سلام
دوستان یه مشکل برام پیش اومده ممنون میشم منو راهنمایی کنید .
مسئله اینه که من تا یک قدمی عقد و نامزدی پیش رفتم ولی بنا به دلایلی مجبور شدیم هر دو رابطه رو تموم کنیم .
خب من دختری بودم که اولویت اولم ازدواجه و عقیدم اینه که ازدواج باید تو سن پایین شکل بگیره. الآن من 23 سالمه و اصلا دلم نمیخواد سنم بیشتر بشه. دل و دماغ و انگیزه ای واسه درس خوندن ندارم. از آینده میترسم و نگرانم. ثانیه به ثانیه زندگیم با فکر ازدواج و نگرانی میگذره.
من خواهرم سنش بالا رفته و معلوم نیست کی ازدواج کنه. از هر نظر هم تو موقعیت قابل قبولی هستیم خواستگار هم داریم ولی به طرز عجیبی نمیشه. دلم واسه مامان و بابام میسوزه که آرزوشون ازدواج بچه ها و نوه دار شدنشونه. کل فامیل یا دارن ازدواج میکنن یا بچه دار میشن اونوقت مامان و بابای من روز به روز سنشون داره بالاتر میره و به حسرتاشون اضاف میشه.
من چیکار کنم؟ خواستگار اخیرمو با وجود همه مشکلاتی که داشت ولی الآن پشیمونم که چرا تو خیلی مسائل کوتاه نیومدم. ایشون نه کار داشت نه دانشگاه رفته بود نه سن کمی داشت. معلوم نبود زندگیشو چطوری گذرونده وقتیم میپرسیدم همه چیو به مسخره میگرفت و بحث رو عوض میکرد.
بعضی وقتا به سرم میزنه دوباره بهش پیام بدم و ازش بخوام دوباره شروع کنیم. چون هم نگران سنمم هم وقتی حسرت خوردنای مامان و بابا رو میبینم دلم آتیش میگیره هم از پروسه خواستگاری وحشت دارم و توانی واسه طی کردن این مراحل با یکی دیگه رو ندارم.بنظرتون چیکار کنم؟ چه جوریه بعضیا اینقد راحت ازدواجشون جور میشه ، بدون اینکه خودشون بفهمن چیشد چی نشد؟ مشکل از کجای کاره؟ یه راه پیش پای من بذارید که از فکر ازدواج بیام بیرون، بچسبم به زندگیم و ازدواج برام بی معنی و کم اهمیت بشه.
خیلی وقتا احساس میکنم شاید دیگه جامعه عوض شده و بهتره منم تو پوششم تجدید نظر کنم و مطابق جامعه پیش برم و چادرو کنار بذارم .
من ویژگی های مثبت شخصی و خانوادگی زیادی دارم و تقریبا تو هر نظر قابل قبولم. ولی مشکلی که هست قدمه که 156 هست و از اون جایی که خیلی از خواستگارام رفتن و پیگیر نشدن فکر میکنم شاید بخاطر این موضوعه . اعتماد به نفسم هر روز داره کمتر میشه و روز به روز بیشتر از دوستام فاصله میگیرم. مخصوصا وقتی میبینم دوستام کم کم همه دارن عروس میشن و من همونم که بودم.
نمیدونم چرا ولی مهر و محبت مردم و همه داره از دل من میره و تبدیل به کینه میشه. خیلی زشته که وقتی صمیمی ترین همسرشی که یه عمر آرزوی خوشبختیش رو داشتی وقتی داره از همسرش میگه حسادت از چشمات مشخص باشه و نتونی خودتو کنترل کنی. من از 8 سالگی واسه ازدواجم داشتم روز شماری میگردم و الآن روحیم داره داغون میشه.
خودمم از این اخلاق متنفرم و یکیو میبینم که فکر و ذکرش فقط ازدواجه حس بدی نسبت بهش پیدا میکنم.ولی خودم نمیدونم چیکار کنم.میشه شما یه راهنمایی کنید؟ میشه بگید شمایی که متأهلید،قبل از ازدواجتون مثل من بودید؟ پسرا هم اینجورین اصلا؟!
مرتبط با برگرداندن خواستگار:
به خواستگارم جواب منفی دادم ولی الان پشیمونم
بیشتر از 2 ماهه که از خواستگارم خبری نشده، ممکنه برگرده ؟
پسری که از خودم دورش کردم، حالا مشکلاتش حل شده، میترسم تحویلم نگیره
چکار کنم که دوباره بیاد خواستگاریم ؟
چیکار کنم پسر مورد علاقم دوباره ازم خواستگاری کنه ؟
آیا برگردوندن یه خواستگار مناسب درسته ؟
آقا پسرتون تشریف نمیارن برای خواستگاری مجدد
چطور میتونم بهش بفهمونم که از رد کردنش پشیمونم؟
خواستگارم در جواب واسطه گفته که دیگه شرایط ازدواج ندارم
دوسش دارم اما امیدی به برگشتش ندارم
همه خواستگارامو دارم رد میکنم امید به بازگشتش دارم
تا حالا شده که خواستگارتون رو دوباره برش گردونید؟
چطوری خواستگاری رو که رد کردم برگردونم ؟
چطور سر راه پسر مورد علاقم که پدرم ردش کرده قرار بگیرم؟
به خواستگاری که رد کردیم چطوری بفهمویم دوباره بیاد؟
چطوری به خواستگارم بفهمونم که من اون رو رد نکردم؟
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← خواستگاری های بی سرانجام (۶۶ مطلب مشابه)
- ۷۵۲۸ بازدید توسط ۵۳۹۰ نفر
- سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶ - ۲۰:۴۷