خانواده برتر

داستان های پند آموز :

داستان نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد.

آیا داستان مردی که در حمام زنانه کار می کرد را شنیده اید؟ مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود، نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها، صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او مردی شهوت ران بود. با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت. او از این راه هم امرار معاش می کرد، هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود، اما هر بار توبه اش را شکسته بود.

و دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند.
روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى، حاضر نشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین دختر پادشاه براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد. در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبه ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود، ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
شبی در خواب دید که کسی به او می گوید: "ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.
نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و بعد راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند.
مدتها گذشت و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست. 
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم. پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.
نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى. گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است! بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد و از نظر غایب شدند.

ــــلام؛ 

یکی از همکارام چند وقت پیش داستان جالبی برام تعریف کرد که به قول معروف انگار آبی بود که روی آتیش درونم ریخت!  
گفتم این نسخه رو برای شما هم بپیچم: 

راستش من و خیلی از جوون‌ها، (به خصوص در این سنین، یعنی از 18 تا حدود 25 سالی) به یه آدم به اصطلاح "جوشی" یا "مضطرب" تبدیل می‌شیم... 
این به خاطر اینه که تقریبا سرنوشت ما در این سنین رقم می‌خوره! 
کنکور و دانشگاه چه خواهد شد، چه کاره خواهیم شد، آیا خانواده تشکیل خواهیم داد، از پس مخارج خانواده بر می‌آییم، اصلا چطور از پول تو جیبی پدر مستقل شویم و ده‌ها سئوال که تقریبا در این سنین همه جوابشون مشخص می‌شه  

اما چیزی که مشخصه، اینه که "جوش" و "اضطراب" دردی رو درمون نمی‌کنه  
اما خلاص شدن از این حالت هم کار سختیه! 

من توضیح بیشتر رو واگذار می‌کنم به فهم خودتون از این داستان: 
(من کلمات کلیدی داستان رو جستجو کردم، اصل داستان رو در یک وبلاگ پیدا کردم، پس داستان به قلم نویسنده داستانه) 
********************** 
در زمانهای قدیم پادشاهی قدرتمند زندگی میکرد که وزیران خردمند زیادی را در خدمت داشت. 
روزی این پادشاه با نارضایتی وزیران خود را فرا خواند و به آنها گفت :«احساس بسیار عجیبی دارم.دوست دارم انگشتری داشته باشم که حال مرا همواره یکسان نگاه دارد.روی نگین این انگشتر باید شعاری حک شده باشد که وقتی ناراحت هستم مرا خوشحال کند و در عین حال هنگامی که خوشحال هستم و به این شعار نگاه میکنم مرا غمگین سازد.» 
وزیران خردمند همگی به فکر فرو رفتند و شروع به مشورت با یکدیگر کردند.آنها پس از مشورت با هم نتوانستند به نتیجه برسند و به نزد یک استاد صوفی رفتند و از او درباره چنین انگشتری درخواست کمک کردند.این مرد صوفی از قبل چنین انگشتری را همراه خود داشت.او تنها انگشتر را از انگشت خویش بیرون آورد و آن را به وزیران داد و به آنها گفت:«انگشتر را به پادشاه بدهید اما به او بگوئید که تنها در شرایطی که احساس میکند دیگر نمیتواند هیچ چیز را تحمل کند میتواند انگشتر را باز کند و از شعار آن آگاه شود.به هیچ وجه نباید از سر کنجکاوی به این شعار نگاه کند زیرا در این صورت پیام نهفته در این شعار را از دست خواهد داد.این شعار همیشه در انگشتر هست ولی برای درک کامل آن به لحظه ای بسیار مناسب نیاز است.» 

وزیران انگشتر را به پادشاه دادند و او ازین دستور صوفی اطاعت کرد. 

کشور همسایه به قلمرو پادشاه حمله کرد و بر ارتش او پیروز شد.لحظات بسیاری نا امیدی اتفاق افتاد که پادشاه دوست داشت انگشتر را باز کند و پیام حک شده بر آن را بخواند ولی چنین کاری نکرد زیرا احساس کرد که اگر چه در حال از دست دادن مملکت خویش است ولی هنوز زنده است.دشمن تا نزدیکی قصر او پیش رفت و او برای نجات جان خویش از قصر خارج شد و با چند نفر از نزدیکانش فرار کرد.دشمن در حال تعقیب کردن او بود و او میتوانست صدای پای اسبهای دشمن را بشنود که هر لحظه نزدیک میشدند .ناگهان متوجه شد جاده ای که در آن در حال فرار است به یک دره منتهی میشود.دشمن پشت سر او بود و هر لحظه به او نزدیکترمیشد.او نه میتوانست به عقب بازگردد و نه در پیش رویش جایی برای فرار کردن کردن داشت.پادشاه به آخر راه رسیده بود و مرگش حتمی بود.ناگهان بیاد انگشتر خویش افتاد.انگشتر را از انگشتش بیرون آورد.آن را باز کرد و شعار روی آن را خواند:«این نیز بگذرد...».ناگهان آرامشی عمیق وجود پادشاه را فرا گرفت.«این نیز بگذرد»والبته چنین هم شد.دشمن که در تعقیب پادشاه بود و به او خیلی هم نزدیک شده بود راهش را عوض کرد و بسوی دیگری رفت.پادشاه که پشت تخته سنگی پنهان شده بود حالا صدای پای اسبها را میشنید که از او دور میشدند.او از خستگی مفرط به خواب رفت و در طی ده روز توانست دوباره ارتش شکست خورده اش را گرد آورد . به دشمن حمله کند.کشورش را پس بگیرد و به قصر خویش بازگردد.حالا مردم کشورش از این فتح مجدد شاد بودند و جشن گرفته بودند.همه جا صدای موسیقی رقص و پایکوبی میآمد.پادشاه بسیار خوشحال و مسرور بود و از شادی در پوست خود نمیگنجید ناگهان دوباره انگشتر را به خاطر آورد آن را باز کرد و شعار حک شده را خواند:«این نیز بگذرد»آرامشی عجیب وجود او را فرا گرفت.گفته میشود این پادشاه با به یاد آوردن دائمی همین شعار به کمال رسید. 
****************** 
هزاران سال است که این داستان بسیار زیبا توسط صوفیان مختلف نقل شده است.این داستان یک داستان معمولی نیست بلکه یک وسیله است.این داستان داستانی نیست که فقط آنرا بخوانید و از آن لذت ببرید بلکه میتواند نحوه زندگی شما را تغییر دهد و تنها در این صورت است که معنای واقعی آنرا درک خواهید کرد.این داستاندر سطح نیاز به هوش و ذکاوت خاصی ندارد ولی اگر عمیقاً بر آن اندیشه کنید لایه های ژرفتر آن برای شما کشف خواهد شد و میتوانید از آن بعنوان یک سلاح استفاده کنید.اگر آنرا درک کنید تبدیل به شاه کلیدی میشود که میتواند عمیقترین قفلها و گره های درونی تان را بسادگی بگشاید و باز کند.برای درک بهتر این داستان باید با آن زندگی کرد. 

برای لذت بردن از زندگی، کافی‌ست کمی احمق باشی!

اگر بدانید این جمله را چقدر دوست دارم! این را چند سال پیش از قول یک نویسنده یا بزرگ خارجی خواندم.

اگر دقت کنید، زندگی‌های افراد تحصیل کرده بیشتر به طلاق می‌انجامد تا یک زن و شوهر بی‌سواد و کمی احمق. دلیل آن هم این است که آن تحصیل کرده‌ها همین یک جمله را نمی‌دانند: برای لذت بردن از زندگی، کافی‌ست کمی احمق باشی!
البته منظور از این جمله طبیعتاً «احمق بودن» نیست. منظورش این است که گاهی خودت را به حماقت بزن ;) دیده‌اید گاهی به یک انسان احمق هر چقدر هم که توهین می‌کنند بنده خدا می‌خندد؟
خوب، حالا فرضاً همسر تو یک جمله به تو گفت که کمی توهین به حساب می‌آمد! نمی‌خواهد همه چیز را به هم بریزی! مثل آن انسان احمق به آن جمله بخند و عبور کن!
اگر بخواهم در مورد همین یک جمله صحبت کنم، باور کنید می‌توانم به اندازه یک کتاب بنویسم چون روزانه دارم با آن زندگی می‌کنم و آن‌‌را به کار می‌گیرم و چیزهای شگفتی از آن دستگیرم شده است.
اصلاً گاهی اوقات ندانستن بهتر است. دیده‌اید این تهرانی‌ها چطور به شهرستانی‌ها نگاه می‌کنند؟ چون (فکر می‌کنند) کمی بیشتر از شهرستانی‌ها می‌دانند! همین دانستن باعث می‌شود خیلی چیزها را از دست بدهند. حداقلش این است که به دیگران کمتر احترام می‌گذارند، خود را برتر می‌دانند، بعد می‌نشینند برای بقیه جوک می‌سازند، توهین می‌کنند و خلاصه ده‌ها گناه، فقط به خاطر «کمی بیشتر دانستن»
اگر به انسان‌های ساده در اطرافتان نگاه کنید، می‌بینید چقدر بیشتر از ما از زندگی لذت می‌برند! گاهی اوقات به حالشان غبطه می‌خورم. بی‌خود نیست یکی از بزرگان دین گفته بود: خدایا! مرا به مرگ عوام بمیران!

اینو بدون داداش من مهمترین هدف خلقت انسان خودسازی و بندگی خداست..

وما خلقت الجن واللنس الا لیعبدون

برا کنکور خوندن ، ازدواج،خونه خوب،ماشین خوب، رفاه...تمام اینا مقدمه ایه که تازه بتونی باکمال آرامش خودسازی وبندگی کنی و به مراتب والای یک انسان کامل از طریق کنترل چشم و گوش و زبان و فکر و خیال و وهم و قوه شهوت و غضب و کنترل دست و پا و  شکم و فرج برسی..حالا هرانسانی بسته به ظرفیتش هرچقد توانست از این بحر بچشه..

اینو اگه تو جوونی بهش نرسی مطمئن باش تو میون سالی بش میرسی و اگه زیادمادی طلب بودی مطمئن باش آخر عمری وتو پیری بش میرسی..

پس نیاز به یه برنامه مدون خودسازی در کنار درس و تفریح و زندگی و روزمرگیهات داری و باید بخشی از وقتت حتی روزی نیم ساعت هم که شده به این امر اختصاص بدی تا به مرور ملکه زنگی شما بشه..

اگر این هدف رو یافتی حتما از خیلی آرزوها و امیال پوچ دنیایی مثل اکثر جوونای جامعمون دست میکشی و راه و هدف شیرینت را پیدامیکنی..

من بهترین دانشگاه کشور بودم(دانشگاه علوم پزشکی تهران)،الان الحمدلله زندگی و درآمد خیلی عالی دارم و بسیاری از رفقام غبطه شرایطمو میخورن..(میگن تا بیایم منشیت بشیم :) اما چون من هدفم اون چیزیه که گفتم هنوز از خودم راضی نیستم و برا این امر(بندگی و خودسازی)تلاش میکنم..

بهترین راهو الان بهتون معرفی میکنم که جوونای بسیاری جذبش شدن والان دارن در کنار زندگیشون این مسیرو طی میکنن و لذت میبرن

مراجعه به سایتlobolmizan.ir  و شروع به مطالعه کردن سیرمطالعاتی جذاب و روان و جوان پسند استاد طاهرزاده که جلساتشون تو اصفهان برگزار میشه و جملاتشونو دیوارنویسی میکنن که از این طریق به مرور مسیر رو خواهید یافت..هرمشکلی هم که داشتید در بخش سوالات این سایت از استاد بپرسید و از جواب های وزین و بینقص ایشان بهره ببرید و  از جوانیتان لذت ببرید..

من این سایت در زمان دانشجویی ام به یکی از استادانم معرفی کردم،ایشان شروع به مطالعه سیرمطالعاتی این سایت و تهیه کتاب های استاد  کردند که pdf خیلیاشم موجوده و بسیار متعجب بودند ازمطالب ناب این استاد و از اینکه در این عصر اینگونه اساتیدی وجود دارند...

در ابتدای مطالعه این آثار حالت فرح و بهجت خوبی از اینکه راه رو یافته اید و از اینکه بیشتر از بقیه مردم شناخت از خلقتتان دارید و پوچی ای که بقیه مردم در زندگیشان به دنبال آنند و شما از این پوچی رهیده اید به شما دست میدهد اما نباید گول این حالت رو بخورید و سخت ادامه مسیر دهید و مغرور نشوید..که عشق آسان نمود اول ولی اوفتاد مشکل ها..

کتاب اول ایشان بسیار کوچک و روان است به نام "جوان و انتخاب بزرگ"،کتاب دوم ایشان "آشتی باخدا"(که اول  صوت استاد که تدریس مطالب  کتاب است  تا پایان کتاب گوش میدهید و بعد شروع به مطالعه کتاب میکنید)ممکن است این کتاب یک هفته طول بکشد یاحتی 7،8 ماه ..هرجورکه برنامه ریزی کنید و هروقت که حال داشتید میتوانید فرضا صوت یک جلسه را گوش کنید یا متن یک جلسه را بخوانید و روش تفکر کنید..

کتب سوم "ده نکته از معرفت النفس"

کتاب چهارم"برهان صدیقین و حرکت جوهری"

بقیه سیر را از سایت بگیرید

انشالله که مسیر درست را بیابید و در این مسیر دعاگوی ماهم باشید

موفق باشید یاعلی

اینو بدون داداش من مهمترین هدف خلقت انسان خودسازی و بندگی خداست..

وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون

برا کنکور خوندن ، ازدواج،خونه خوب،ماشین خوب، رفاه...تمام اینا مقدمه ایه که تازه بتونی باکمال آرامش خودسازی وبندگی کنی و به مراتب والای یک انسان کامل از طریق کنترل چشم و گوش و زبان و فکر و خیال و وهم و قوه شهوت و غضب و کنترل دست و پا و  شکم و فرج برسی ..حالا هرکس به اندازه ظرفیت وجودی اش از این بحر بنوشه

اینو اگه تو جوونی بهش نرسی، تو میون سالی بش میرسی و اگه زیادمادی طلب بودی مطمئن باش آخر عمری وتو پیری بش میرسی که راه برگشت نداری..

پس نیاز به یه برنامه مدون خودسازی در کنار درس و تفریح و زندگی و روزمرگیهات داری و باید بخشی از وقتت حتی روزی نیم ساعت هم که شده به این امر اختصاص بدی تا به مرور ملکه زندگی شما بشه..

اگر این هدف رو یافتی حتما از خیلی آرزوها و امیال پوچ دنیایی دست میکشی و راه و هدف شیرینت رو پیدامیکنی..

من بهترین دانشگاه کشور بودم(دانشگاه علوم پزشکی تهران)،الان الحمدلله زندگی و درآمد خیلی عالی دارم و بسیاری از رفقام غبطه شرایطمو میخورن..(میگن اجازه بده بیایم منشیت بشیمJ) اما چون من هدفم اون چیزیه که گفتم هنوز از خودم راضی نیستم و برا این امر(بندگی و خودسازی)تلاش میکنم..

بهترین راهو الان بهتون معرفی میکنم که جوونان بسیاری جذبش شدن والان دارن در کنار زندگیشون بلکه در طول زندگیشون  این مسیرو طی میکنن و لذت میبرن

مراجعه به سایتlobolmizan.ir   و شروع به مطالعه کردن سیرمطالعاتی جذاب و روان و جوان پسند استاد طاهرزاده (جلسات ایشان در اصفهان برگزار میشه و بعضی ازجملاتشونو دیوارنویسی میکنن) که به مرور مسیر رو خواهید یافت..هرمشکلی هم که داشتید در بخش سوالات این سایت از استاد بپرسید و از جواب های وزین و بینقص ایشان بهره ببرید واز جوانیتان و مسیری که انتخاب کردید(بازمیگم) لذت ببرید..

من این سایت رو در زمان دانشجویی ام به یکی از استادانم معرفی کردم،ایشان شروع به مطالعه سیرمطالعاتی این سایت کردند و بسیار متعجب بودند ازمطالب ناب این استاد و از اینکه در این عصر اینگونه اساتیدی وجود دارند...

در ابتدای مطالعه این آثار حالت فرح و بهجت خوبی از اینکه راه رو یافته اید و از اینکه بیشتر از بقیه مردم شناخت از خلقتتان دارید و پوچی ای که بقیه مردم در زندگیشان به دنبال آنند و شما از این پوچی رهیده اید به شما دست میدهد اما نباید گول این حالت را بخورید و سخت ادامه مسیر دهید و مغرور نشویدکه عشق آسان نمود اول ولی اوفتاد مشکل ها..

کتاب اول ایشان بسیار کوچک و روان است به نام "جوان و انتخاب بزرگ"

کتاب دوم ایشان "آشتی باخدا"(که اول صوت استاد که تشریح متن کتاب است تا پایان گوش میدهید و بعد شروع به مطالعه کتاب میکنید حالا این زمان ممکن است یک هفته باشد یا 7،8 ماه..هر زمان که حال داشتید و نیازدیدید فرضا صوت یک جلسه رو گوش میدید یا متن یک جلسه رو میخونید و بعد به ان فکر میکنید تا درون شما نهادینه بشه)خیلی از جزوات و کتابای ایشان نسخهpdf آنها نیز موجوده..

کتاب سوم"ده نکته از معرفت النفس"

کتاب چهارم "برهان صدیقین و حرکت جوهری"

ما بقی سیر رو از سایت بگیرید

انشالله که بتوانید از این طریق مسیر واقعی زندگیتان را بیابید و در طول این مسیردعاگوی ما هم باشید

موفق باشید یاعلی

اینو بدون داداش من مهمترین هدف خلقت انسان خودسازی و بندگی خداست..

وما خلقت الجن واللنس الا لیعبدون

برا کنکور خوندن ، ازدواج،خونه خوب،ماشین خوب، رفاه...تمام اینا مقدمه ایه که تازه بتونی باکمال آرامش خودسازی وبندگی کنی و به مراتب والای یک انسان کامل از طریق کنترل چشم و گوش و زبان و فکر و خیال و وهم و قوه شهوت و غضب و کنترل دست و پا و  شکم و فرج برسی ..حالا هرکس به اندازه ظرفیت وجودی اش از این بحر بنوشه

اینو اگه تو جوونی بهش نرسی، تو میون سالی بش میرسی و اگه زیادمادی طلب بودی مطمئن باش آخر عمری وتو پیری بش میرسی که راه برگشت نداری..

پس نیاز به یه برنامه مدون خودسازی در کنار درس و تفریح و زندگی و روزمرگیهات داری و باید بخشی از وقتت حتی روزی نیم ساعت هم که شده به این امر اختصاص بدی تا به مرور ملکه زندگی شما بشه..

اگر این هدف رو یافتی حتما از خیلی آرزوها و امیال پوچ دنیایی دست میکشی و راه و هدف شیرینت رو پیدامیکنی..

من بهترین دانشگاه کشور بودم(دانشگاه علوم پزشکی تهران)،الان الحمدلله زندگی و درآمد خیلی عالی دارم و بسیاری از رفقام غبطه شرایطمو میخورن..(میگن اجازه بده بیایم منشیت بشیمJ) اما چون من هدفم اون چیزیه که گفتم هنوز از خودم راضی نیستم و برا این امر(بندگی و خودسازی)تلاش میکنم..

بهترین راهو الان بهتون معرفی میکنم که جوانان بسیاری جذبش شدن والان دارن در کنار زندگیشون بلکه در طول زندگیشون  این مسیرو طی میکنن و لذت میبرن

مراجعه به سایتlobolmizan.ir   و شروع به مطالعه کردن سیرمطالعاتی جذاب و روان و جوان پسند استاد طاهرزاده (جلسات ایشان در اصفهان برگزار میشه و بعضی ازجملاتشونو دیوارنویسی میکنن) که به مرور مسیر رو خواهید یافت..هرمشکلی هم که داشتید در بخش سوالات این سایت از استاد بپرسید و از جواب های وزین و بینقص ایشان بهره ببرید واز جوانیتان و مسیری که انتخاب کردید لذت ببرید..

من این سایت در زمان دانشجویی ام به یکی از استادانم معرفی کردم،ایشان شروع به مطالعه سیرمطالعاتی این سایت کردند و بسیار متعجب بودند ازمطالب ناب این استاد و از اینکه در این عصر اینگونه اساتیدی وجود دارند...

در ابتدای مطالعه این آثار حالت فرح و بهجت خوبی از اینکه راه رو یافته اید و از اینکه بیشتر از بقیه مردم شناخت از خلقتتان دارید و پوچی ای که بقیه مردم در زندگیشان به دنبال آنند و شما از این پوچی رهیده اید به شما دست میدهد اما نباید گول این حالت را بخورید و سخت ادامه مسیر دهید و مغرور نشویدکه عشق آسان نمود اول ولی اوفتاد مشکل ها..

کتاب اول ایشان بسیار کوچک و روان است به نام "جوان و انتخاب بزرگ"

کتاب دوم ایشان "آشتی باخدا"(که اول صوت استاد که تشریح متن کتاب است تا پایان گوش میدهید و بعد شروع به مطالعه کتاب میکنید حالا این زمان ممکن است یک هفته باشد یا 7،8 ماه..هر زمان که حال داشتید و نیازدیدید فرضا صوت یک جلسه رو گوش میدید یا متن یک جلسه رو میخونید و بعد به ان فکر میکنید تا درون شما نهادینه بشه)خیلی از جزوات و کتابای ایشان نسخهpdf آنها نیز موجوده..

کتاب سوم"ده نکته از معرفت النفس"

کتاب چهارم "برهان صدیقین و حرکت جوهری"

ما بقی سیر رو از سایت بگیرید

انشالله که بتوانید از این طریق مسیر واقعی زندگیتان را بیابید و در طول این مسیردعاگوی ما هم باشید

موفق باشید یاعلی

چه چیزی یادت باشه

وقتی کسی که بزرگتر از تو هست برای اشتباهی که داری انجام میدی جلزو ولز میزنه و میگه نکن

حتما اون کارو نکن مطمعن باش یه بار دستشو تو همون اتیش کرده و سوخته فقط شرمش میاد بگه چی بهش گذشته

و اینکه قرار نیست همه تجربه هارو خودمون به دست بیاریم فقط کافیه خوب به اطرافیانمون نگاه کنیم خوبیهاشون رو جدا کنیم و ناکامیهاشون رو از خودمون دور کنیم

این کاریه که یه ادم باهوش میکنه

به یه نوجوان دو تا توصیه بیشتر ندارم:

اول - احساسی تصمیم نگیر! صبر کن هیجاناتت فروکش کنه بعد با فکر و عقل تصمیم بگیر.

دوم - هر چیزی ارزش تجربه کردن نداره!

به نظر من این ازدواج بعداز فروکشیدن احساسات با مشکل روبرو میشه ، چون زندگی یک آدم سالم از نظر جسمی با یک آدمی که معلولیت داره جاهای خالی زیاد داره و ممکنه پشیمون بشید

آقای نجفی سلام

این پست و بروز میکنید ؟

اول احترام به پدر مادر

دوم تلاش و کوشش برای موفقیت و رفاه در زندگی

سوم پدر و مادر رو هیچ وقت فراموش نکن

سلام

به نظر من خلاصه ترین چیزی که می توانم بهت بگم و بتوانه به تو کمک کنه همین درس خواندن هست ولی نکن با قدرت بخون...

سلام عزیزم من خودم زیر۲۰سال هستم یعنی یه چن سالی از سن نوجونی ام میگذره تنها چیزی ک میتونم بگم با جنس مخالف اصلا و ابدا دوست نشو ب ضرر خودت تموم میشه حالا هی بگو عاشقم بود این تجربه ای من بود از دوستانم و یکی دیگه نزار کسی اعتماد بنفستو بیاره پایین نزار بخاطر ی حرف دیگه کل روزت خراب شه .راستی درس بخون کنارش ی حرفه هم بگیر من حالا پشت کنکوریم رشته ام تجربی اما کلی حرفه دارم خیلی راضیم و همیشه به خودم میگم اگه برگردم عقب بیشتر حرفه یاد میگرفتم.

موفق باشی🌷

1-رفیق سالم

2-تنها مرده زنگیت پدرت هست و تنها زن زندگی مادرت هست

عزت نفس و بالا ببر در حد اعلی

گناه نکن خودسازی کن

هیچوقت هیچوقت از مسیر درست خارج نشو 1- اگه همنشین منفی وآنورمالی داری بدون شک کاتش کن چون تاثیرات بسیار بدی تو دوران نوجوانی روآدم میتونن بزارن وحتی ممکنه تحت تاثیر اونا از اهداف صحیح زندگیت غافل بشی یا عقب بمونی هیچوقت به خودت مغرورنباش که من تحت تاثیر این جور آدما قرارنمیگیرم .2- تنها چیزیکه الان باید برات خیلی مهم باشه ادامه تحصیلاتت هست اونم با یه انتخاب صحیح ورشته ای که واقعا در اینده هم به دردت بخوره هم واقعا به اون رشته علاقه مند باشی وحتما در این زمینه از مشاوریا افراد باتجربه و باصلاحیت کمک بگیر نه هرکسی یقینااین  موضوع الان برای شما از اهمیت ویژه ای برخورداره و اولویت داره به همه چی3-رو شخصیت و ایمان و اخلاق خودت خیلی کارکن  هر موضوعی که فکر میکنی باعث فساد تو اخلاق و رفتار وعقاید و شخصیتت میشه فورا بزار کنارسعی کن خودت و خواسته های خودتو خیلی خوب بشناسی این در آینده به شما خیلی کمک میکنه دراتخاذ  تصمیمات و انتخابهای درستتون .سعی کن همیشه در محیط خانواده و در اجتماع  با دیگران از هر قشری و هر طبقه ای به صورت محترمانه رفتار کنی این موضوعو در وجودت درونی کن یعنی از الان خودتو عادت بده .از رفتارهای پرخاشگرانه به شدت بپرهیز و همیشه منطقی و صبور باش .4- برنامه ریزی منسجمی برای زندگیت داشته باش در این زمینه با بزرگترها وافراد متخصص هم مشورت کن هیچوقت از مشورت کردن با دیگران غافل نشو البته باید یاد بگیری با هر کس و ناکسی مشورت نکنی که بدتر به بیراهه کشیده میشی فقط افراد معتمد و متخصص در اون زمینه.5-در کنار تلاش برای رسیدن به اهدافت به روحیه و علایق خودتم خیلی برس همچنین از ورزش کردن هم غافل نشو.5-ذهن خودتو هیچوقت درگیر عشق و عاشقیهای کاذب و زودگذر نکن نه اینکه با کسی هیچ نوع ارتباط و تعاملی نداشته باشی اتفاقا سعی کن روابط اجتماعیتو قوی تر کنی منظورم اینه که درگیر این جور عشق و عاشقیهای بی سرانجام نشو فعلا باید تمرکزت روی درس خوندن وبه تبعش سربازی و پیداکردن یه شغل مناسب باشه تا بتونی به سلامت و باانرژی کافی از مراحل عبور کنی بعدش یه ازدواج موفق و خوب زنگیتو تکمیل میکنه امیدوارم موفق باشی.

تا اینجای عمرم(انگار چند سالمه😂😅) یه درسهایی از زندگی گرفتم که میگم شاید به دردتون بخوره:

1 دوست دوست دوست،،،خیلی مهمه.چون خود به خود و کم کم طرز فکرت شبیه اون میشه،،چه بخوای چه نخوای.دوستی انتخاب کنید که بهتون یه چیزی اضافه کنه.

من خودم با دوستهایی که داشتم خدایی دوستهامم  زیاد بودن😕🤦🏻‍♀️یه مدت که باهاشون دوست بودم یه سری اخلاقها و طرز فکرهایی داشتن که من اصلا قبول نداشتم و درستم نبود. ولی ببینید باید جرات داشته باشید و دوستی رو که فکر میکنید اینجوری هست باهاش ارتباطتتون رو کم کنید،،و در اخر به هیچ برسونید.به قول معروف گلچین کنید😉🙃

تحت رودربایستی یا ناراحت شدن طرف خودتون رو تلف نکنید.با ادمهای درستی باشید.حتی اگه یه ادم درست پیدا کردید با همون یه نفر فقط باشید.

2 درس هم به نظرم چیزی هست که باید به موقعش خونده بشه و یه بازه زمانی داره که اگه گذشت،،دیگه برنمیگرده.مثلا خودم خیلی کارهای دیگه دوست داشتم انجام بدم،،ولی به خودم گفتم اول درسم بعد بقیش.الانم خدا رو شکر به اون چیزی که میخواستم رسیدم و از خودم راضیم که وقتمو هدر ندادم و الان کلی وقت برای انجام کارهایی که دوست داشتم انجام بدم الان دارم.

3 من به شخصه نماز رو پیشنهاد میکنم که بخونید.واقعا تاثیر داره،،ادم یادش مییاد که تنها نیست،،یکی هست که خیلی بزرگه و بهش سجده میکنه‌.

4 هر وقت که استرس و نگرانی و اینا داشتید،،قرآن رو بردارید،،حتی شده یکم بخونید،،،خیلی ارامش میده خیلی.نمیدونم چرا🤷🏻‍♀️ولی به هر کس گفتم اونم همین نظر رو داره.

5 شاد باشید و بخندید.نزارید مشکلات و ناراحتیها و نگرانیها بهتون غلبه کنن،،شما اگه بخواید میتونید همه چی رو شکست بدید فقط باید بخواید.

اوه،،چقدر حرف زدم.دوس داشتم به خواهر برادرهای یکم کوچیکترم یه کمکی کرده باشم😊⚘

موفق باشید🙂✌🏻

اگر عاشق شدی بشو تو دلت نگه دار .جدی نگیر فقط 

و

مواظب نگاهت باش این سن بهترین سنه برای خوندن زندگینامه شهدا

اینکه زندگی رو باید خودش تجربه کنه و درس بگیره از اتفاقاتی که براش میفته- همینجوری رد نشه 

سلام توصیه ای که به نوجون هامیکنم اینکه تادلشون آماده هست وزمینه ی خوبی تووجودشونه برن دنبال شناخت خداوعشق بازی بااون..

دانش وسوادشون روبالاببرن وخودسازی کنن 

برای خودشون برنامه های مطالعاتی وگوش دادن سیرسخنرانی اساتید خوبی همچون استادپناهیان،شجاعی ورائفی پور روحتما تودستورکارقراربدن

حقیقتاسخنرانی این بزرگواران ک فایل های صوتی تصویری ومتنی اون هادرشبکه های مجازی ورسانه هاموجوده میتونه جواد خیلی ازسوالات ذهن پرسشگر نوجون هاروبده ....

برای مثال کلیپ نماز استادرائفی پور فوق العاده زیباست

دیگه اینکه ازتفریحات حلال خودشونو محروم نکنن

باآدم های خوب دوست وهم نشین بشن

وحتما دربین شهدا یه دوست شهیدهم داشته باشندکه هم برای دنیاشون مفیده خم برای آخرتشون

واگه هزارتادوست تودنیاداشته باشی به پای یه دوست شهیدت نمیرسه!!

واقعاحس خوب ولذت بخشیه ک ی نفرتوبهشت خدا هواتوداشته باشه وهمیشه وهمه جاکنارت باشه

نکته دیگه اینکه نوجون برای خودش هدف های کوتاه مدت وبلندمدت که واقع بینانه ودست یافتنی باشه تعریف کنه

درآخربازهم ارتباط باخدا روتوصیه میکنم وتلاوت روزانه شده یک آیه قرآن ولی بامعنی چون خیلی موثره

امیدوارم نوجوون های ماخودشونو باورکنن وبدونن ک استعداد وتوانایی زیادی دارن وآینده سازان این کشور عزیز هستند!

موفق باشید سربازان آینده حضرت مهدی(عج)

راستی کتاب "طعم شیرین خدا"سه جلدیه ازآقای محسن عباسی خوندن این روهم به شوت توصیه میکنم چون جواب سوالات نوجوون های عزیزرو درمورد خدا راه های درک ودوستی باخدا رومیده

پسران ساده و مظلوم و موفق!

به دوست داشتن های دخترها اعتماد نکنید.

همین.

ممنون ازجناب پاکان عالییییییییییییییی

به زهرا همیشه خندان

شما رشته تحصیلیتون چیه؟

به فاطمه🌸

ببخشید دیر جواب دادم،،پیام رو تازه دیدم.

من دانشجوی علوم پزشکی شیرازم،،توی پستهای دیگه گفته بودم که شیرازیم و الان اگه رشتمو بگم کاملا معلوم میشه کی ام🤷🏻‍♀️

ادم حرف گوش کن وتماما خوبی نباش گاهی خودخواه وخود رای باش متین واروم هم نباش از دیوار راست برو بالا شروشور داشته باش ادمای اروم تهش افسرده میشن ترس بزرگترین مانع زندگی کردن با ادمهای شجاع بچرخ شجاع بشی با ادمای خرافاتی قطع ارتباط کن حتی اگه خونواده ت باشن به تنهایی وغصه خوردن عادت نده خودتو هویت خودتو بر اساس سلیقه وتوان وتصمیم خودت بساز به تعریف وتمجید بقیه اصلا اهمیت نده یه روز میبینی طوری شدی که مطابق نظر اوناست نه خودت یه وقت به خودت میای میبینی اونا خودشونم از چیزی که از تو ساختن خوششون نمیاد وازتو میخوان عوض بشی واینطوری هرروز باید یه جور باشی وبی هویتی بد دردیه استقلال فکر ورای وتصمیم داشته باش وابستگی فکر وعاطفی به عزیزترین ادما هم پیدا نکن خلاصه بد باش اما خوب خوب مطلق تهش افسردگیه روزمرگیه دیوونه گیه برا خودت زندگی نکنی تهش میرسی به اینکه زندگی گیه خخخخخ