سلام
دختری 34 ساله هستم و مجرد. با قیافه خوب و هیکل خوب. (طبق گفته دوست و آشنا و همه ) سنم به ظاهرم اصلا نمیخوره. و همه بدون استثنا تعجب میکنن که 34 سال داشته باشم حتی دوستام اول فکر میکنن که سر به سرشون میذارم. و بعد با کلی تعجب و زدن به تخته های در دسترس بالاخره قبول می کنن. از یه خونواده سنتی پر جمعیت که مشکل و نقص خاصی نیست.
فقط همون مشکلات خونواده های پرجمعیت که بچه در عین بودن در جمع شلوغ، اما تنهایی هاشو داره... و خیلی زودتر بزرگ میشه ...تنها مجرد خونواده هستم. سالهاست ورزش میکنم و امسال بعد از سالها، تحصیل رو شروع کردم و ارشد میخونم. به کتاب و فیلم علاقه دارم. مخصوصا فیلم از هر ژانری بسته به شرایط روحیم.
مشکلم مشکلی هست که اکثریت جوونها دارن. بالاخره حس ازدواج رو پیدا کردم. نگین چرا اینهمه دیر، من اینم. هیچوقت حاضر به ازدواج نشدم. با توجه به اینکه خونواده پرجمعیتی هم دارم، خواستگارهای متفاوتی در گذشته داشتم و الان هم کم و بیش هست. اما همیشه با بحث ازدواج مشکل داشتم و فکرم این بوده که اون شخص خاص هست که باید منو یاد ازدواج بندازه، نه اینکه برای تکثیر و ادامه بقا و نسل ازدواج کنم. و اینکه برام عشق یکیه و خدا یکی.
اما در 26 سالگی با پسری که از همسایه ها و آشنایان بودن، دوست شدم با اصرارهای چند ماهه و با رفتارهایی که ازش دیدم باهاش دوست شدم و 3 سال ادامه داشت یعنی تا 5 سال پیش. و بهترین ها رو باهاش تجربه کردم و البته بدترین ها رو. بحث فقط تفاوت فکری شدید بود که باعث شد جدا بشیم. البته جدایی از طرف من بود و اون چندین سال ناامید نشد و دنبالم بود اما تموم شده بود بنا به دلایلی. یعنی از نظر حسی کامل بود همه چیز اما از نظر عقلی باید تموم میشد. کلی گفتم ...
نمیدونم همچین شرایطی رو تجربه کردین یا نه.. چند سال داغون بودم به معنای واقعی. فقط ورزش باعث شد که روحییم رو نبازم و البته اعتقاد به اینکه خدا هست.
بعد از 5 سال و با توجه به اینکه امسال هم تحصیل رو شروع کردم کلا زندگیم تغییر کرده. هیچ رابطه و دوستی با کسی نداشتم غیر از اون و نخواهم داشت مگر اینکه واقعا بخوام و عشقی باشه. این فکرم رو چند نفر از دوستانم عیب میدونن و امل میدونن اینجور افکار رو. البته بعضیها هم به با اراده بودن تعبیر میکنن. هرچیزی که هست سختیهاشو داشته برام.
با توجه به اینکه هیچ عیبی ندارم و هر چی هست یک شرایط معمولیه یا شاید بالاتر از معمولی و با توجه به اینکه حس زندگی چند وقتیه که تو وجودمه و از نظر جنسی هم گرم هستم با توجه به چیزایی که شنیدم به این نتیجه رسیدم البته.
امسال با همه وجودم دلم میخواد که عشقی داشته باشم همراهی باشه کنارم که زندگی همو بسازیم.. دلم واقعا دوتا شدن میخواد.
بعضیا توو باشگاه و دانشگاه بهم گفتن که تعجب میکنیم که دختری مثل تو چرا مجرد مونده و چرا تنهاست. یکی دو نفر تشویقم کردن که دوستی پیدا کنم یا خودشون پیشنهاد دادن اما توو دلم بهشون میخندم و نمیتونم هضم کنم که برای نیاز جنسیم با کسی آشنا بشم یا وسیله نیاز جنسی کسی باشم.
در ضمن من آدم دینداری هم نیستم بر عکس خونوادم اما اعتقادات قوی دارم که بهشون پایبندم. دوستای نزدیکترم میگن با غیرتی یا حرفای اینجوری.. اما من یه دختر معمولیم که دلم پر از درده. دلم همراه میخواد همزبون میخواد. که نوازشم کنه و لحظه های ناراحتی کنارش باشم و با علاقه و توجهم حالش رو خوب کنم..
من همیشه با خواستگارهایی که مادر و خواهراشون دربدر دنبال دخترن و صرفا بخاطر اینکه پسرشون سن ازدواج رو داره و میخواد تشکیل زندگی بده مشکل دارم. دلم میخواد اول دوسش داشته باشم و اونم منو دوست داشته باشه و بیاد جلو. میدونم خیلیهاتون ایراد میگیرین اینو. اما با ازدواج سنتی همیشه مخالفم. و با دوستی های خیابونی و موقت و فقط برا فروکش کردن هوس هم مشکل دارم. اینو هم بگما اکثر خواستگارها ازم کوچیکن. دلم میخواد عاشق بشم. مشکلم اینه.
طومار نوشتم ببخشین. فقط میخواستم بدونم که به نظر شما شرایط من عادیه؟ کسی از شما همچین شرایطی داره؟ کسی هست که مثل من تحمل کرده باشه و با اینکه شرایطش رو همه جوره داره، اما بنابه دلایل خودش، دوست پسر و کلا هیچکسی رو نداشته باشه؟ به نظرتون من ایراد دارم که اینجوری فکر میکنم که میخواد عاشق بشم؟
بیشتر بخوانید ...
یکی پیله کرده که چرا تا حالا ازدواج نکردی، چی بهش بگم؟
دختری 29 ساله ام که جهیزیه ندارم، به ازدواج کردن امید داشته باشم؟
یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
مدتی هست که دلم عاشقی کردن می خواد
در 53 سالگی هنوز مجردی رو تجربه می کنم
27 ساله شدم، دلم می خواد یک مرد کنارم باشه
همفکری دخترانی که امید ازدواج ندارن
با توجه به واقعیات جامعه یه دختر 30 ساله چقدر شانس ازدواج داره ؟
دختری 33 ساله ام، خانواده م از مجرد موندنم خسته شدند
هم سن های تو الان بچه دارن، چرا ازدواج نکردی؟
مجبورم نون خور اضافه به نظر بیام چون خواستگار مناسب ندارم
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) ← مسائل دختران دهه شصتی (۴۸ مطلب مشابه)
- ۷۴۴۶ بازدید توسط ۵۴۰۶ نفر
- يكشنبه ۹ اسفند ۹۴ - ۲۲:۱۶