پدرها و مادرها لطفا به فکر ازدواج فرزندان تون در سن مناسبش باشید. شرایط رو آسون بگیرید و نذارید سن بچه ها بالا بره، چقدر میان در خانواده برتر پست میذارن دخترها که سن مون بالا رفته دیگه خواستگار نداریم، یا مرد متاهل بهشون پیشنهاد زن دوم میده، یا میترسن پدر مادر فوت بشن و اینها آواره و تنها بمونن

همین طور پسرها که سن شون بالا میره یا انقدر سرکوب کردن امیال شون رو که بعد ازدواج هم به مشکل میخورن، یا مجبور شدن برن دنبال صیغه یا دوست دختر که باز هم بعد ازدواج مشکل ساز خواهد شد براشون. 

من یه دختر سی و پنج ساله ام. فوق لیسانس و تو یه شرکت خصوصی کار میکنم. و دور از شهر و خانواده ام. شهر مون کوچیک بود و نتونستم اون جا کاری پیدا کنم، ده سال میشه که اومدم تهران. و تنها زندگی میکنم و کار. نمی تونستم سر بار خانوادم بشم. وضع مالی پدرم هم چندان خوب نبود. هر چی کار کردم کمک خرج خونه و مخارج و رفت آمد و اجاره خونه خودم شد.

الان کل پس انداز چند ساله ام فقط کفاف رهن خونه رو میده و بس (صد ملیون)، شرکت مون به خاطر گرونی تعدیل نیرو کرده و حقوق ها رو با وزارت کار پارسال (یک ملیون و نیم) داره میده. شرایط اکثر شرکت ها همینه و اکثر جاهایی که آگهی استخدام میدن بعد مراجعه میبینیم انقدر شرایط شون بد بوده که نفر قبلی گذاشته رفته. 

فکر کنم چون زشت بودم کلا خواستگار نداشتم. نه نوجونی هام و نه از وقتی تهرانم. آدم عاطفی هستم و مخالف ازدواج نبودم و نیستم. ولی خواستگار نداشتم دیگه. حتی یه دونه، نقص خاصی تو بدنم و صورتم ندارم، واقعا نمیدونم چرا کسی منو نخواست، شاید اخلاقم بده شاید قیافه م، نمیدونم. 

اهل دوست پسر بازی و این ها هم نیستم. حجابم هم مانتو و مقنعه است. نه دختر قرتی ام و آرایشی  و بی حجاب، نه خیلی محجبه افراطی. تقریبا مثل پوشش مدرسه. مانتو و روسری یا مقنعه.

سی و پنج سالمه و امیدی هم به ازدواج دیگه ندارم، الان منم و یه شهر غریب و مشکلات اقتصادی و عاطفی و آینده ی نامعلوم و ...،  شب ها اصلا خوابم نمیبره،  فقط فکر و خیال و گریه و گریه. 

الان منم و یه دنیا احساس و عاطفه مادری سرکوب شده  در حدی که حتی بچه کوچک تو خیابون ببینم گریه ام میگیره.

نه میتونم شرایط رو تحمل کنم، نه میتونم برگردم و سربار پدر مادر پیرم بشم، خودم کمک خرجشونم بذارم برم شهرستان چی بشه، کرایه ها چند برابر شده، خرج مخارج سر به فلک کشیده، مشکلات عاطفی روانی از همه بدتر. 

همه دوستان هم سن و سالم بچه هاشون مدرسه میرن، منم دلم خونه میخواد بچه میخواد حمایت میخواد، بیرون و گردش و مسافرت میخواد، دوستام تو اینستا موقع عید عکس مسافرت و شوهر و بچه شون رو میذارن من فقط گریه و حسرت.

 

بیشتر بخوانید ...

 

دختری 29 ساله ام که جهیزیه ندارم، به ازدواج کردن امید داشته باشم؟

یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس

دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...

همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم

سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست

نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟

سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه

این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟

چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟

صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم

چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده

تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته

درد و دل یه دختر دهه شصتی

یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم

دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
ازدواج در سن پایین (۱۹ مطلب مشابه) ازدواج فرزندان (۱۸۰ مطلب مشابه) ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه) چرا خواستگار ندارم (۶۷ مطلب مشابه)