازار کاری در آینده داره. جالب هست که من بخاطر پول ندادن خانوادم و کم شدن تنش ها پول نخواستم برای دانشگاه پولی در صورتی که اون ها برای طلاق خودشون هر کدوم بیست میلیون حدودا هزینه کردن که روی هم میشه حدودا 40 میلیون .
    از همه بدتر اینه که بعد طلاق حالا فهمیدن همه کاراشون لجبازی بوده و دوباره ازدواج کردن .اونا فقط آینده ی منو ازم گرفتن اونا فقط به فکر خودشون بودن و الان هم هستن. خیلی دلم شکسته خیلی .
    حالا به سرم زده برای دانشگاه که از خونه دور شدم برم همون جا همزمان کنکورو بخونم و باز دو سال دیگه کنکور بدم و برم دانشگاه پولی ، پولشم با قلدری و زور ازشون بگیرم .
    ولی مشکل این هست که من هم شخصیت مظلومی دارم و نمیتونم قلدر باشم هم منتشون همیشه زیرسرم  میشه  و باز تو دعواها دخالتم میدن. باز فکر میکنم برم تقاضای نفقه کنم ولی میترسم عاق بشم، من این همه سال گوش بحرف بودم  و وضعیتم اینه، خواهش میکنم راهنماییم کنید.
    از کنکور دوباره هم خیلی میترسم ولی چاره ای نیست.من یک دخترناامید و دل شکسته ام.

    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)

  • ۳ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۱)
    • ۱۸۵۸ بازدید توسط ۱۳۵۰ نفر
    • جمعه ۱ بهمن ۹۵ - ۲۲:۳۵

    هیچ علاقه ای به پدر و مادرم ندارم

    سلام

    من خیلی وقته میخوام اینجا راهنمایی بگیرم ولی همش فکر میکنم دغدغم خیلی مسخرس یا شاید هیچکس نتونه ارومم کنه.

    نمیدونم از کجا شروع کنم یکم طولانیه. دخترم 19 سالمه. از وقتی که یادم میاد مامان بابام با هم دعوا میکردن ، داداشمم که بزرگتر از منه همیشه اینو به مامانم میگه. از اول دبیرستان خیلی حالم بد شد بخاطر خیلی چیزا افسردگی گرفته بودم.

    12 ساعت میخوابیدم.من نمیدونم رفتار پدر مادر شماها با شماها چطوری بوده اما پدرم محبت نمیکنه به ما ، اما از لحاظ مالی ساپورتمون میکنه فقط.. نظامیه شغلش. از بچگی که یادمه ما هیچوقت در مورد چیزی با هم نحرفیدیم خیلی معمولی در حد سلام کردن و اینک سوالی پیش بیاد حرف میزدیم.

    هیچوقت نگفته دخترم مشکلی نداری امروزت چطور بود یا هر چی ... اصلا هیچی با هیچی کار نداره. من احساسمو تو خودم نگه میدارم چون یکم غرورم دارم. مادرمم نصف رفتاراش جدیه. رابطه احساسی با هیچکس تو خانواده ندارم. منظورم محبت عاطفیه. واسه همین دو سال پیش با کسی اشنا شدم تو لاین رابطمون دو سال ادامه پیدا کرد تو شهر خودمونن با اینکه ندیدمش از نزدیک ، بعد دو سال فهمیدم به غیر از من با خیلیاست .

    اما بخشیدمش چند بار همو دیدیم رابطه عمیق تر شد خیلی همو دوست داریم. اما فکر کردن به اینکه قبلا خیانت کرده ذهنمو اذیت میکنه. با اینکه هر چی میگم قبول میکنه... رابطمون میخواد خوب شه میزنم خرابش میکنم .


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۱ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۲۱)
    • ۹۹۰۱ بازدید توسط ۷۰۹۵ نفر
    • پنجشنبه ۳۰ دی ۹۵ - ۲۲:۰۰

    عشقولانه بازی های خواهرم و شوهرش منو هوایی می کنه

    سلام

    من یک دختر ۲۴ ام ، دلم گرفته حسابی. راستش من بچه که بودم تو دوره های سنی حساس متاسفانه با صحنه های مستهجن زیادی مواجه شدم همین باعث شد چشم و گوشم باز شه و زود بالغ شم.

    خلاصه اینکه تو سن ۱۷ سالگی به خاطر جو نامهربونی و ناراحت کننده ای که تو خونه و دوستای مدرسم ایجاد شد دچار بحران روحی شدم ، چون استعدادشو داشتم شروع کردم به خیال بافی های عاطفی ، چون دچار خلا عاطفی شده بودم .

    همش تصور میکردم که کاش شبا یکی بغلم میکرد و بوسم میکرد و عاشقانه دوسم میداشت. اون موقع احساس ازدواج کردم اما چون که فقط ۱۷ سالم بود به خودم گفتم برو بابا بچه مدرسه ای. بزرگتر شدم یکم یادم رفت ، شدم ۲۱ ساله ، خواهرم نامزد شد .

    من بعضی وقتا متوجه لوس بازی های دوران نامزدیش میشدم ، اون خیلی مراعات نمیکرد چون کودکیش خدا رو شکر با من فرق داشت و حساسیت های منو درک نمیکرد ، مثلا شبایی که دامادمون پیشش میخوابید ، صدای خنده ها و پیچ پیچ هاشون میومد من اذیت میشدم ، خب دلم میخواست و یه سری رفتارهای دیگه که حوصله نوشتنش نیست .


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)

  • ۲ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۰۸)
    • ۱۷۴۰۱ بازدید توسط ۱۲۸۴۹ نفر
    • يكشنبه ۲۶ دی ۹۵ - ۲۲:۴۵

    در یک زندگی جمعی ، چه کنم که زندگی مون و اقتدار همسرم آسیب نبینه ؟

     سلام

    من تک دختر هستم و چند سالی هست ازدواج کردم. توی این چند سال ما مستاجر بودیم و بعد هم منزلی با اجاره کم از طرف محل کار همسرم.

    مادر و پدر بنده الان خونه ی پدری رو خراب کردن و ساختن به این نیت که ماها برگردیم پیش خودشون و البته دارن کم کم ناتوان هم میشن.

    البته نظر ما رو نپرسیدن اما این بدیهی محسوب میشد براشون که ما بیاییم. برادران من هم بسیار مایلند به اینکه بیان به منزل جدید اما من ترس هایی دارم با وجود اینکه روابط در مجموع خوبه.

    سوال من اینه:

    من در مجموع مجبورم که این نزدیک زندگی کردن رو در آینده نزدیک بپذیرم. چه کنم که زندگی مون و اقتدار همسرم آسیب نبینه ؟ چه جوری زندگی کنم؟ این رو اضافه می کنم که من به جهت حرمت ها هیچ وقت حرف صریحی به پدر و مادرم نمی زنم...


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۸)
    • ۱۶۹۵ بازدید توسط ۱۱۸۰ نفر
    • چهارشنبه ۲۲ دی ۹۵ - ۲۲:۲۵

    با بلایی که مادرم سر برادرم آورده گاهی ازش متنفر میشم

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم . انقدر دلم تنگه و احساس بدی دارم که نگید ، نمیدونم این مشکل رو کدوم از شماها دارین امیدوارم حتی دشمن آدمم این مشگل تو خانوادش نداشته باشه.
     برادرم حالش خیلی بده شاید روزای آخرشو داره سپری میکنه خیلی سخته آب شدن عزیزتو ببینی اگه سرطان داشت انقد ناراحت نبودم ، میگفتم خدا خواسته ولی وقتی پدرو مادرا با ندانم کاری فاجعه ببار میارن اینجا دیگه نه غریبس بری یقه شو بگیری نه خداس هی ازش بپرسی چرا ؟
    مادرم با غفلتش با غرورش برادرمو قربانی کرد بعد این همه سال که ا-ع-ت-ی-ا-د داره الانم نفسای آخرشو میکشه. مادرم نعمتی که خدا بهش داد قدر ندونست برادرم انقدر زیبا بود که همه حسرتشو میخوردن الان از اون همه زیبایی فقط چشمای خوشگلش مونده .
    جیگرم کبابه به خدا الانم دارم گریه میکنم . مشکلم اینه اگه برادرم بمیره چطور میتونم با مرگش کنار بیام ؟ البته انقدر زجر کشیده که بعضی وقتا خودم گفتم خدایا دیگه بسشه ازش راضی باش ، شاید حداقل اون دنیا آرامش داشته باشه. و مشگل دومم اینه که بعضی وقتا از مادرم متنفر میشم یاد کاراش میافتم بدبختی که اون مسببشه و سر بقیه آورده .
    البته اصلا بهش بی احترامی نمیکنم و دوستشم دارم چون بالاخره مادرمه خودمم مادرم  میفهمم ولی با این حس تنفر نمیدونم چکار کنم .

    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۷)
    • ۱۷۶۵ بازدید توسط ۱۲۸۵ نفر
    • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵ - ۲۲:۰۵

    عروسی برادرمه، اما من مدام استرس دارم

    سلام وقتتون بخیر دوستان
    راستش یه مشکل دارم شاید خنده دار باشه به نظر شما ، اما واقعا باهاش مشکل دارم . عروسی برادرمه ! ، اره خوبه اما وقتی استرس نداشته باشی ، نزدیک یه ماه دیگه عروسی برادرمه ، اما من مدام استرس دارم ، خواب بهم حروم شده ، مدام فکر کارایی که باید اون روز بکنم هستم، طوری شده که دعا دعا میکنم زود عروسی به سلامتی تموم بشه شرررش!!! دقت کنید شر! کم بشه! ، مدام دلشوره دارم .
    همش میگم یه اتفاقی میوفته ، از استرس شش ماه پیش خریدامو کردم و تا حالا صد بار پوشیدم تا کم و کاستیشو برطرف کنم ، متاهل هستم ، تک دخترم ، شاید واسه همینه میترسم کار زیاد داشته باشم . فقط دوست دارم تموم شه . اصلا ذوق ندارم ، خودمم ناراحتم ، از استرس به همه می پرم ، پرخاشگر شدم ، حتی به عروس و داماد عزیزم .
    چیکار کنم ؟
    کمکم کنید

    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۲۷)
    • ۴۳۶۲ بازدید توسط ۳۱۰۲ نفر
    • يكشنبه ۱۹ دی ۹۵ - ۲۲:۳۵

    پدر شوهرم میگه اگه با ما زندگی نکنید تو عروسیتون نمیام

    سلام دوستان سریع میرم سر اصل مطلب

    من یه دختر 25 ساله هستم توی یکی از استان های غربی زندگی می کنم و چندین ماهه تو عقدم . یه پدر شوهر دارم که دعا میکنم خدا نصیب گرگ بیابون نکنه. دائم گیر میده و جلوی من به شوهرم امر و نهی میکنه و غرور شوهرمو جلوی من خرد میکنه. همیشه باید حرف حرف خودش باشه و اگه کسی بخواد نظر دیگه ای بده دعوا به پا میشه !!!

    مثلا ما برای شب چله میخواستیم جشن بگیریم و کلی خرج و شام رستوران و مهمون و ... ،  بعد ایشون گفتن که ما میخوایم یه روز دیگه بیایم و فامیلامون رو هم نمیاریم. و وقتی من به شوهرم فقط به نشانه اعتراض نگاه کردم دهنشو باز کرد و هر چی به دهنش اومد بارم کرد. منم رفتم طبقه بالا و زدم زیر گریه . فاجعه تر از اون وقتی بود که مادر شوهرم مجبورم کرد بیام ازش عذرخواهی کنم دقیقا همون شب .

    گفت اگه نیای بابا خون به پا میکنه و منم این کارو کردم تا بزرگواری مو بهش ثابت کنم ولی اون چه کار کرد گفت کاری نکنید که سرافکنده باشید با خودم گفتم امشب که برم خونمون دیگه پامو اینجا نمی ذارم تا حالیش بشه.

    اونم به هفته نرسیده بود مادر شوهرم و شوهرم خودشون و ریز ریز کردن که پاشو بیا وگرنه خون به پا میشه. و من رفتم... و اونا یه روز دیگه و بدون فامیلاشون برا شب چله اومدن و ما جلوی مهمونامون مجبور شدیم کلی دروغ بگیم.

    همش گیر میده چرا ناخونای زنت بلنده ... چرا پسرم لباس تنگ میپوشه ( حالا تنگم نیست منظورش اینه که لباس گشاد بپوش ) ... چرا زیاد مهمونی میرین ... چرا شیفت زیاد بر میدارین ... فقط همدیگرو باید هفته ای دو روز ببینید ... چرا نمازتون رو دیر خوندید روز خواستگاری ما فکر کردیم شما دختر مومنی هستی و کلی از این حرفا ...

    همش تیکه و کنایه میندازه ... میگه پسرمو ازم گرفتی ... اگه کم برم خونشون میگه چرا دیر میای زیاد برم میگه دخترای قدیم ال بودن. به خدا از دستش خسته شدم. هر کاری میکنم باز نق میزنه. حالا همه این هارو تحمل میکنم که فقط دوران عقد تموم بشه اما گیر داده اگه نیاین خونه ما نشینید توی عروسیتون نمیام و کلی ابرو ریزی میشه .

    تا الان جلوی فامیل بهانه می اوردیم دیگه اون روز و که نمیتونیم دلیل بیاریم. میترسم لج کنه و بگه اصلا خرج عروسیتون رو نمیدم و ما فوق العاده فشار بیاد رومون چون هیچی پس انداز نداریم اگر هم بخوام باهاشون زندگی کنم هر روز باید نون توی خون بزنم بخورم.

    یک سره هم دم از دین و ایمان میزنه و اینقدر داستان های دینی برات تعریف میکنه که حالت بهم میخوره . الان فکر میکنه جاش ته بهشته و همه جهنمی. بخدا حالم از هر چی ادم مذهبیه این جوریه بهم میخوره.

    به نظرتون چه کار کنم؟ ممنون میشم راهنماییم کنید.


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    مراسم عقد و عروسی (۱۰۷ مطلب مشابه) تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) زندگی با خانواده شوهر (۷ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۱ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۷۲)
    • ۲۹۰۹ بازدید توسط ۲۲۰۲ نفر
    • يكشنبه ۱۲ دی ۹۵ - ۲۲:۲۵

    با پسرخاله م که بهش نه گفتم، چه طوری رفتار کنم ؟

    سلام

    دختری 19 ساله هستم؛ از حدود چهار سال پیش پسرخاله ام که در شهر دیگه ای زندگی می کنه و همسن منه مدام با خط های مختلف ابراز علاقه می کرد و من جواب نمی دادم چون براش توضیح داده بودم که سفت و سخت با دوستی مخالفم و به خاطر سن کمش میدونستم کله اش داغه و حرفاش جدی نیست.

    تا این که بار آخر از طریق برادرم که تقریبا همسن و سالمونه به گوشش رسوندم که اگه یک بار دیگه مزاحم بشه به پدرم خبر میدم. ایشونم به برادرم گفت که دیگه قول میده مزاحم نشه؛ ولی قصدش ازدواجه و دنبال دوستی نیست و تمام تلاششو میکنه و از این حرفا. بعدم گفت مادرش و چند تا از خاله ها از احساسش خبر دارن. که اینو خودم هم بعدا متوجه شدم. منتها این حرفا واقعا واسه من شوخی بود.

    این گذشت و ما تقریبا یک سال همو ندیدیم. بعد از یکسال من تصمیم گرفتم هر چی بوده فراموش کنم و با خودم گفتم حالا که یکسال گذشته، حتما فهمیده چه پیشنهاد های احمقانه ای داده، به خاطر همین سعی کردم خیلی دوستانه مثل قبل باهاش رفتار کنم، انگار که نه انگار. 

    اما مشکل من از اینجا شروع میشه. بعد از اون یکسال که همو دیدیم ایشون رفتارش جوری شده که من اعتماد به نفسمو از دست دادم و نمیدونم چه جوری باید باهاش رفتار کنم. کلا با سردی رفتار می کنه، جلوی جمع وقتی من هستم میذاره میره، یا احساس می کنم داره بی احترامی بهم میکنه .

    وقتی حرفش با برادرم پیش اومد، برادرم فقط خندید و گفت برخلاف ظاهرت خوب تونسته مختو بزنه، و من بعدا فهمیدم خیلی راحت هم درباره ی دوست دختر جدیدش با برادرم مشورت کرده.

    میدونید من اصلا خود این شخص برام مهم نبود، همون موقع هم که ابراز علاقه می کرد میدونستم که میگذره ولی حالا نحوه رفتارش جلوی بقیه، بی خیالی برادرم، فکر خاله هام، اعصابمو خرد کرده؛ کلافه ام و حالا که قراره دوباره به شهرشون بریم عزا گرفتم که باید چه جوری باهاش جلوی بقیه رفتار کنم ؟ همچنان به روی خودم نیارم ؟ اصلا حس خوبی ندارم.


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۱ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۲۰)
    • ۲۶۸۳ بازدید توسط ۱۸۶۴ نفر
    • شنبه ۲۷ آذر ۹۵ - ۲۲:۲۰

    چطور بفهمم برادرم معتاد شده یا نه؟

    سلام

    پدرم دو همسر داره  و خیلی بداخلاق هستن و به روحیه و عاطفه بچه ها هم اصلا اهمیت نمیدن. از همسر دیگه شون پنج تا پسر دارن و خیلی هوای همو دارن و تقریبا تمام ثروت پدرم در اختیار اونهاست

    منم یه برادر دارم فقط که با پدرم خیلی مشکل داره سر ظلمی که پدرم بهمون کرده، اما پدرم براش یه مغازه بزرگ خریده و برادرم مشغول به کار شده. یه سال مغازه رو کرایه داد و خوش میگذروند، اما پدرم اصرار کرد باید برگرده مغازه و کار کنه ، داداشمم تنبل شده، الان که حدود یک ساله دوباره برگشته تو مغازه ،کلی مشکل درست کرده برامون.

    خیلی پسر خوب و مومنی بود،الان حتی نمازشم نمیخونه، اصلا دوست نداشت و رفت و امد نمی‌کرد با کسی،اما دو ماهه چند تا دوست جدید پیدا کرده و شبا تا دیر وقت بیرونه و گاهی حتی شبا هم خونه نمیاد .دوستاش از مغازه دارای شهرن،باهاشون میره باغ یا خونه اونها و اواز میخونن.فیلم گرفته بود ،فیلمشو دیدم ظاهرا ادمای سالمی میان .

    اما واقعا نمیدونم که اونجا چیکار میکنن،ما هیچکس رو نداریم که با برادرم صحبت کنه ،اصلا هم اجازه نمیده که باهاش حرف بزنیم فورا داد و بیداد راه میندازه، پدرمم اصلا براش مهم نیست و فقط پسرای دیگه شو دوست داره. من و مادر و خواهرم جز خدا هیچ کسی رو نداریم، پدرم همه رو ازمون دور کرده . خیلی نگران برادرم هستیم، نمیدونم چیکار کنیم، میخواستم بپرسم چقدر نگرانی من درسته؟ ممکنه برادرم معتاد شده باشه ؟ :(

    لباساش رو بو میکنم،هیچ بویی نمیده اما لطفا راهنماییم کنید ،چه کاری از دستمون برمیاد که انجام بدیم برادرم دوباره مثه قبل بشه؟ الان دیگه حتی براش مهم نیست سر ما چی میاد . چطور بفهمم برادرم معتاد شده یا نه؟


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۵)
    • ۱۲۶۰ بازدید توسط ۹۴۸ نفر
    • شنبه ۱۳ آذر ۹۵ - ۲۲:۴۰

    چطور از سختی زندگی در خونه مادر شوهر نجات پیدا کنم ؟

    سلام کاربرای محترم
    یه سوال داشتم از ابتدای زندگی با خانواده همسرم ( مادر شوهر ) زندگی می کنم و چون خونه ای که در اون زندگی می کنیم خونه مادر همسرم هست احساس مالکیت شدیدی نسبت به خونه و وسایل اون داره و اجازه هرگونه استقلالی رو از ما گرفته به نحوی که من حتی در یخچال رو هم باز می کنم مدام زیرچشمی نگاه می کنه که مبادا چیزی کم بشه و با وجود اینکه کل هزینه های زندگی رو من و همسرم تقبل کردیم .
    هر هفته کل دخترها و پسرهاش رو دعوت می کنه و تا چند روز با خانواده خونه ما می مونن و طبیعتا اون آزادی که در رفتار و پوشش بدون حضور سایرین دارم اینجوری نمی تونم داشته باشم.
    حتی گاهی برادر همسر متاهلم یک ماه خونه ما می مونه و همه به خاطر اینکه حس می کنن اونجا منزل مادرشونه به راحتی اختیار کل خونه رو به دست می گیره. 

    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۲ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۲۲)
    • ۳۹۱۷ بازدید توسط ۳۰۵۸ نفر
    • چهارشنبه ۱۰ آذر ۹۵ - ۲۲:۲۰

    از وقتی که ازدواج کردم واسه خودم زندگی نکردم

    سلام

    یه مشکل خانوادگی دارم که نمیدونم باهاش چیکار کنم امیدوارم بتونید راهنماییم کنید .

    من متاهلم دختر بزرگ خانواده هستم پدرم و دو ساله از دست دادم یه برادر بزرگتر دارم که اونم متاهله تا چند ماه پیش طبقه ی بالای خونه ی پدرم زندگی میکردن ولی همسرش دیگه نموند یعنی بعد از فوت پدرم بنای ناسازگاری گذاشت و دیگه نمیخواست تو اون ساختمون زندگی کنه و چند ماهه که از اونجا رفتن .

    الان مادرم و خواهرم که اسکیزوفرنی داره با هم تو اون خونه زندگی میکنن . یه کم در مورد مادرم براتون بگم یه مادر وابسته ست ،این وابستگیش ما رو خیلی اذیت میکنه من خودم 8 ساله که ازدواج کردم از همون روزای اول مامانم انتظار داشت هر روز برم خونشون اگه نمیرفتم ناراحت میشد توقعاتش باعث شد که منم هر روز میرفتم بعد از ظهرها .

    ولی واقعا سخت بود چون به هر حال خودم تشکیل زندگی داده بودم ولی مادرم اینو درک نمیکرد اصلا،طوری شد که این وابستگی دو طرفه شد یعنی منم دیگه عادت کردم به رفتن خونه ی اونا بعدشم که شدت گرفتن بیماری خواهرم و بعد هم بیماری پدرم که سرطان داشت این رفت و آمدها رو بیشتر کرد .

    مامانم دیگه به خاطر مشکلات زندگیشون از لحاظ روحی ضعیف شده بود و به من و اون یکی خواهرم که اونم متاهله نیاز داشت .

    باور کنید تو مدتی که ازدواج کردم دیگه واسه خودم زندگی نکردم همیشه درگیر مسائل و مشکلات خونه ی پدری بودم خودم هم خیلی به هم ریختم افسرده شدم تا دو سال پیش دارو مصرف میکردم .


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۱)
    • ۲۶۲۵ بازدید توسط ۱۸۹۵ نفر
    • دوشنبه ۸ آذر ۹۵ - ۲۲:۴۵

    خانواده شوهرم از نظر مسائل جنسی یه کم راحتن!

    سلام

    از وقتی این وبلاگ رو پیدا کردم متوجه شدم که توهم " دانستن " دارم و خیلی چیزها رو نمیدونم.

    من ازدواج کردم. خانواده شوهرم یه کم راحتن و از نظر مسائل جنسی و اینا، کلا آدمای راحتین. مثلا باباشون (پدرشوهرم) عمل جراحی پروستات داشتن، به من که عروس شون باشم از درد اون جاشون میگن!، من آب میشم میرم تو زمین و خودم رو به اون راه میزنم. یا مثلا خواهر شوهرم که بچه شون سقط شده بوده با همه ی جزئیات از اتفاقایی که افتاده میگن که واقعا زشته حتی جلو شوهرم به راحتی حرف میزدن. من خیلی خجالت میکشیدم.

    این دفعه که رفتیم منزل خواهر شوهر محترم، زن داداش شوهرم که بچه ی کوچولو دارن، جلو شوهر خواهر شوهرم سینه شو در میاره و به بچه شیر میده. یعنی مردها کلا اون جا بودن ولی زن داداش شوهرم سینه شونو جلو مردها در میارن و بچه رو شیر میدن. البته چون ایشون خیلی زیبا نیستن، من اهمیت نمیدادم و نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم و تا حالا هیچی بهشون نگفتم.

    به نظرتون این چیزها عادیه ؟، شما هم تو این شرایط هستید؟ 


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۵ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۶۷)
    • ۳۵۴۳۵ بازدید توسط ۲۷۴۰۷ نفر
    • يكشنبه ۷ آذر ۹۵ - ۲۲:۳۰

    کاش با خانواده ی پرجمعیت وصلت نمیکردم

    سلام دوستان

    دختری هستم نوزده ساله و نامزدم بیست و یک ساله ، ما دو ساله که عقدیم نامزدم شش تا خواهر دارن و یک برادر و ایشون فرزند آخر خانواده هستند و در این مدت دو سال خواهرشوهرهام اصلا تو زندگی مون دخالتی نمیکنند خدا رو شکر و اگر مشکلی یا دعوایی پیش بیاد همیشه طرف منو میگیرن .

    اما مشکل من این هست که اصلا دوست ندارم نامزدم با خواهرش حرف بزنه و بگه و بخنده ازش متنفر میشم یا اگر با بچه های خواهرش بازی کنه میدونم خیلی مسخره است ولی بخدا دست خودم نیست دو بار رفتم مشاوره اما ثاثیری نداشت .

    ختم چهل روزه برداشتم که به خدا نزدیک بشم و از این افکار لعنتی راحت شم اما نشد . چند بار بهش گفتم تو به خانوادت وابسته ای اما قبول نکرد .چند بار به خاطر اینکه بدون من رفته بود خونه خواهرش دعوامون شد .

    نامزدم مهربونه اما من نمیدونم چیکار کنم زندگی کنم یا نه؟ مشکل من همینه چند بار با خودم گفتم کاش با خانواده ی پرجمعیت وصلت نمیکردم .

    تو رو خدا شما بگین من چیکار کنم؟ برم روان پزشک یا روان شناس ؟ روان شناس رفتم ولی خوب ثاثیری نداشت . من با اینکه نامزدم رو خیلی دوستش ندارم یعنی اینجوری نیستم که براش بمیرم ولی روش حساسم.

    خودش هم میدونه روی خواهراش و بچه هاشون حساسم دارم دیوونه میشم همش میترسم میگم نکنه الان رفته باشه خونه فلان خواهرش .دارم دیوونه میشم تو رو خدا کمکم کنید خیلی ممنونتون میشم.


    پیشنهاد:

    مخالفت خانواده با خواستگاری که از خانواده پرجمعیت داره

    موقع ازدواج به پرجمعیت بودن خانواده شوهرم توجه نکردم

    نمی تونم با روش زندگی خانواده پر جمعیت شوهرم کنار بیام



    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۱ موافق ۱ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۴۱)
    • ۳۹۹۶ بازدید توسط ۲۷۹۳ نفر
    • يكشنبه ۷ آذر ۹۵ - ۲۲:۲۰

    به برادرم بگم که دخترش چند تا دوست پسر داره ؟

    سلام
    دختر 17 ساله ای هستم.درس میخوانم و سرم به کار خودم مشغوله. یه برادر زاده ای دارم که 18 ساله هست، دختر شیطونیه. میدونم که چند تا دوست پسر داره و خودشم بهم گفته که سر همه شون رو کلاه میذاره و تیغ شون میزنه . و از منم دعوت کرده که با دوست پسراش آشنا بشم و برای خودم دوست پسری داشته باشم.
    اما من قبول نکردم و در نهایت هزار تا حرف بارم کرد. از قبیل اُمُل و عقب مونده و عصر حجری .در کُل بهم بی ادبی کرد و دعوا مون شد.
    اما من خودم یه انسان بالغی هستم و میتونم خوب رو از بد تشخیص بدم.به همین دلیلم میدونم داشتن دوست پسر اشتباهه.
    به نظرتون اگه به برادرم  حرفای دخترش رو که بهم زده و اینکه چه کارای دیگه ای هم میکنه و دوست پسر داره رو بگم با اینکه برادرم از هیچی خبر نداره و برادر ساده ی من فکر میکنه دخترش آدم خوبیه ، آیا کار بدی میکنم اگه همه چیز رو به برادرم بگم؟
    از طرف دیگه هم میترسم  اگه بگم همه چیز رو به برادرم، برادر زاده ام با من قهر کنه و کینه به دل بگیره و بخواد بهم زور گویی  بکنه.
    به نظرتون چیکار کنم؟؟
    ممنون.

    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۷)
    • ۳۱۶۳ بازدید توسط ۲۳۳۶ نفر
    • شنبه ۶ آذر ۹۵ - ۲۲:۴۵

    برو بالا