سلام خدمت دوستان عزیز
یه سوال داشتم که واقعاً ذهنم رو درگیر کرده
می دونم که قسمت هست و همه چی به خواست خداست امّا از قدیم گفتن از شما حرکت از خدا برکت.
من دختری هستم در آستانه 28 سالگی دانشجوام و قصد ازدواج دارم امّا مشکلی که هست اینه که ما خانوادگی خیلی با کسی در ارتباط نیستیم یعنی دوست خانوادگی نداریم و با فامیل هم عید به عید و الآن هم که دیگه به خاطر کرونا مدت هاست کسی را ندیدیم.
از دوران لیسانس خواستگار داشتم که به خودم بیشتر مستقیم گفته می شد امّا خب اون موقع خودم سنی نداشتم و کسانی که می اومدن و مطرح می کردند هم اکثرا مثل خودم بچه بودن و واقعاً کسانی نبودن که به دلم بشینن یا اصلا توانایی ساخت زندگی داشته باشن البته این جا حرف دل هم گاهی پیش می اومد این رو بگم که اون قدر که جسارت و پشتکار و تلاش یه پسر برام مهم بود پولش نبود به خاطر همین تو همون دوران به یکی از هم کلاسی هاکه فوق العاده نجیب و پر تلاش بود و اتفاقا وضع مالی خیلی بدی داشت علاقه مند شدم و غیر مستقیم و گاهی مستقیم این علاقه را نشون دادم که یا متوجه نشدند یا نخواستن و برای همین رابطه ای پیش نیومد.
بعد از اون هم مواردی که اومدن به لحاظ خانوادگی و اخلاقی یکسان نبودیم این رو بگم که تموم این موارد 90 درصد به خودم بیان میشد و کم پیش اومد توی این سال ها که با خانواده م کسی مطرح کنه. (این هم باعث شده یه مقدار از خانواده م خجالت بکشم چون فکر می کنن من هیچ وقت خواستگار نداشتم در صورتی که بودن امّا چون اونی نبود که من بخوام یا خانواده م قبول کنن و خصوصا چون محیط دانشگاه بود و نمی خواستم خانواده م به دانشگاه رفتنم حساس بشن مطرح نمی کردم)
الآن نزدیک 28 سالمه تو تموم این سال ها فقط درس خوندم و هیچ وقت با دل کسی بازی نکردم و اجازه هم ندادم کسی به عنوان دوستی و... بهم نزدیک بشه. امّا الآن توی شرایطی هستم که به یه همراه به یه هم زبون نیاز دارم. امّا نمی دونم باید به کی بگم.
دیگه از همکلاسی و... خبری نیست همه مجازی شدن. فامیل همیشه تعریفم رو می کنن امّا هیچ موقع نیت نکردن منو به کسی معرفی کنند نمی دونم چرا. (شاید چون اخلاق پدرم یه مقدار خاصه و خیلی روی ما حساس هستند و زودم از کسی که حرف نا به جا بزنه بدشون میاد) چند باری به مادرم به کنایه گفتم که دوست دارم ازدواج کنم امّا خب اون ها باید چکار کنن؟ وقتی با کسی در ارتباط نیستیم الآن هم که این قدر درس و کارم سنگین شده که خومم از جامعه دور شدم.
دوست ندارم به کسی بسپارم یا توی سایت ها اسم بنویسم از عاقبتش و اینکه بعدا به روم آورده بشه می ترسم.
من دختر زندگی کردنم تا حالا احترام همه را نگه داشتم توی جامعه و فامیل به خوش رویی معروفم امّا الآن حال و روزم اینه. می دونم که اگه با پسری که قصد ازدواج داره رو به رو بشم حتما پاپیش می ذارن امّا الآن از این آدم ها خیلی دورم.
لطفا راهنماییم کنید به نظرتون راهی غیر از رو زدن به آدم ها برای معرفی کردنم هست؟
پیشنهاد:
یکی پیله کرده که چرا تا حالا ازدواج نکردی، چی بهش بگم؟
دختری 29 ساله ام که جهیزیه ندارم، به ازدواج کردن امید داشته باشم؟
یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس
دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست
نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟
سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه
این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟
چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟
صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم
چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده
تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته
یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم
دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم
مدتی هست که دلم عاشقی کردن می خواد
در 53 سالگی هنوز مجردی رو تجربه می کنم
27 ساله شدم، دلم می خواد یک مرد کنارم باشه
همفکری دخترانی که امید ازدواج ندارن
با توجه به واقعیات جامعه یه دختر 30 ساله چقدر شانس ازدواج داره ؟
دختری 33 ساله ام، خانواده م از مجرد موندنم خسته شدند
هم سن های تو الان بچه دارن، چرا ازدواج نکردی؟
مجبورم نون خور اضافه به نظر بیام چون خواستگار مناسب ندارم
تازه دارم میفهمم زندگی چیه، ولی دیگه نمی خوام
← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)
- ۶۲۵۴ بازدید توسط ۴۸۸۲ نفر
- جمعه ۱۰ بهمن ۹۹ - ۲۳:۳۸