سلام
می خوام از مشکلاتم کمی بگم و راهنمایی بگیرم، امیدوارم بهم پیشنهاد رفتن پیش مشاور داده نشه چون یکی از مشکلاتم اتفاقاً اینه که اصلاً پولش رو ندارم که برم پیش روانشناس یا روانپزشک و تنها جایی که به ذهنم رسید اینجاست.
من سال ۹۷ یه پست اینجا زدم که دنبال یه دختر برای ازدواجم ولی پیدا نمیکنم. اون دختر که هنوز پیدا نشده هیچ.
ولی دقیقاً از همون موقع فکر میکنم افسردگی گرفتم و بی انگیزه ام و هیچ چیزی هم نتونسته این رو درست بکنه.
حتی چند جلسه پیش مشاور رفتم و توی اون دقایقی که اون جا بودم همه ش میخواستم از پیشش فرار بکنم. چون دلم به اون اندک پولم که داره اون جا خرج میشه میسوخت. واقعاً پول نداشتم و هر ثانیه ساعت بیشتر استرس و فشار عصبی برام میاورد پس رفتن پیش روانشناس و مشاور هم کار ساده ای نیست پول خیلی زیادی می خواد.
برای بیست دقیقه مشاوره هشتاد تا صد هزار تومان باید پول پرداخت کنی تازه اونم اگه روانشناس درست حسابی باشه روانپزشک هم که همینه هم ویزیتش گرونتره، علاوه بر اینها دارو هم هست که پول اونم باید بدی و پول تست، اتفاقاً یه مدت پیش روانشپزشک هم رفتم اونم به خاطر پول رها کردم.
قبلاً برای خودم کار میکردم ولی کمکم کسب و کارم نابود شد و درآمدش از بین رفت و یک ساله که هر روز از این کار به اون کار هیچ جا نمی تونم داوم بیارم چون هم عصبی میشم وقتی یکی بهم دستور بده و نمی تونم اون طور منظم و عین زندانی هر روز صبح برم سر کار و برگردم هم اینکه حقوقها به شدت پایینه. تنها جاهایی که حقوق ۱ و ۸۰۰ میدن فقط کارخانه ها و کارهای سخته که آسیب های زیادی داره رستوران و... در حد ۱ میلیون و نیم تومن
که اونم اگه کرایه ماشین و رفت و برگشت رو بخوای حساب بکنی همون ۱ تومن می مونه با روح و تن خسته و نابود.
گاهی وقتی می بینم اینجا بچهها حساب و کتاب می کنن تعجب میکنم نمی دونم این حقوقهای ۵ و ۱۰ میلیون رو از کجا میارن من که هزار تا شغل عوض کردم همه ش همین یک تومن می موند.
فکر کنم افسردگیم به خاطر اینه که به هر هدفی که در زندگی میخواستم نرسیدم یا اون قدر تمرکز و آرامش نداشتم که یک کار رو دنبال کنم. دوست داشتم دیده بشم مشهور و سرشناس بشم ولی فکر میکنم چیزی نشدم و از طرفی اوضاع مملکت این قدر بهم ریخته اقتصاد و... که نه آدم مهمی شدم نه حتی در حد معمولی ها
هیچ چیزی ندارم. تنها زندگی میکنم و اندک پس انداز و درآمدی که گاهی کفاف نمی ده و گرسنه می مونم.
بزرگترین درد من اینه که اون هایی که ازم دور هستن یعنی خانواده به قول خودشون نصیحت می کنن ولی از همه اون ها هم ناراحتم چون اون ها هم در درست کردن این وضعیت برای من مقصر بودن که داستانش طولانیه
سالها پیش دختری رو دوست داشتم و با انگیزه و اشتیاق فراوان میخواستم باهاش ازدواج بکنم ولی اینها نذاشتن چون خواهر و برادرها حسادت میکردن میگفتند ما بزرگتریم بعد توی ارزونی ها ازدواج کردن و هر چی تونستن از پدرم کندن و با خودشون بردن و پشت سرشونم نگاه نکردن. الآن وقتی حرف میزنن میگن به ما ربطی نداره مقصر خودتی! در صورتی که من زودتر از همه میخواستم ازدواج بکنم.
چون همیشه توی خانواده مورد بی مهری قرار گرفتم به همین دلیل میخواستم آدمی مهمی بشم تا همه حسرت جایگاهم رو بخورن تا از همه جلو بزنم ولی عقب افتادم و حالا وقتی می بینم بقیه چه با ریا چه با شیادی و... (مثل خواهر و برادرام) توی زندگی جلوترن و من نه چیزی شدم که اون ها حسرت بخورن نه حتی یه زندگی معمولی برای خودم دارم طبیعیه که افسرده باشم.
یه چیزی که هیچ کی درک نمی کنه اینه که من بارها بهشون میگم من زور و انرژی این رو ندارم که کار بکنم. همه میگن برو کار کن مثل تن لشا خونه نشتی نمیری کار بکنی. ولی از بی درکیشونه چون من افسردگی شدید دارم. بهشون میگم پس کمکم کنید چند میلیون پول می خواد بدم به این دکترای مغز و اعصاب و یه مقدار با قرص و هر زور و ضربی شده سرپا بشم تا بعد از یه مدت که کارهام راست و ریست شد قرصها و دکتر رو رها بکنم
ولی همه میگن داری بهانه میاری و برو به خودت سختی بده و... گاهی اوقات گریه میکنم در تنهایی (یک پسر حدود سی ساله هستم) یاد امام علی میافتم که میرفت توی چاه گریه میکرد از نفهمی دیگران. یکی از دردهای بزرگم اینه که هیچ کی منو نه هرگز فهمید نه می فهمه از بچگی هم مادرم مرد و بی محبت مادر بزرگ شدم و نارآرام بودم. می دونم نباید تسلیم این چیزها بشم ولی اینکه نمیفهمن. هزاران بار گفتم آقا افسرده ام تم خسته ست از تنبلی نیست نمی تونم از ۲۴ ساعت دوست دارم ۲۴ ساعت بخوابم دوست دارم از جامعه فاصله بگیرم. کسی اینها رو نمی فهمه. من که بیست و چهار ساعته اکتیو و سرحال بودم الآن دیگه حتی انرژی سرپا ایستادن ندارم
و هیچ کسی اینها رو نمی فهمه اصلاً نمی فهمه چون نمی دونن توی مغزم چی می گذره زندگی برام هیچ معنی نداره
به هر دختری هم رجوع کردم نمی دونم من بلد نیستم یا سریع وابسته میشم و جذابیتم کم نشون داده میشه یا دلیلش چیه نمی دونم ولی نتونستم دل هیچ کسی رو هم بدست بیارم و عاشق هم باشیم نمی دونم چی بهم کمک می کنه. مدت هاست نماز نمی خورم وقتی میرم نماز بخونم می بینم حتی نمی تونم نمازم رو تا آخر بخونم
مرتبط با مشکلات روحی و اقتصادی پسران:
به خاطر شرایط اقتصادی در توان خودم نمی بینم بتونم ازدواج کنم
یه حسی بهم میگه امسال سال آخر زندگیمه
تا کی باید دست مون در جیب پدر و مادر باشه؟!
برای اینکه روحم آروم باشه میرم کارگری، تا به خودم بگم رفتم سر کار
برادرم به خاطر بی توجهی های گذشته، عقده ای شده
پسری 26 ساله ام، برام سخته که از خانواده پول بگیرم
بیکاری یا مشکل مالی مرد رو عصبی می کنه ؟
بیایید علل بیکاری رو به چالش بکشیم
در مورد حل مشکل بیکاری چه کارهایی میشه کرد ؟
یه پسر وقتی ناراحته، چطور باید آرومش کرد ؟
شما چه می کنید با این وضع بی پولی ؟
درد شرمندگی مردان در این اوضاع اقتصادی
اشکالی داره پسر و دختر ازدواج کنن ولی هر کدوم سر سفره پدرشون باشن؟
تکلیف پسرانی که به خاطر شرایط اقتصادی نمی تونن ازدواج کنن چیه؟
پول که نداری دیگه کسی سمتت نمیاد
← درد دل های پسران (۹۷ مطلب مشابه)
- ۱۷۷۷ بازدید توسط ۱۳۸۳ نفر
- سه شنبه ۲۵ شهریور ۹۹ - ۱۸:۵۸