سلام
سلام عزیزان دل
دختری 20 ساله هستم. شاید شما منو درک کنید . پس همه درد دلمو میگم.. از کودکی عاشق خدا بودم. .معنوی گرا بودم و همیشه با خدا درد دل میکردم ... از کو دکی
نماز و قران میخوندم... و همیشه خالصانه دعا میکردم... تا اینکه بزرگ شدم...
وقتی بزرگ شدم تحت تاثیر اطراف به حجاب معتقد نبودم.... ازحجاب بدم میومد.... دوست داشتم جلوه گری کنم و همه زیباییمو تحسین کنن.... من وقتی یک تار موم دیده میشه چهره ام خیییلی زیبا میشه به گفته دیگران... موهای بلند و مواجی داشتم و صورت بیبی فیسی.. و اصلا ارایش نمیکردم. همه بهم میگفتن بدون ارایش زیباتری و نیازی به ارایش نداری. زیباییم خدادادی بود.
من هم به حجاب اعتقادی نداشتم .مادر و پدرم همیشه باحرفا و کنایه های تلخ به حجابم تذکر میدادن.. هیچوقت با ملایمت و مهربونی چیزی بهم نگفتن...
حتی اجازه نمیدادن برم بیرون... همیشه محدود بودم... از جامعه برام یک تصویر گرگ صفت ساخته بودن که تو دختری و حتی حق بیرون رفتن نداری... هیچوقت درکم نکردن...
من هم جلوی اونها باید بزوووووور روسریم و میاوردم جلو تا مبادا باز حرفای تلخ که بدتر از زهر بود رو بهم بزنن... من دختر بی بند و باری اصلا نبودم اصلا هم ارایش نمیکردم فقط کمی جلوی موهام معلوم بود...
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)