سلام
چه دنیای دلگیری شده برای ما دهه شصتی ها ، شمای خواننده رو نمیدونم ، ولی من دلگیرم ، دلگیر از تنهایی، دلگیر از بی تعلقی، دلگیر از بی عشقی .
سن و سال خیلی هامون از عشق های رمانتیک و احساسی گذشته ، ولی یه حسی گوشه دلمون تلنبار شده که نتونستیم خرج کسی کنیم .
تا این سن کسی نبوده که عاشقم باشه و من رو با همه وجود بخواد کسی نبوده که من هم همین حس رو نسبت بهش داشته باشم .
بی پرده بگم بچه ها، دلم مدتیه عاشقی کردن میخواد، عشق تو هر سنی عشقه، فقط رنگ و روش فرق میکنه . فقط تعریفمون ازش فرق میکنه، کم سن و سال ها فکر نکنن ما که تا این سن ازدواج نکردیم سنگ بودیم، ما ها خیلی هامون پای سختگیری های خانواده هامون سوختیم.
عشق میتونه حال آدمو خوب کنه، هزار تا مشکل داریا ، ولی همین که یه پیام صبح بخیر از عزیز دلت رو صفحه گوشیت ببینی حس و حال کل روزت رو عوض میکنه.
این همه آدم طی روز از کنار هم عبور میکنیم ولی چطور نمیتونیم نیمه های هم رو پیدا کنیم، چه سخت شده این رسیدن .
دلم حس همسری کردن میخواد
دلم حس مادرانه میخواد
نمیدونم میتونم تجربه ش کنم یا نه ولی ، خیلی وقتها تو خیالم باهاش زندگی میکنم .
با همسرم شیطنت میکنم ، قهر میکنم ، ناز میکنم، مردونگیش رو تحسین میکنم، بهش تکیه میکنم و یه نفس راحت میکشم . از اینکه بالاخره اومد و روح پر تلاطم من رو به آرامش رسوند و رفتار سرکش و لجباز من رو که حاصل گذر زمان و اشتغال با همه سختی هاش هست رام میکنه. تکیه میکنم به اقتدارش ، به تصمیماتش و خاطرم جمع میشه از اینکه این راه رو به تنهایی طی نمیکنم و مجبور نیستم تنهایی تصمیم بگیرم .
به بچه م فکر میکنم، به دوران بارداریم ، به تربیتش ، به اینکه تو صراط مستقیم بزرگش کنم . حس بارداری و رعایت خیلی مسائل ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجود خودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم و حتی شب نخوابیدن ها و کلافگی ها رو خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!
یه اتفاقاتی که طبیعی ترین چیزهای زندگیه برای ما شده حسرت که آیا بهش میرسیم یا نه . آره ... من دلم تنگ عاشقی کردن شده . من حس و حالم برای خیلی هاتون غریب نیست . تا کی خودمون رو سرگرم کنیم تا جای خالیه یه چیزهایی رو حس نکنیم، خودمون رو تو کار غرق کنیم و ...
دلم یه حس و حال خوب میخواد
بیشتر بخوانید ...
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ← مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) ← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) ← جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه)
- ۱۹۹۳۴ بازدید توسط ۱۴۷۱۶ نفر
- شنبه ۱۵ مهر ۹۶ - ۱۵:۳۳