- ۱۱۶۳ بازدید توسط ۸۲۱ نفر
- دوشنبه ۳ اسفند ۹۴ - ۱۳:۴۳
سلام
در مورد علت بزرگی پایین تنه در خانم ها باید عرض کنم که معمولا پایین تنه در خانم ها نقش انبار ذخیره انرژی رو بازی می کنه ، در آقایون این نقش بر عهده ی شکم هستش .
وقتی یه خانم بیشتر از حدی که نیاز داره غذا می خوره ، بدن شون این انرژی های اضافه رو به صورت چربی در پایین تنه شون ذخیره میکنه . همون طور که عرض شد در آقایان این انبار شدن معمولا در شکم شون رخ میده .
سلام
من یه دخترم سنم بین 20 تا 25 میباشد. راستش من یه مشکلی جدیدا (تقریبا دو ساله ) برام بوجود اومده! اونم اینه که من فکر میکنم دچار دوگانگی شخصیت شدم! گاهی یه دختر شیطون و شاد و مهربون و صبور میشم گاهیم یه دختر جدی و مغرور و اخمو و خشک و بی احساس و زود رنج!!!
اما چیزی که قبلا همیشه بودم: یه دختر آروم، صبور و منطقی، تقریبا کم حرف، شیطنت گاهی، مهربون، و گاهی جدی و مغرور ( در حد نیاز )
بنظرتون چرا اینجوری شدم؟ من دوست دارم همون دختر مهربون و شیطون بمونم، نه اینکه هر بار متفاوت باشم!!!
شخصیت گذشتمو هم نمیخوام حالا بنظرتون چکار کنم؟ اصلا فکرم مشغوله معلوم نیست دنبال چیم؟
"فرشته"
سلام
تو رو قران جواب منو بدین! خیلی برام مهمه .
چند وقت پیش با یه پسری اشنا شدم! بسیار مودب و با شخصیت! از همون اول اطلاعات بالایی که درباره یه چیزای مختلف داشت، باعث شد ازش خوشم بیاد! از حرفاش مشخص بود که اونم از من خوشش اومده! وقتی بهش پیام میدادم چیزایی درباره ی اخلاق و رفتارم به خودم میگفت، که خییلی متعجب میشدم که از کجا اینا رو میدونه!
وقتی ازش پرسیدم گف تو دانشگاه یه استادی داشتم که خیلی باهاش صمیمی بودم، طی چند سال بهم اموزش داده، بطوریکه الان وقتی یه نفرو برای بار اول میبینم خیلی چیزارو دربارش میفهمم ( یجورایی منظورش این بود ک طبق قواعد روانشناسی اجزای صورت حرکات بدن، میتونه به اخلاقیات پی ببره ) که بعدا فهمیدم علاوه بر اخلاقیات،چیزایی رو که به کسی نگفتم رو هم میفهمه!
سلام
من دختری ام پائین 25 سال !
متاسفانه یه اخلاقی دارم که فقط خودم میدونم و اونایی که مثل منن که چقدر اخلاق بدی و بس ! اینکه اصلا آدم تو داری نیستم یعنی یه چیز میگم یه چیز میشنوین حتی یک مورچه هم رو دستم بیبینم میرم شیپور بر میدارم و داد میزنم که آهای مردم من مورچه رو دستم دیدم !
دیگه حالم از خودم بهم میخوره خسته شدم هر چی که شد کوچیک ترین اتفاق زندگیم رو به همه میگم یعنی من مشکلاتم رو میخوام بگم خون گریه میکنم و اونا اصلا یک سر سوزن توجه نمیکنن میگن خب حالا چیکار کنم ؟ یا آخی ! یا بدترش : برو دیگه داری مارو هم افسرده میکنی .
نه تنها مشکلم حل نمیشه بلکه بدتر میشه مخصوصا مادرم هرچی میشه بهش میگم و بعد بر علیه ام استفاده میکنه قشنگ تمام حرفام رو مثل گلوله میکنه و به صورت یک اسلحه رو به روم میگیره .
تو دنیای مجازی هم همینه من کسی رو حتی نشناسم هم یک سلام و احوال پرسی گرمی بهش میکنم و اتفاقای روزم میگم در نهایت یک شکلک واسم میفرسن ! هر چند زیاد تو چت و این چیزا نیستم .
حالا برگردیم به دنیای واقعی مثلا همینا دقیقا نقطه مقابل من اند هر کاری کنند چه بزرگ چه کوچیک به من نمیگند مطمعنا" کسی مثل من توقعش میشه .
یه شب خوابیدم فردا صبح بیدار شدم ظهر زنگ زدم به مادر بزرگم دیدم انتن نمیده عصر زنگ زدم گفته چیشده گوشیت ؟ گفت اخه تو جاده بودیم !!!!!! تا نگو همشون رفتن مسافرت نه تنها به من نگفتن بلکه به خانواده ام هم نگفتن چون پدر مادرم هم به همین شکل اند براشون مهم نیس نمیدونم چرا من اینطوری ام واسه همین خیلی زورم میشه .
با سلام
من پسری حول و حوش سی سال هستم. تحصیلات مهندسی و شغل متوسط نسبتا خوبی دارم . از لحاظ چهره هم متوسط ولی خب یکم داره موهام کم میشه و این باعث شده اعتماد به نفسم یکم بیاد پایین .
البته خیلی سعی میکنم که کمتر بهش توجه کنم -- راستش از خانمی خواستگاری کردم البته بعد از مدتی طولانی و شناخت اولیه که متاسفانه موفقیتی حاصل نشد .
واقعا فکرش رو نمیتونم نکنم . واقعا از لحاظ فکری و روحی شرایط مناسبی ندارم ( که خب بیشتر به این مساله آخر بر میگرده ) . همونطور که دارم میبینم که سنم بالاتر میره و خیلی از اطرافیانم ازدواج کردن و کمتر کسی اطرافم مجرده .
راستش خانواده هم به پیدا کردن دختر از فامیل و آشنا و از طریق خانواده خیلی اعتقاد ندارن . یعنی متاسفانه تو فکرش نیستن و خودم باید این مرحله رو انجام بدم .
نمیدونم کسایی مثل من باید چطوری کسی رو پیدا کنن . من اصلا اهل دوستی و اینا هم نبودم خب الان هم متاسفانه تو محیط هایی که هستم شخص مناسبی هم نبوده . دیگه از دوره درس و دانشگاه هم که خیلی گذشته و از اون محیط ها خیلی دور شدم . راستش می ترسم که با بالاتر رفتن سنم متاسفانه نتونم دیگه شخص مورد نظرمو پیدا کنم .
آخه تو همین سایت دیدم نظراتیو که حتی 27 28 رو سن بالایی میدونن . به نظرتون با توجه به سنم و چیزای دیگه چه کار باید بکنم ؟
سلام
من میخوام خانم هایی که با یک اقای مطلقه بچه دار ( حضانت با مادر ) ازدواج کردند، و اقایونی با چنین شرایطی ازدواج کردند با خانمی که بچه نداره، برام از مشکلاتی بگن که بعد از ازدواج تجربه کردند.
لطفا دوستانی که چنین تجربه ای نداشتند اصل چنین ازدواجی رو نفی یا تایید نکنند، من در حال بررسی چنین پیشنهادی هستم و می خوام کسانی که تجربه واقعی دارند بهم بگن چه مشکلات و یا نکات مثبتی رو باهاش مواجه شدند بعد از ازدواج و نامزدی.
اگر دختر خانمی با اقایی با چنین شرایطی ازدواج کرده هم ممنون میشم تجربیاتش رو مفصل تر بهم بگه.
مرتبط :
خواستگاری دارم که قبلا در دوران عقد جدا شده
خواستگاری دارم که یک ماه قبل طلاق گرفتند
می خوام با مردی که قبلا ازدواج کرده ، ازدواج کنم
یک مرد مطلقه با دختر ازدواج کنه یا زن مطلقه؟
یه مرد مطلقه که یه دختر کوچولو داره ازم خواستگاری کرده
سلام دوستان
لطفا لطفا عروس خانوما جواب بدین .
واقعا درگیر این مسئلم !
راستش منو نامزدم میخوایم که شب عروسیمون شب زفافمون باشه ! حالا من موندم وقتی رفتیم تو خونه من با شنیون و ارایش غلیظم باید چیکار کنم ؟ اصلا راحت نیستم .
دوست دارم که ارایش داشته باشم و خودمو زیباتر کنم ولی اصلا با شنیون و آرایش عروس موافق نیستم دوس دارم با ارایش و اراسته باشم ولی نه مث همه ی عروسایی که تا حالا دیدم :(
عروس خانوما شما چیکار کردین ؟ یا شادومادا خانوماتون چیکار کنن دوس دارین ؟
خواهش میکنم کمکم کنین
سلام به همه آبجیا و داداشای گلم
دوستای عزیزم، من یه تجربه ای داشتم که فکر کردم بد نباشه اینجا مطرحش کنم تا همه ازش استفاده کنن.
تقریبا پارسال حول و حوش آبان ماه بود ، اوضاع فکری و روحیم حسابی بهم ریخته بود به خاطر شرایط بدی که داشتم، تقریبا داشتم از زندگی مایوس میشدم.اخه اون موقع دوسه تا دخر کوچکتر از من تو فامیلمون بودن کههمه شوهر کرده بودن،اما من هنوز مجرد بودم.
از طرفی خواهر کوچکترمم هم خیلی زیبا تر و سرزبون دارتر از من بود و هم اینکه همون سال اول تو کنکور یه رشته ی خوب تو یه دانشگاه سراسری خوب قبول شده بود اما من که تقریبا ۵ سال از اون بزرگتر بودم یه دانشجوی انصرافی بودم که هنوز داشتم برا کنکور مجددا میخوندم.
کلا خیلی اوضام داغون بود...بگذریم، من اونموقع زیاد اهل نماز و روزه نبودم خیلی هم آدم مذهبی نبودم. تا اینکه همون وقتا تو یه برنامه تلویزیونی یه آخوندی داشت صحبت میکرد گفت خدا گفته بنده ی من تو نماز اول وقت رو بخون من هر چی که بخوای بهت میدم.
نمیدونم چرا اون حرف بدجوری تو ذهنم نشست همون موقع تو دلم با خدا جونم عهد بستم که خدایا من از این به بعد همه نمازامو اول وقت و سر ساعت میخونم خدا جون تو هم کمکم کن اون دو تا مشکلم حل بشن.
باور کنین بچه ها به یه سال نکشیده جوابمو گرفتم هم تو کنکور یه رشته خوب تو یه دانشگاه سراسری شهرمون قبول شدم هم نامزد کردم و از همسرم و خانوادشم خدا رو شکر خیلی راضیم.
بچه ها خدا شاهده اگر آدم با خداش عهد ببنده خدا واسش کم نمیذاره. من هیچ کدوموتون رو مجبور به انجام این کار نمیکنم اما باور کنین که امتحان کردنش ضرری نداره و من مطمئنم که خدا هیچ وقت واس بنده هاش کم نمیذاره حالا هر دعا و خواسته ای که داشته باشن و تو هر زمینه ای که باشه.
با سلام به همه دوستان گــــــل خانواده برتری
پسری هستم 27 ساله ارشد برق از یه دانشگاه سراسری و
الان هم به شکر خدا آخرای دوره مقدس (!) سربازی هستم.
تا قبل از این دوره سربازی،
جوونی بودم تشنه ازدواج و همش سرم تو کتاب بود به این امید که این روزا تموم میشه
و شرایطم برای ازدواج مهیا میشه ولی الان که تقریبا شرایط اماده است هر جا میرم از
محیطای علمی تا پرنده فروشی اکبر خرکِش، همه میگن بزن برو یه کشور دیگه حق و
الانصاف هم دلیلاشون موجه و قابل قبوله و لازمه بگم مقدمات رفتن هم خدا رو شکر هست فقط باید
یه چند سالی زحمت بکشم و یه خورده چرک کف دست جمع کنم.
دور و اطرافمو میبینم از دوستان و همکلاسیا خیلیا رفتن و یا در شُرف رفتنن و همه از سود بالای رفتن به یه کشور دیگه میگن ( منظور از سود فقط مادی و مالی نیست)
از طرفی هم دیگه مثل قبل تمایلی به ازدواج ندارم خودمم نمیدونم چم شده (هیچ ارتباطی حتی دوستی ساده هم با کسی ندارم ) ولی یه جورایی سرد شدم. ( شاید به نظر شخصی خودم عدم ثبات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشورمون باشه .................. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل )
تنها مشکل من وابستگی شدید خانوادگیمونه که اسم رفتن هم بیاد مادر ناخوداگاه گریه میکنه . از همه دوستان گل خانواده برتریم میخوام خودشونو توی این شرایط در نظر بگیرند و نظراتشونو با دلیلاشون و یا تعصباتشونو بگن که اگه خودشون باشن چیکار میکنند
سلام
مسئله روابط با نامحرم برای من مسئله مهمیه و میخوام کسی که باهاش ازدواج میکنم نگاهش تو این قضیه مثل من باشه
به جز تحقیق، تو صحبتای خودم با طرف مقابل چه سوالایی میتونم طرح کنم که جزییات نگاهش به این مسئله رو بفهمم؟
مثلا من کلی پرسیده باشم روابطتون با نامحرم چه جوریه ؟
اونم کلی گفته باشه معمولیه و فقط به عنوان یه آدم مذهبی سعی میکنم با همه خوش برخورد باشم
حالا چی بپرسم که جزیی تر توضیح بده؟
سلام
ما مسئولای دانشگاهمون خیییلی بداخلاق و خود برتر بینن!بعد همش هم منتظر فرصت هستن که ددانشجوهایی که بهشون مراجعه میکنن رو تحقیر کنن و یا بتوپن بهشون!کلا همه ازشون ناراضی هستیم!داستان اینه که من وقتی ینفر بهم بی احترامی میکنه و یا سرد جوابمو میده,بشدت بهم میریزم و حس بدی نسبت به خودم بهم دست میده!مثل کسی میمونم که انگار ازش سواستفاده شده!هیچوقتم از یادم نمیره!
بعد چند روز پیش تو یه,قسمتی کار داشتم،با اینکه نه حرفی زده بودم و نه کاری خواسته بودم برام انجام بدن،ولی مسئول اون قسمت بشدت با من بدرفتاری کردن و بهم توپیدن!منم حسابی دلم شکست و جلو بقیه هم خجالت کشیدم!نمیدونستمم رفتار درست در مقابلش چیه و چیکار باید بکنم که دور از ادب هم نباشه! از اون روز همش ناراحتم و دلم واسه خودم میسوزه!
سوالم اینه که تو همچین شرایطی اگه جای من بودین چیکار میکردین که هم از خودتون دفاع کرده باشین،هم اینکه بی ادبی نکرده باشین و شخصیت خودتونو حفظ کرده باشین و اینکه طرفو شرمنده کنید بخاطر رفتار زشتش؟
من خیلی همچین شرایطایی برام پیش اومده و واقعا دلم شکسته! ولی نمیدونم تو اون لحظه باید چیکار کنم تا حس اینکه مورد سوء استفاده قرار گرفتن رو نداشته باشم؟
شما بگین تو همچین موقعیتایی رفتار و حرف عاقلانه چیه؟
سلام
من معمولا آروم و خونسردم. خیلی کم عصبانی میشم و باید یه موضوعی خیلی واسم مهم باشه که راجبش عصبانی شم! حتی میتونم بگم اگه 7 روز هرماه از زندگیم حذف کنم اصلا عصبانی نمیشم.
اما هر ماه توی 7 روز قبل از پریودم به شدت کلافم و با کوچکترین حرفی از کوره در میرم! یعنی سر یک حرف بی اهمیت چنان عصبانی میشم ودعوا میکنم که طرفم باورش نمیشه من اینطوری باشم! با اولین دعوای درست و حسابی که هر ماه دارم میفههم که پریودم نزدیکه و باید حواسم باشه دعوا نکنم! هر چند دعوای اولی همیشه از دستم در میره و کلا روزای بعدتا موقعش هم عصبیم. البته وقتی هم تاریخ یادمه فرقی نمیکنه! چون اصلا دست خودم نیست عصبانیتم.دلم میخاد به زمین و زمان گیر بدم. با همه دعوا دارم. حالم بد میشه همش کلافم، از همه بدم میاد مخصوصا کسای که مواقع عادی دوسشون دارم!
من هیچ دردی حس نمیکنم موقع پریود، بدن درد ندارم فقط سست و بی حالم نمیتونم کار انجام بدم اونم یکی دو روز قبلش، ب شدتم اون دو روز خابالو میشم. فک کنم 15 ساعت بخوابم! اما مشکلم عصبانیتمه .
امروز با مادرم دعوا کردم ی حرفایی زدم که واقعا ازش خجالت میکشم. اونم به خاطر این که گفت چرا حوله رو سر جاش نذاشتی! اونقدر راحت نیستیم که بدونه قبل از پریودم اینطوریم و حتی اگ توضیحم بدم بعید میدونم متوجه بشه چون مسنه.
واس همه هم که نمیتونم توضیح بدم! ی بار با یکی از اساتیدم طوری حرف زدم که فقط هاج و واج نگام میکرد و چن روز بعدش که دیدمش گفت اونروز چیزیت بود؟ اصلا باور نمیکردم شمایی و من این رفتار ازت میبینم!
واس همین سعی میکنم این 7 روز زیاد با کسی برخورد نداشته باشم، حرف نزنم ولی نمیشه بقیه کار دارن میان حرف میزنن و نمیتونم زندگیم تعطیل کنم!
نمیدونم چکار کنم خسته شدم از این حالتم