میخواستم در مورد بزرگترین حماقت زندگیم بگم بلکه حداقل هم سن و سالام یکم عبرت بگیرن!
الان که دارم این متنو پست میکنم 20 سال دارم.. از خودم بخوام بگم دختری بودم که از نظر چهره خوب و جذاب محسوب میشم طوری که همه ی دوستام خودشون میگن که حسرت چهره منو دارن..
نمیخواستم اینو بگم چون شاید بذارین به حساب خودشیفتگیم! ولی واسه اینکه اطلاعات کاملیو بدم گفتم.. همین چهرم باعث شده بود از بچگیم یعنی شاید حدودای ابتدایی و راهنمایی پسرای زیادی باشن که بهم پیشنهاد دوستی بدن.
ولی من قبول نمیکردم..چون از این رابطه ها خیلی بدم میومد! یه جورایی اینکه تو سن بچگی با این چیزا اشنا شده بودم باعث شده بود از جنس مخالف بیزار شم..
هم اینکه یه غرور کاذب بهم دست داده بود که فکر میکردم هیچ کدوم از این پسرا لیاقت دوستی با منو ندارن.. تا 18 سالگیم و وقتی که پیش دانشگاهی بودم که تقریبا با هیچ پسری همکلام نشده بودم.. جدا از اینکه از پسری تا اون موقع نشده بود که خوشم بیاد از اینکه بخوام با کس دیگه ای باشمو دستشو بگیرم و آخرشم معلوم نشه کارمون به کجا میرسه رو خیانت به همسر آیندم میدونستم..
تا اینکه پام به فضای مجازی باز شد.. و بزرگترین اشتباه من این بود که فکر میکردم فضای مجازی اصلا نمیتونه به اندازه ی یه رابطه ی واقعی جدی باشه و بهم ضربه بزنه.. اولش از چت با آدمای مختلف شروع شد.. فقط به حساب سرگرمیم و اینکه چند نفر و سرکار بذارم و موجبات خنده ی خودمو فراهم کنم بود..
تا اینکه بعد از چندین بار چت با یه آقا پسری آشنا شدم.. ایشون 5 سال از من بزرگتر بودن و مال یه شهر خیلی دور از من بودن و خودشونو دانشجوی برق دولتی معرفی کرده بودن.. خلاصه اینکه اول قصدم این بود که ایشونو سرکار بذارم ولی نمیدونم چی شد که تا به خودم اومدم با ایشون شماره رد و بدل کرده بودم..
نمیدونم بخاطر وعده های زیاد و رنگارنگ ایشون بود یا بخاطر کنجکاوی خودم.. به هر حال با این آقا دوست شدم.. چند روزی که گذشت متوجه شدم ایشون از اون پسرایی نیس که همش قربون صدقه ی دختری بره که هنوز نمیشناستش.. در حالی که خوب میدونستم که اکثر پسرا اینطورن..
از همین اخلاق ایشونم بود که خوشم اومد.. ایشون بهم گفتن که اگه موافق باشم یه چند وقتی واسه هم به عنوان دوست معمولی باشیم بعد اگه دیدیم از هم خوشمون اومده رابطمونو جدی تر کنیم..
منم موافق بودم..اینم بگم که ایشون عکسشونو واسم فرستاد که بخوام منصفانه بگم زیر خط صفر بود .
از فردای اون روز بود که رابطمونو تو همین چارچوب ادامه دادیم و در عرض 5 ماه ایشون تبدیل شدن به بهترین و صمیمی ترین دوستم.. طوری که از چیک و پوک زندگی من خبر داشتن.. ما هر روز و هر شب بهم پیام میدادیم زنگ میزدیم چت میکردیم..خلاصه بعد از گذشت مدتی ایشون تبدیل شدن به کسی که من شبانه روز بهش فکر میکردم.. 1 سال دیگم گذشت و من کاملا به ایشون دل باخته بودم..
ایشونم حداقل رفتارشون همینو نشون میداد.. سرم غیرتی میشد یا از ازدواج حرف میزد . من تو این مدت یه سال و نیم فکر میکردم که ایشونو خوب میشناسم از پروفایلایی که میذاشت فکر میکردم ایشون آدم مذهبی هستن.. یا چون همش از درس حرف میزد و هی دانشگاه دولتی دانشگاه دولتی میکرد با خودم فکر میکردم که ایشون حالا چه آدم سخت کوش و درسخونی هستن .
تا اینکه یهو رفتارشون تغییر کرد..دیگه بهم پیام نمیداد..اصلا ازم خبری نمیگرفت..نمیدونستم چرا ؟ گیج شده بودم.. چند ماه به همین منوال گذشت و من داشتم دیوونه میشدم..تو این چند ماه همیشه این من بودم که بهشون پیام میدادم و ایشونم تحویلم میگرفت و باهام صمیمی برخورد میکرد ولی اگرم بهشون پیام نمیدادم ایشون خبری از من نمیگرفت..
طوری که تا 2 هفته یا حتی یک ماهم اگه به ایشون پیامی نمیدادم ایشون خبری ازم نمیگرفت.. چندین بار ازشون پرسیدم که چرا اینطوری شدن و ایشونم میگفتن که اسیر کار دانشگاهشون هستن.. نمیدونم شایدم بیچاره راست میگفت چون تعداد آنلایناش به نصف رسیده بود ولی خب بالاخره همون مقداریم که آنلاین میشدن خبری ازم نمیگرفتن..
بارها شد که خواستم باهاشون کات کنم چون فکر میکردم ایشون ازم خسته شده ولی همین که بحثشو پیش میکشیدم ایشون حتی به پام میفتاد که تموم نکنم ولی از فردای اون روز دوباره میشد همون آدم قبل..
تا اینکه طاقتم تموم شده و یه پست تو خانواده برتر گذاشتم و در مورد رفتار ایشون سوال پرسیدم.. و جالب اینجا بود که خیلیا که واسم کامنت گذاشته بودن گفته بودن از کجا انقدر در مورد این آقا مطمئنم و فکر میکنم شناختمش.. اولش قبول نکردم و یه جورایی مطمئن بودم که شناختمش ولی یه روز با یه اسم مستعار برای اولین بار وارد اینستاگرام شدم و پیج ایشونو خوندم..
و فهمیدم ایشون آدمی هستن کاملن متفاوت با چیزی که فکر میکردم کاملن اجتماعی و ... . و جالب اینجا بود که با دخترای زیادیم راحت کامنت گذاشته بود و از همه ی اینا جالب تر این بود که فهمیدم ایشون دانشجوی دولتی نیستن بلکه دانشجوی غیر انتفاعی یه شهرستان کوچیک هستن..
اینارو که فهمیدم داغون شدم و این آقا برای همیشه از چشمم افتاد و اما خییییلی دیر.. من فرصتای زیادی رو بخاطر ایشون از دست دادم.. پدر و مادرمو تو این مدت 2 سال به معنای واقعی کلمه زجر کش کردم.. من دختر خیلی درس خونی بودم توی فرزانگان یکی از شهرای منطقه 1 درس میخوندم.. نمیگم باهوش بودم ولی میگم بخاطر هدفم که پزشکی بود حسابی درس میخوندم..
اما از وقتی که این آقا وارد زندگی من شدن دیگه همه چی واسم رنگ باخت! سال اول کنکور که عملا نخونده رفتم سر جلسه و حتی سوالای دفترچه رو هم کامل نخوندم چون تمام ذهنم پر شده بود از این آقا.. خونوادم رویای پزشکی منو داشتن و یه سال دیگه بخاطرشون نشستم پشت کنکور ولی بازم بخاطر ایشون عملا تو یه زندگی نباتی سیر میکردم..
بخاطر این آقا اشکای مامانمو جلوی چشمام در اوردم.. پدر و مادرم بخاطر من هر کاری کردن.. با صد تا پول قرض کردن و وام گرفتن فرستادنم انواع کلاسای کنکور.. خونمونو عوض کردن که بتونم تو یه جای بهتر درس بخونم..
ولی من هیچ کدوم از اینکارا به چشمم نمیومد..من آیندمو خراب کردم..میدونم تا عمر دارم حسرتشو میخورم.. پدرم چند وقت پیشه سکته کردن و بعدشم فوت کردن.. دکترش میگفت بخاطر فشار های روحی زیادی بوده که بهشون وارد شده.. هه.. یادمه وقتی به این آقا پسر گفتم فقط یه چند تا دلداری خشک و خالی بهم دادن و بعدشم دوباره خداحافظی کردن و آفلاین شدن..
و من خیلی وقته که کارم شده گریه بخاطری که میدونم قاتل پدرم من بودم.. الان سال سومیه که پشت کنکورم.. هر دو سال گذشته رتبم چیزی در حدود 10000 شد. و امسالم امیدی به بهتر از این شدن ندارم با توجه به اینکه 3 ماهو از دست دادم.. با اینکه عاشق پزشکیم ولی میدونم لیاقت میخواد که من توی خودم نمیبینم..
خیلی وقته درس نخوندم و از درس خوندن دیگه چیزی یادم نمیاد.. اینارو نگفتم که بهم دلداری بدین از من که دیگه گذشت .
فقط میخواستم بگم تو رو خدا وارد رابطه های مجازی نشین.. میبینین یه رابطه ی مجازی هر چند مسخره چقدر زندگی منو نابود کرد که تازه همه بهم میگفتن بی احساسم.. تازه طرف حساب من هر چند بهم دروغایی رو گفت ولی بازم حرمت ها رو حفظ کرد..
اگه میخواست به راحتی میتونست ازم سو استفاده کنه اما نکرد.. ولی اتفاقات خیلی بدتری هم میتونست واسم بیفته..
من که یه طرفه با این آقا تموم کردم و وقتی ایشون آفلاین بودن بهشون پیام دادم که دیگه از این رابطه خسته شدم و میخوام تموم کنم بعدم ایشونو بلاک کردم و خطمم خاموش کردم..
میخواستم بگم قدر خودتون و خانوادتون و زندگی تون رو بدونین و مثل من کور کورانه خرابش نکنین طوری که هر روز آرزوی مرگ کنین و واسه همیشه رویاهاتونو از دست بدین..
رویای من که واسه همیشه حداقل از نظر خودم تموم شدست!
تا قبل از این که تمایلاتم افسار منو به دست بگیرن، دختری نسبتا مذهبی بودم
احتمال داره با پسری که در فضای مجازی در ارتباط بودم رو به رو بشم
آیا میشه شریک زندگی رو از فضای مجازی انتخاب کرد ؟
نمیخوام دوباره برگردم به یه رابطه کلامی و مجازی
تجربه تلخ قرار ازدواج در فضای مجازی بدون دیدن طرف مقابل
در فضای مجازی با پسری آشنا شدم که میگه لیاقتت رو ندارم
قراره هفته دیگه دوست پسر مجازیم رو ببینیم
باید به خواستگارم بگم که در فضای مجازی با پسران چت می کردم ؟
روش های پسران برای فریب دختران در فضای مجازی
چطور به خانواده ها بگیم از طریق مجازی آشنا شدیم
آیا میشه شریک زندگی رو از فضای مجازی انتخاب کرد ؟
چطوری به خانوادم بگم در فضای مجازی به یه پسر قول ازدواج دادم
تجربه تلخ قرار ازدواج در فضای مجازی بدون دیدن طرف مقابل
از طریق مجازی با پسری آشنا شدم ، می خواد همدیگه رو ببینیم
با یه پسر، 4 ساله ارتباط مجازی دارم، این ارتباط گناهه ؟
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)
- ۷۳۶۰ بازدید توسط ۴۹۸۱ نفر
- چهارشنبه ۱ دی ۹۵ - ۲۲:۰۵