سلام
من خیلی وقته میخوام اینجا راهنمایی بگیرم ولی همش فکر میکنم دغدغم خیلی مسخرس یا شاید هیچکس نتونه ارومم کنه.
نمیدونم از کجا شروع کنم یکم طولانیه. دخترم 19 سالمه. از وقتی که یادم میاد مامان بابام با هم دعوا میکردن ، داداشمم که بزرگتر از منه همیشه اینو به مامانم میگه. از اول دبیرستان خیلی حالم بد شد بخاطر خیلی چیزا افسردگی گرفته بودم.
12 ساعت میخوابیدم.من نمیدونم رفتار پدر مادر شماها با شماها چطوری بوده اما پدرم محبت نمیکنه به ما ، اما از لحاظ مالی ساپورتمون میکنه فقط.. نظامیه شغلش. از بچگی که یادمه ما هیچوقت در مورد چیزی با هم نحرفیدیم خیلی معمولی در حد سلام کردن و اینک سوالی پیش بیاد حرف میزدیم.
هیچوقت نگفته دخترم مشکلی نداری امروزت چطور بود یا هر چی ... اصلا هیچی با هیچی کار نداره. من احساسمو تو خودم نگه میدارم چون یکم غرورم دارم. مادرمم نصف رفتاراش جدیه. رابطه احساسی با هیچکس تو خانواده ندارم. منظورم محبت عاطفیه. واسه همین دو سال پیش با کسی اشنا شدم تو لاین رابطمون دو سال ادامه پیدا کرد تو شهر خودمونن با اینکه ندیدمش از نزدیک ، بعد دو سال فهمیدم به غیر از من با خیلیاست .
اما بخشیدمش چند بار همو دیدیم رابطه عمیق تر شد خیلی همو دوست داریم. اما فکر کردن به اینکه قبلا خیانت کرده ذهنمو اذیت میکنه. با اینکه هر چی میگم قبول میکنه... رابطمون میخواد خوب شه میزنم خرابش میکنم .
یاد گذشته ( تابستون ) میفتم گریه میکنم یا بش گیر میدم میرم رو اعصابش. از یه طرفم مامان بابام سه ماهه قهرن بد جور با هم دعوا کردن نمیتونم توضیح بدم که چی شد . سه ماه پیش چون خجالت میکشم اما بدترین دعوایی بود که دیده بودم.
بابام قرص اعصاب میخوره چند ساله و ما تازه فهمیدیم و مشاوره نمیره. مامانمم بخاطر اینکه خانواده پدرم خیلی اذیتش کردن و اینکه خودش از طرف بابام خیلی اذیت شده وقتی میخواد حرف بزنه سرش میلرزه هر روز و هر روز و هر روز تو این چند سال مادرم همش در مورد بدیای خانواده بابام میگه اونم با صدای بلند .
انقدر تکرار میکنه که حالم بهم میخوره وقتی دلش پره هر چی میشه رو ما خالی میکنه منم پشت کنکوریم مدرسم تموم شده. اصلا تمرکز ندارم مادرم یا هر روز حالمو میگیره یا انقدر از بدیای بقیه میگه که از سردرد مغزم میخواد منفجر شه.
یا تیکه میندازه بهم انقد حرف میزنه تا دلش خالی شه روزی چن ساعت!! بعد به من میگه تو چرا درس نمیخونی؟ بخدا مغزم قاطی کرده انقدر بهم تیکه های بد میندازه . یا انقدر از بچگی تا الان بدی های خانواده بابامو تکرار کرده که دیگه مخم رد داده.
از بچگی منو مقایسه میکرد با دخترای دیگه . همش بمن میگه بی عرضه ، پر رو، گیج یا وقتی یه چیزی بهش میگم میگه خفه شو و خیلی حرفای زشت دیگه که غرورمو میشکونه . از این که همچین خانواده ای دارم ناراحتم. هر روز سر درد دارم بعضی اوقات بابامم تیکه های بدی میندازه بهم یا فحش های بدی میده .
مثلا تا میام جواب بدم میگه تف تو روت یا تف تو روحت ... حالمو بهم زدن خستم کردن . وقتی میخوام انتقاد کنم از اخلاق مامانم میگه هه بیام از تو یاد بگیرم بعد هزار تا عیبو ایراد میذاره روم سر کوفت میزنه خیلی بد..
خیلی اعتماد به نفسم داغونه خیلی بغض میکنم خیلی گریه میکنم. داداشمم سر رفتارای بابام یه کم عقده ای شده.. ابجی کوچیکمم میگه از رفتار مامان حالم بهم میخوره.. منه بدبخت این وسط نمیدونم چیکار کنم کنکورم دارم .
حتی یه ذره انگیزه ندارم باید با پسر مردم باشم تا یکی بهم محبت کنه.. که اون بدبختم با اخلاقم رنجوندم هی خواست بیاد خواستگاری یه جوری پیچوندمش ترسیدم خانوادم نذارن بهم برسیم.
تو خونه با کسی حرف نمیزنم خیلی خود خوری میکنم تو خودمم فکر میکنم بی انگیزم هیچ امیدی ندارم . دلم محبت میخواد دلم میخواد بذارن هر وقت دلم میگیره بذارن برم بیرون یکم هوا بخورم . گریه کنم خالی شم به خدا دارم خفه میشم تو این وضعیت.
کنکورم قبول نشم هزار تا حرف میزنن بهم نمیگن اصلا تقصیره مام بوده (یعنی پدر و مادرم ).. آخه من چیکار کنم بخدا کلافم . مشاوره ام برم میگن این همه مشکل داری بگو مامانت بیاد یا بابات .
بابام که نمیاد مامانمم خودشو عقل کل میدونه که بگه من خودم مشکل دارم اون هیچ عیبی نداره. اصلا یه جور رفتار میکنن انگار پدر مادرم نیستن دلم نمی خواد حتی یه بیرون یه خرید یا مسافرت باهاشون برم از بس که زده شدم از اخلاق و رفتاراشون..
هیچ علاقه ای به جفت شون ندارم چون همش سرکوفت و دعوا و ناراحتی دیدم ازشون دیوونم کردن درسم نمیتونم بخونم
مرتبط :
راه حل درباره نصیحت های نامناسب والدین
انگار پدر و مادرم نمی خوان قبول کنن که بزرگ شدم
چطور به پدر و مادرم بفهمونم به من فکر نکنن
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
نمیدونم من درست میگم یا پدر و مادرم ؟
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۹۹۰۱ بازدید توسط ۷۰۹۵ نفر
- پنجشنبه ۳۰ دی ۹۵ - ۲۲:۰۰