من یه دختر ۳۷ ساله ام . از یه خانواده نسبتا متوسط رو به فقیر. خودم همیشه مدرسه که می رفتم شاگرد اول بودم. امّا همیشه فقیر بودم هیچ وقت دوچرخه نداشتم. لباس شاید دو سال یه بار.
این چنین گذشت، من درس خوندم .نمی دونم بچه های دهه ۶۰ می دونن چقدر اون زمان ها کنکور سخت بود. سال اول رو امتحان دادم، پیام نور حسابداری آوردم از اینکه پیام نور بودم تو ذوقم خورد هیچ وقت سرکلاس نرفتم، درس خوندم ولی چون همه ش تو خونه بودم روحیه ام از بین رفت.
اون سال ها که عنفوان جوانی من بود می دیدم دخترهای اطرافم همه بزک کرده، خوشگل، خانواده ها وضع خوب، جهاز تکمیل ... چقدر خواستگار براشون میاد و میرن.
اون دخترها عموماً همسایه ها یا دخترهای اطراف مان بودن. شاید ساده ترین تو اون دخترها فقط من بودم. منی که همیشه ساده پوش بودم به دلیل فقر مالی خانواده. درسم خوب بود ولی از وقتی رفتم پیام نور چون با کسی در ارتباط نبودم افتضاح شده بود، به خودم اومدم دیدم معدلم شده زیر ۱۴ خیلی تلاش کردم تا معدل رو آوردم روی ۱۵.
سال های بدی بود از یه طرف هر روز شاهد این باشی که برای دخترهای اطرافت به خاطر ظاهرشون هر روز خواستگار میاد تو همچنان کنج خونه نشستی. با درس های غیر حضوری. هی می گفتم خدایا چرا هیچ کس خواستگار من و خواهرم نیست. مگه ما از فلانی چی کمتر داریم.
بعد بزرگترها که هیچ کاری از دست شان بر نمی اومد هی می گفتند قسمت نیست. فلانی ازدواج کرد قسمتش بود. خیلی این حرف زجرم می داد قبول نداشتم. یه روز با خودم فکر کردم دیدم تو دخترهای اطرافم فقط اون هایی خواستگار ندارن که خانواده هاشون رنگ و لعاب نداشتن. البته بیشتر این فاکتور که رنگ و لعاب خانواده و سطح مالی خانواده چقدر باشه خیلی خیلی تاکید می کنم خیلی تاثیر می ذاره روی کیفیت خواستگار.
یادمه تو در و همسایه همه برای همدیگه خواستگار معرفی می کردن ولی هیچ کس برای ما هیچ کس رو معرفی نکرد، چون ما خیلی فقیر بودیم و ساده، کسی ما رو در حد خودش نمی دید. دنیا برام شده بود نشدن ها، آزمون استخدامی می اومد هر چی شرکت می کردم قبول نمی شدم.
سنم به ۲۹ رسیده بود . البته تو این بین رفتم ارشد گرفتم از دانشگاه آزاد یه کم بهتر شده بودیم می تونستیم هزینه کنیم برای آزاد اون هم با هزار وام، دانشگاه آزاد هم فایده ای نداشت.
همکلاسی ها توشون کارمند بود امّا سمت من نمی اومدن، موقع ارشد ۲۷ سالم بود فارع التحصیل شدم تو ۲۹ سالگی. واقعاً احساس بی کفایتی و بی ارزشی سراسر وجودم بود، کار هم بلد نبودم تا برم جای خصوصی کار کنم، من از پایه لیسانس ضعیف بودم چون هیچ وقت راهنما نداشتم.
تا اینکه یه آزمونی اومد خیلی تلاش کردم یک سال بود همه آزمون ها رو شرکت می کردم تجربه ام زیاد بود. دیگه خیلی تلاش کردم. قبول شدم اون موقع ۳۰ سال داشتم. تا وقتی که استخدام شدم و مراحل استخدام گذشت شد ۳۱ وارد کار شدم، اولین بار بود طعم پول داشتن، لباس خوب پوشیدن رو می چشیدم، فکر کن من این قدر فقیر بودم گوشی نداشتم خودم خریدم برای خودم.
وارد کار شدم همکارانم یکی یکی می اومدن. فهمیدم من از همه جدیدها بزرگترم، آه از نهادم در اومد که چرا همه از من کوچکترن؟
من چرا وقتم رو تلف کردم توی زندگیم، دائم خودم رو سرزنش می گردم . یه همکار آقا داشتم . پسر خوبی بود دائم ابراز علاقه می کرد ولی متأسفانه من فهمیدم که من بزرگترم آقا نمی دونست.
همکار خانم کوچکتر از من هم بود که از آقا هم کوچکتر باشه. چند سال گذشت دو سال آقا همچنان با من خوب بود برخوردش با اون خانم هم خوب بود. البته نا گفته نماند این آقا تو بیرون اداره با همه جور دختری دوست بود و همه چیز رو تو این دنیا امتحان کرده بود و قرار بود با یه دختری تو فامیل خودشون ازدواج کنه تو جریان ش بودیم.
تا اینکه اون آقا با اون خانم که ظاهرا پزشکی بودن اختلاف شد و دیگه بهم ریخت . زمان دو سال از استخدام گذشته بود، آقا می دونست من ازش بزرگترم دیگه . مثل اینکه تو بین همکاران یه دختر رو انتخاب کرده بود صرفاً به این دلیل که خانم همون موقعیت شغلی داره و سنش هم پایین تر.
اون خانم ظاهر زیبایی هم نداشت من با اینکه معمولاً آدمی هستم زیاد به خودم نمی گم قیافه دارم به جرات می تونم بگم من بهتر بودم. اون آقا با من هم همیشه رفتارهایی داشت. ولی برای ازدواج اون خانم رو انتخاب کرد. که به گفته خود اون آقا چهره ی خانم رو نمی پسندید.می گفت زشته، حتی جلوی روی خانم.
امّا به هر حال وقتی ازدواج رو این طور دیدم با خودم گفتم من باید سال ها پیش سر کار مب رفتم، حداقل کسی به خاطر موقعیت و شرایط من رو بخواد، قسمت و این حرف ها الکیه، افسوس خوردم، چرا وقت خودم رو این همه سال تلف کردم؟ برای خودم تلاش نکردم که حتما برم سر کار؟ چرا این قدر دیر رفتم سر کار؟
الآن تو این سن و سال کسی برای من ارزش قائل نیست .خیلی افسوس خوردم چون من شرایط زندگی خانوادگی من هیچ وقت جوری نبود که بخواد خواستگاری جذب کنه وضع زندگی مان آنچنانی نبود.
رفت و آمد هم با کسی نداشتیم خواستگار که از تو دیوار در نمیاد. باید زمینه ای براش فراهم شه متأسفانه متأسفانه تو زندگی من خواهرم هیچ وقت این زمینه فراهم نشد، زمانی پول به من رسید که خیلی سنم رفته بود بالا .
اگر می تونستم دوباره برگردم و زندگی کنم به ازدواج به عنوان یک هدف نگاه می کردم. براش تلاش می کردم. چطور من برای استخدام شدن تلاش کردم اگر زودتر تلاش می کردم قطعاً زودتر سر کار می رفتم.
دو تا همکار من رو میدید. و قطعاً ازدواج می کردم، می دونی وقتی بچه نداشته باشی انگار هیچی نیستی ژنی از تو انتقال پیدا نمی کنه و تو همیشه مجردی.
متاسفم برای خودم، شما جای من نیستید ببینید چه تجربیات تلخی از نشدن های بسیار دارم. چه تجربه تلخی که همیشه بری عروسی دخترهای کوچکتر از خودت. پسر عموم می خواست زن بگیره، اومد خونه مون دید وضع مالی خونه مون زیاد رو به راه نیست هیچ نگفت و رفت.
با خودم گفتم نگویید قسمت نبود بگین اگر ظاهر خوبی داشتی الآن اون دختره با پسر عموت ازدواج نمی کرد. اپن به قسمت و این حرف ها هیچ اعتقادی ندارم.
تو جامعه ایرانی اگر دختر از خانواده ای باشه که حمایت نشه قطعاً مجرد می مونه حمایت خانواده برای دخترها خیلی حسابه. هر کس رو دیدم تو اطرافیان که ازدواج نشده براش چون خیلی مظلوم بوده، خانواده اش هیچ وقت حمایتش نکرده، این رد خور نداده همه حرف هام.
نمی دونم نظر بقیه چیه من فقط این رو می دونم حق من از زندگی این تنهایی نبود حق من بود ازدواج کنم بچه دار بشم. امّا متأسفانه باید بگم نشد چرا چون شرایط جور نبود .فقط همین . برم با خودم و تنهاییم گم شم.
بیشتر بخوانید ...
یکی پیله کرده که چرا تا حالا ازدواج نکردی، چی بهش بگم؟
دختری 29 ساله ام که جهیزیه ندارم، به ازدواج کردن امید داشته باشم؟
یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
مدتی هست که دلم عاشقی کردن می خواد
در 53 سالگی هنوز مجردی رو تجربه می کنم
27 ساله شدم، دلم می خواد یک مرد کنارم باشه
همفکری دخترانی که امید ازدواج ندارن
با توجه به واقعیات جامعه یه دختر 30 ساله چقدر شانس ازدواج داره ؟
دختری 33 ساله ام، خانواده م از مجرد موندنم خسته شدند
هم سن های تو الان بچه دارن، چرا ازدواج نکردی؟
مجبورم نون خور اضافه به نظر بیام چون خواستگار مناسب ندارم
تازه دارم میفهمم زندگی چیه، ولی دیگه نمی خوام
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه) ← مسائل دختران دهه شصتی (۴۸ مطلب مشابه)
- ۳۵۶۲ بازدید توسط ۲۶۵۳ نفر
- سه شنبه ۲۸ تیر ۰۱ - ۱۱:۴۳