سلام
میخواستم در مورد بزرگترین حماقت زندگیم بگم بلکه حداقل هم سن و سالام یکم عبرت بگیرن!
الان که دارم این متنو پست میکنم 20 سال دارم.. از خودم بخوام بگم دختری بودم که از نظر چهره خوب و جذاب محسوب میشم طوری که همه ی دوستام خودشون میگن که حسرت چهره منو دارن..
نمیخواستم اینو بگم چون شاید بذارین به حساب خودشیفتگیم! ولی واسه اینکه اطلاعات کاملیو بدم گفتم.. همین چهرم باعث شده بود از بچگیم یعنی شاید حدودای ابتدایی و راهنمایی پسرای زیادی باشن که بهم پیشنهاد دوستی بدن.
ولی من قبول نمیکردم..چون از این رابطه ها خیلی بدم میومد! یه جورایی اینکه تو سن بچگی با این چیزا اشنا شده بودم باعث شده بود از جنس مخالف بیزار شم..
هم اینکه یه غرور کاذب بهم دست داده بود که فکر میکردم هیچ کدوم از این پسرا لیاقت دوستی با منو ندارن.. تا 18 سالگیم و وقتی که پیش دانشگاهی بودم که تقریبا با هیچ پسری همکلام نشده بودم.. جدا از اینکه از پسری تا اون موقع نشده بود که خوشم بیاد از اینکه بخوام با کس دیگه ای باشمو دستشو بگیرم و آخرشم معلوم نشه کارمون به کجا میرسه رو خیانت به همسر آیندم میدونستم..

↓ موضوعات مرتبط ↓ :
درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)