نزدیک دو سال تو یه شهر دیگه درس میخوندم. از همون ترم های ابتدایی دخترای کلاس سعی میکردن منو به خودشون جذب کنن ولی من سرم تو درسم بود و اهل دوست دختر نبودم. بعد از چند ترم فهمیدن من اهلش نیستم و دیگه بی خیال شدن.
دیگه دخترای همکلاسیم به من اعتماد کامل داشتن و حتی درباره مسایل خصوصی شون با من حرف میزدن. تا همین الان هم دوست دختر رفیقم وقتی با رفیقم مشکلی پیدا میکنه به من اس میده تا کمکش کنم.
البته خدا شاهده که من تا حالا چقدر بهشون گفتم به خانواده هاشون بگن و رسمی با هم ازدواج کنن ولی حرف گوش نمیدن.ترم تابستان پارسال از شانس بد من هیچ کدوم از پسرا درس بر نداشتن و من موندم و دخترای کلاس.
بین کلاس هامون دور هم میشستیم و تو فضای دانشگاه درباره مسایل اجتماعی و درسی و... حرف میزدیم. یکی از دخترای کلاس که همه میدونستن نزدیک یک ساله با یه پسره به قصد ازدواج دوست شده و البته خانوادش هم خبر داشتن شروع کرد به پیامک دادن به من.
با من از هر دری حرف میزد. حتی تو خونه که مشکل پیدا میکرد به من اس میداد و درد دل میکرد منم راهنماییش میکردم. ترم آخر رسید. اون دختر هم دیگه با اون پسره به نتیجه نرسید و رابطش رو قطع کرد. یه روز یکی از خانم های همکلاسیم بهم گفت از شما بعیده که با فلانی دوست شده باشی.
جا خوردم. با تعجب گفتم من؟! گفت اون از رفتارهاش معلومه که به تو علاقه داره. به هم ریختم. فردا با اون دختر حرف زدم و گفتم تو به من علاقه داری؟ گفت آره. دنیا رو سرم خراب شد. اوایل میگفت میدونم هیچ چیزمون بهم نمیخوره ولی دست خودم نیست دوستت دارم.
به خالم که باهاش راحتم گفتم. خالم گفت اگه دختر خوبیه بگیرش. برای اینکه فکر نکنه خودم رو از اون برتر میدونم گفتم بذار فکرامو بکنم تا بهت جواب بدم. چند روز بعد رفتم بهش گفتم که زندگی من چطوریه. هرچی میگفتم، میگفت عوض میشم. آخر سر گفتم نه.
با ناراحتی از من جدا شد و رفت خونشون. فرداش دیگه کلاس نیومد. بهش گفتم چرا کلاس نمیای؟ گفت نمیتونم تو رو ببینم و سر کلاس حاضر باشم. نمیدونستم چکار کنم.گفتم زندگیت خراب میشه. میگفت اشکال نداره تو فقط با من باش. من به جز تو با هیچ کسی ازدواج نمیکنم.
پیش خودم گفتم اکه به خاطر من درسشو نخونه چی؟ تصمیم گرفتم تا آخر ترم که دیگه ترم آخر هم بود یه جوری جواب پیامک هاشو بدم تا درسشو بخونه. بعدش دیگه که دانشگاه تموم بشه منو نمیبینه و فراموشم میکنه. تقریبا دیگه هر شب بهم اس میداد. از جو خونشون گله میکرد و میگفت من میخواستم از خونه فرار کنم.
من فقط راهنماییش میکردم و نسبت به خانوادش ذهنیتش رو بهتر میکردم. همیشه تو پیامک ها مینوشتم یادت باشه من چند وقت دیگه میرم نباید به من دل بسته بشی. خدا شاهده من میتونستم هر کاری باهاش بکنم. خونه مجردی هم داشتم ولی مثل ناموس خودم بود و هیچ وقت به پدرش خیانت نکردم.
حتی یه روز بهم گفت اگه بهم پیشنهاد رابطه بدی شاید قبول کنم. که من خیلی بدم اومد و قسم خورد دروغ گفتم میخواستم حرصتو در بیارم. یا یه بار بهم دست زد ولی من خیلی عصبانی شدم و دیگه این کارشو تکرار نکرد. خدا شاهده که من با وجود اینکه میتونستم ولی حتی یه نگاه نا پاک هم بهش نکردم.
خدا میدونه چقدر عذاب وجدان داشتم که دارم با یه نامحرم حرف میزنم. همیشه اون اس میداد و من سعی میکردم بهش اس ندم تا فکر نکنه بهش علاقه دارم. حتی بهم گفت دوست دارم بهم محبت کنی ولی من این خط قرمزم بود چون با خودم عهد کرده بودم عشقم فقط مال همسرم باشه نه کسی دیگه.
بعد از چند هفته دیگه نماز خوندن رو شروع کرد و بدون اینکه من ازش بخوام به خاطر من چادر میپوشید. ترم تموم شد و من برای دوره کارشناسی تهران قبول شدم و اومدم تهران. خیلی ناراحت شد و افسرده.
دورادور از دوستاش خبرشو میگرفتم. چند وقت پیش بهم اس داد که خواب دیدم بیمارستانی نگرانت شدم. تعجب کردم. آخه درست میگفت من روز قبلش تو بیمارستان زیر سرم بودم. فهمیدم واقعا عاشق منه. ولی من میدونستم ما دو تا به درد هم نمیخوریم چون مثل خربزه و عسل میمونیم.
باهاش منطقی حرف زدم که خدا ما رو برای هم نیافریده. قبول کرد و دیگه چند ماهی اس نداد. تا این که دیروز اس داد و گفت دانشگاه بدون تو صفایی نداره کاشکی نمیرفتی.
گفت ظاهرم عوض شده، از خدا فاصله گرفتم، دیگه حجابمو رعایت نمیکنم، از ماه رمضان تا حالا یه رکعت هم نماز نخوندم. میترسم نتونم جلوی خودمو بگیرم و با یه پسری دوست بشم و آبروم بره. گفتم خب ازدواج کن تو که خواستگار زیاد داری. گفت دیگه ازدواج نمیکنم.
اگه اسیر دست یه پسر نامرد بشه خودشو میکشه. من نگرانشم. نمیدونم چکار کنم. هر چقدر هم باهاش منطقی حرف میزنم گوش نمیده. انگار دیوونه شده. اگه خدایی نکرده آیندش خراب بشه من جواب خدا رو اون دنیا چی بدم؟ اگه هم بخوام نیاز عاطفیشو خودم ارضا کنم که با کسی دوست نشه، خب خودم از عذاب وجدان داغون میشم.
میدونم شماهایی که دارید این متن رو میخونید الان میگید از اول نباید به خواستش تن میدادی ولی آیا تو اون شرایط که به خاطر من درسشو ول کرده بود باید چکار میکردم؟
البته اون روزای اول تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد خونه خالی بدم تا فکر کنه آدم هوس بازی هستم و ازم دل بکنه ولی روم نشد بهش بگم. البته کاشکی میگفتم. راستش دیگه امیدی به ازدواج پاک و سالم ندارم. با این که هیچ حرف نا مربوطی تا حالا بهش نزدم ولی احساس میکنم با پسرایی که دوست دختر دارن دیگه فرقی ندارم. احساس گناه ولم نمیکنه. منی که با وجود داشتن شرایط، با هیچ دختری دوست نشدم حالا با علاقه همکلاسیم پاک بودنم رو از دست دادم...
پاسخ :
سلام
شما همون پسر پاکی که بودید هستید . منتهی در برخورد با اون دخترهای همکلاسی و مخصوصا اون دختر دچار اشتباه شدید . اشتباه شما دو نتیجه داشته :
اول این که حس جوانمردی شما گل کرده . خودتون دارید میگید که با هم سازگاری ندارید . از طرفی نگران اون هستید . آینده ی خودتون رو هم که نمی تونید به خاطر اون دختر خراب کنید .
حس جوانمردی شما ، نمی ذاره که ازش جدا بشید چون میگید اون بلایی سر خودش میاره و عذاب وجدانش برای شماست .
نتیجه ی دوم هم اینه که یه دختر رو ناخواسته عاشق خودتون کردید . کسی که به خاطر شما رفتار و پوشش رو تغییر داده و با بی توجهی شما دوباره بی خیال حجاب و نماز شده .
از نظر بنده ، باید بی رحم باشید و به آینده ی خودتون فکر کنید . کاری هم به این نداشته باشید که اون چه کار می کنه . از دو حالت خارج نیست :
یا داره با این حرف ها به شما فشار وارد میکنه که برید و علی رغم میل باطنی باهاش ازدواج کنید که در این صورت با توجه به تفاوت های بسیاری که دارید خوشبخت نخواهید شد .
یا داره راست میگه و در صورتی که شما اون رو نپذیرید دست به کارهای احمقانه میزنه . این بدونید که اگه کاری کرد شما در گناه اون دخیل نیستید . حتی اگه خودکشی بکنه .
پس شما دو راه دارید :
اول این که به خواسته ی اون تن بدید . در این صورت معلوم نیست مثبت شدن اون تا چه زمانی ادامه پیدا خواهد کرد . آیا بعد از این که مطمئن شد شما رو به دست آورده بازم نماز می خونه ،بازم چادر سر می کنه .... ؟
دوم این که بدون توجه به اون راه خودتون رو برید . عذاب وجدان هم نداشته باشید . چون هیچ قولی به اون ندادید . ابراز علاقه ای نکردید که بگید دلیل وابسته بودن اون ، شما هستید .
پیشنهاد بنده انتخاب راه دوم هستش . هر چند به قول معروف بی رحمانه است . از همین الان ارتباط تون رو باهاش قطع کنید . حتی اگه براتون مقدوره شماره تون رو عوض کنید .
بذارید هر کس با مثل خودش ازدواج کنه . اون با کسی ازدواج کنه که به بد حجابی و نماز نخوندنش گیر نده . شما هم با کسی ازدواج کنید که دغدغه تذکرهای پی در پی مبنی بر رعایت حجاب و ... رو نداشته باشید .
موفق باشید
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)