سلام
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
خودسازی در دختران (۵۲۱ مطلب مشابه) خودسازی در پسران (۲۲۲ مطلب مشابه)
سلام
سلام
باید یه اعترافی بکنم ... من دروغگو هستم .
یه عادت خیلی زشتی دارم ، اینه که به راحتی میتونم دروغ بگم . باور کنید قصد بدی ندارم و هدفم گول زدن و آسیب زدن به دیگران نیست... مثلا وقت هایی که راجب خودم حرف میزنم چیزهایی میگم که واقعا نیستم، یا راجب کارهایی حرف میزنم که اصلا انجامشون ندادم ، یا از شرایط و موقعیت هایی حرف میزنم که اصلا برای من اتفاق نیافتاده و برای اینکه مثلا در جمعی وارد بحث بشم با یه دروغ بحث و باز میکنم ...
سعی کردم به خدا نزدیک بشم اما این عادت لعنتی رو نمیدونم چیکار کنم... دوست ندارم اینطوری باشم . دلم نمی خواد انقدر دروغ گفتن برام راحت باشه . باور کنید عقده ای نیستم اصلا موقعیت اجتماعی خوبی هم دارم .
خیلی وقت ها سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم اما یه چیزی درون ذهنم میگه تو که به کسی صدمه ای نمیزنه ای با این حرف و باز هم تکرار ... .
سلام و عرض ادب و ارادت
چند وقت پیش من دوره درمانی طب سوزنی رو میگذروندم، تو یکی از جلسات وقتی تو کابین بودم متوجه شدم یک آقایی همراه با مادر پیرشون برای درمان اومدن و روی یک تخت دیگه دراز کشیدن، دکتر از ایشون پرسید لباس مناسب برای تعویض آوردید یا شلوارتون بالا میره ؟
آقا گفتن من زیر شلوارم ، شلوارک پوشیدم . من که داشتم گفت و گو رو میشنیدم خنده م گرفت گفتم آخه کی تو گرمای تابستون زیر شواری میپوشه ! بعد تو دلم گفتم مرد حسابی مگه میخوان چیکارت کنن که مادر پیرت رو هم برداشتی آوردی ! خجالت نمیکشی واقعا ! بچه که نیستی.
حین درمان برای سوزن زدن به برخی نقاط مثل مچ پاها که ممکنه ی درد خفیف احساس بشه دکتر به بیمار میگه ی تک سرفه بکن، خب من از همون جلسه اول روال کار رو متوجه شده بودم، دکتر به آقا گفت من هر وقت گفتم ی سرفه کن، خلاصه بگم این آقا از اولین سوزن سرفه کشدار کرد تا اخرین سوزن، منم خنده م گرفته بود که بابا جون دکتر گفت هر وقت من بهت گفتم سرفه کن چرا نمیگیری تو آخه.
سلام دوستان
باور کنیم در بسیاری از موارد زندگی عرصه انجام کارهایی است که دوست نداریم و اجبار به ترک کارها و علایقی که به آنها اهمیت می دادیم.
به نظرم رسید با توجه به فضای وبلاگ و اینکه بعضی اوقات دوستان یه کم بحث شون با هم به درازا میکشه یه مطلبی رو بگم شاید به بهتر شدن محتوا کمک کرد .
اول از همه اینکه دوستان فضای اینجا را نوعی تمرین برای زندگیشون بدونن به طور مثال تحت هر شرایطی از کلمات غیرمتعارف و دور از شان و تیکه انداختن بپرهیزند .
سلام
من پسری ۲۱ ساله هستم از پدر مادرم بدم میاد در حقمون خیلی بد کردن.
۶ خواهر و ۳ برادریم . من فرزند ۸ م . دنیای من با اونا خیلی فرق داره من فکرم کلا
از سایر خواهر و برادرم متفاوته .دوست دارم اعضای خانواده با هم صمیمی بشن ولی
نیستن زباد دعوا میکنن پدر مادرم هم با خودشون هم با ما . امسالم کنکور دادم
. برای سال سوم که کنکور شرکت میکنم و بخاطر اینا نتونستم بخونم . پارسال عاشق یه
دختری شدم که مثل خودم بود بعد هم شهری بودیم و همو دیدیم خیلی بهم نزدیک
بودیم ولی دو ماه که اخلاقش عوض شد خیلی دوسش دارم الانم عاشقشم ولی عشق
زوری رو نمیخوام نه با اون نه با هیچ کس . طرف نخوادم به پاش نمیوفتم که هر چند که
دیونشم .الان وابستشم . منم رابطه یک هفته س که رابطه رو کات کردم . به درک نمیخوادم منم نمیخوامش .
ولی تنهام از بس تنهایی کشیدم با این دوست شدم . من خیلی با محبتم . تعریف نیست اخلاقم اینجوریه بخاطر محبت باهام دوست شدن . خودم حالش و خوب کردم ولم کرد . گفتم دلیل سردشدنت چیه؟ گفت اگه دوستم داشتی قبول میشدی . گفت تو هیچی به هیچی نمیکنی . تنهام گذاشت . دلم آرامش میخواد آرامش نه دعوا نه فحش های پدر مادرم
با سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان
از اونجا که مسئله ی حسادت، یه احساس منفی و ناخوشایند هست که اگه آدم حواسش نباشه می تونه خیلی خطرناک بشه و باعث تباه شدن زندگی خود آدم و دیگران بشه، بنابراین در خودشناسی این موضوع هم چیزیه که می بایستی بهش توجه بشه و با آگاهی و اقدامات لازم، اون رو رفع کرد.
اما یه مشکل بزرگی که در این راه هست، اینه که افراد معمولاً نمی تونن در این باره راحت صحبت کنن چون به شدت مورد تنفر و قضاوت های نادرست قرار می گیرن، در حالی که هر انسان حداقل یک بار و یا در دوره ای، حسادت رو تجربه کرده و بنابراین، اینکه چیزی که همه دارن و حس کردن بخواد تبدیل بشه به تابو که کسی حتی جرآت نکنه این حسّش رو بیان کنه و راجع بهش کمک بخواد... خیلی کار رو سخت تر می کنه برای حل این مشکل.
سلام
من روابط عمومیم خیلی پایینه ، میرم تو یه مجلسی نمیتونم با کسی دوست بشم یا اصلا با کسانی که میشناسمم خوب حرف بزنم ، خودم رو گم میکنم . یکی حالم رو میپرسه میگم مرسی شما چطورید ؟ همین !
دوست دارم طولانی حرف بزنم سر زبون دار باشم ، شیطوون باشم اما ...، البته تو جمع این جوری میشم پیش خونوادم و دوستان صمیمیم خوبم... جمله بندی کوتاه دارم. اطلاعات از هیچ موردی ندارم که با کسی وارد صحبت شم ...
اطلاعات عمومیم پایینه اونقدر دوست دارم در مورد موضوعات مختلف حرف بزنیم و نظر بدم ، اما هیچی نمیدونم . 20 سالمه چیکار کنم؟
دوست دارم اطلاعات عمومیم رو قوی کنم از کجا شروع کنم؟ دوست دارم حرف هام طولانی بشه کل کل کنم حتی ...
مرتبط:
دوست دارم مثل بیشتر دخترا، زبون باز و شوخ باشم
در محافل رسمی زبونم برای حرف زدن باز نمیشه
میشه سلام و احوال پرسی کردن رو یادم بدید ؟!
آداب گفتاری و رفتاری عیادت از بیمار
آداب گفتاری و رفتاری تسلیت گفتن و همدردی با داغ دیده
آداب تبریک گفتن بابت تولد نوزاد
با سلام
پسری هستم 17 ساله که امسال قراره برم کلاس یازدهم با معدل 19/51 . در مورد خودم باید بگم فرزند دوم یه خانواده 6 نفره هستم که بر خلاف تصور روابط اجتماعی و معاشرتی ضعیفی دارم و از نظر روابط خونوادگی ، فوقش ۱ بار در سال به دیدن اقوام میریم یا اونا میان و در مورد مدرسه هم بر خلاف همکلاسی هام اندامم نسبتا کوچیکه و متاسفانه بسیار زود رنج و تو خودم هستم و خجالتی و درونگرا و ساکت .
متاسفانه والدین من اون جوری که باید یا شاید به تعلیم من توجهی نداشتن و خیلی از آداب معاشرت و یا موارد اخلاقی رو به من نگفتن ( برادر بزرگم و حتی خواهرای کوچیک ترم همچین مشکلی ندارن ) مثلا من تا همین سال قبل نمیدونستم که نباید با خانوما دست داد و یا حتی اعضای فامیل رو درست نمیشناختم .
حالا سوالی که از تمامی خانواده برتری ها دارم اینه که چه جوری مشکلاتم و این نقاط ضعف رو پوشش بدم و بتونم بهتر تو جامعه حضور پیدا کنم ؟ لطفا بیشتر از راهکار های عملی برام بگین و از واژه های کلی مثل قوی باش و این جور چیزا کمتر بگین .
بسیار ممنون
سلام به دوستای خانواده برتر
پسری هستم 23 ساله ، اول از شخصیتم بگم ، مذهبی ام و مقید . اهل مطالعه ، عاشق کتاب های فلسفی ، جامعه شناسی و روانشناسی .
یه مشکلی که تو زندگیم دارم نمیدونم چرا نتونستم همفکرای خودمو پیدا کنم . کسایی که اهل مطالعه باشند . حرفاشون بوی کتاب بده ، من همیشه کتاب میخونم از فلسفه تا نظریات متفاوت دانشمندان ، ولی تو این مشکل موندم که یک نفر رو پیدا کنم .
البته در آینده دوست دارم همسرم هم مثل خودم باشه ولی امیدی ندارم این گونه باشن . اگه گروه تلگرامی که بتونم همفکرای خودمو پیدا کنم دارید خواهش میکنم بذارید
متشکر از بزرگواریتون
با سلام
سوالی که همیشه داشتم اینه که با افرادی که بقیه رو از بالا می بینن یا دست کم می گیرن یا تکبر دارن چطور باید برخورد کرد؟
در بیشتر موارد برای من پیش اومده که خانوم ها با غرور و تکبر با آدم برخورد کردن که انگار از دماغ فیل افتادن ، در حالی که جدی بودن و سنگین بودن تفاوت بسیار زیادی داره با تکبر و خود برتر بینی. لطفا با جزئیات بگید که در مقابل چنین رفتارهایی چطور باید برخورد کرد که طرف هم بفهمه که من هم در قبال اون چنین حسی دارم یا اینکه طوری که توازن در رفتار متقابل برقرار بشه؟ در ضمن پسر هستم .
با تشکر از همه شما عزیزان بازدید کننده و پاسخ دهنده
با سلام دوستان
پسری هستم که قصد دارم تحصیلات بالایی داشته باشم و در آینده از شان و جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار شوم ولی مشکلی که دارم اینه که بیشتر موارد بصورت یک انسان ساده لوح دیده می شوم و در برخوردهای اجتماعی در بیشتر مواقع اعتماد به نفس و قاطعیت ندارم و این باعث میشه که انسان جدی گرفته نشود.
گاهی نیز گمان می کنم به درد هیچ کاری نمی خورم و هیچ کاری رو درست نمی تونم انجام بدم و بهتر است که به جای ادامه تحصیل به کاری سطح پایین بسنده کنم چون اگر بخواهم در آینده در یک محیط حرفه ای و سطح بالا کار کنم مورد تمسخر واقع خواهم شد. ولی خوب این فکر ظلم بزرگی به خودم هست که به خاطر مردم خودم رو از پیشرفت محروم کنم.
به خودم میگم اگر به این خاطر خودم رو از پیشرفت محروم کنم علاوه بر حسرتی که خواهم خورد و بازخواستی که خدا به خاطر شکوفا نکردن توانایی هایم از من خواهد کرد همون مردم در آینده پول و شغل و جایگاهشان را به رخ خواهند کشید و انسان را ملامت خواهند کرد که هرکس به اندازه توانایی هایش توانسته جایگاه و منزلت کسب کند.
گاهی نیز به خودم می گویم در دنیای امروز پول و تحصیلات تعیین کننده احترام و توانایی و ... هست و متاسفانه حرف اول را می زند و اگر به جایگاه کم بسنده کنم مجبورم شاید تا آخر عمرم دست به گریبان با نیازمندی باشم.
سلام
یه پسر هفده ساله ام با کوله بارى از غم . از بچگى آدم مظلومى بودم ، پدرم در کنار تلاش هایى که برام داشت و متشکرش هستم ، بخاطر شیطنت هاى مخصوص سنم به شکل فجیع منو کتک میزد . از همون بچگى به خاطر کتک خوردن ها از سوى بابام و خواهرم سر خورده شدم .
هیچ وقت نتونستم با کسى ارتباط بر قرار کنم ، هیچ وقت دوچرخه سوارى یاد نگرفتم ، هیچ وقت از ته دل شلوغ نکردم . بزرگ تر شدم با طعنه هاى بقیه ؛ هم سنام تو مدرسه ، همه و همه بخاطر اعتماد به نفسم مسخرم میکردن و من فقط میخندیدم . تو عمرم به کسى توهین نکردم .
وارد سن بلوغ شدم ، شرایط بهتر داشت میشد که ناگهان مادرم فوت کرد ، تو یه روز بارونى ، تنها همدمم رو از دست دادم . زندگى واسم بى معنا شده بود ، شبا پدرم ساعت نه میخوابید ، هیچ رفیقى نداشتم ، خواهرمم که ازدواج کرده بود و از روى ترحم هفته اى یه بار بهم زنگ میزد . از سن چهارده سالگى گرفتار گناه استمنا شدم .
بدبختى بعدى اینجاست که از ظاهرم راضی نیستم . مدرسه که میرم میبینم همه شادن ، مادر و پدر دارن شکر خدا ، قد بلند و خوشگل ، منِ بدبخت ... مشکل بعدى اینه که على رغم هوش خوبم افت شدید تحصیلى پیدا کردم . یه ماه بعد امتحانات نهاییه ، سال بعد کنکوره و من ...
بیرون نمیرم اصلا ، اعتماد به نفس زیر صفر ، راه که میرم پایین رو نگاه میکنم ، نه مادر نه حتى مادر بزرگ . چون بیرون نمیرم بابام بهم میگه بى عرضه ، میگه تنبل و ...
نمیدونم واقعا چیکار کنم . نمیدونم کى قراره بزرگ شم ، دستم بره تو جیب خودم از دست پدرم راحت شم