سلام به همه خانواده برتری های خوب و عزیز
نماز و روزه هاتون قبول
ان شا الله در این روز ها و شب های عزیز هر چیزی میخواهید بهش برسید و صلاح الهی هم در اون باشه. یه آقا پسری هستم بین ۲۰ تا ۲۴ سال! راستش یه مشکلی برای من پیش اومده که نمیدونم چطوری تعریف کنم!!!!
داستان من از چند ماه پیش شروع شد که به دلیل یه سری اتفاقات... باعث شد که من اعتقاداتم خیلی محکم تر بشه . خب یه ذره به خودم بیام.
حدود وسط اسفند پارسال بود که متوجه شدم یکی از همکلاسی های دختری که دارم نظر خوبی به من نداره و تماما موقع صحبت کردن بحث رو سمت مسائل نادرست میبره... حالا نمیخوام بگم علنا جلوی من از چه چیزایی تعریف می کرد و یا لینک فیلم هایی که برام می فرستاد شامل چی بود!!!! ولی کلا خیلی آدم ناجوری بود ...
خلاصه داستان به گونه ای پیش رفت که من ارتباطم رو کامل با این خانم قطع کردم و دیگه تصمیم گرفتم با هیچ نا محرمی صحبت های بی مورد نداشته باشم. این در حالی بود که همه پسر های اطرافم منو مسخره کردن که خیلی بی عرضه بودم که همچین کیسی که راحت میشه ازش هر استفاده ای کرد رو از دست دادم !!!
کارم به جایی رسید که خیلی از خانم های فامیل رو هم از توی اینستای خودم بیرون انداختم و خلاصه! حسابی تصمیم گرفتم به یه پسر خوب و محجوب تبدیل بشم!
وسط همین داستان ها...مادرم یه صحبت با من داشتن در مورد یه امر خیر!
موردی که پیشنهاد دادن هم یه مورد عالی بود. چه از نظر مذهبی بودن چه خانواده خوبی که داشتن و خلاصه از هر نظر عالی بود... و مطمئن بودیم که همه چیز اوکیه و گفتیم دیگه همه چیز تموم شده است!
تقریبا تمام مراحل تموم شده بود که لحظه آخر! دختر خانم موقعی که میخواست پاسخ نهایی رو بده... به پدر و مادرش میگه من با یه پسر دیگه در ارتباطم و نمیتونم به جز اون کس دیگه ای رو قبول کنم! خلاصه خانواده ما که حسابی از خودشون وا رفتن و خانواده اون دختر خانم هم کاملا شوکه شدن.
حالا اینجاست که من دیگه از اون به بعد اون پسر سابق نشدم... همش حس می کنم خدا از من بدش میاد یا از من متنفره... چون که واقعا دو سه نفر هم در جریان بودن و می دونستن من توی ارتباط های قبلی ام اگر درخواست هر نوع ارتباطی رو به اون دختر خانم میدادم قبول میکرد.
حتی یکی دو بار غیر مستقیم ازش خواسته بودم برای این که امتحانش کنم و حتی اون دختر نه نگفته بود! البته خوشحالم که سرنوشت خودم رو به سمت تباهی نبردم اما خیلی امیدوار بودم خدا حداقل در ازای این عمل یه همسر مهربان و مومن نصیبم کنه! و داشت همین طوری هم پیش میرفت که کلا قضیه از این رو به اون رو شد.
من تا حالا یه بارم دوست دختر نداشتم... همیشه با هر دختری در ارتباط بودم کاملا رسمی و در حد روابط ضروری... اینی که توی اسفند بود هم وقتی دیدم داره از حد خودش خارج میشه دیگه نذاشتم با من در ارتباط باشه....
شاید من اشتباه می کنم...شاید اونایی که دوست دختر دارن خوشبخت ترن...حس تنهایی ندارن، غریزه شون اذیتشون نمیکنه، و در نهایت ازدواج هم می کنن ... و شایدم مشکل از منه که خودمو از همه چیز دور نگه داشتم و منتظر یه همسر آفتاب مهتاب ندیده مثل خودم هستم!
خواهش می کنم یه توصیه به من بکنین! این روز ها از نظر روحی و روانی و فکری خیلی به هم ریخته شدم. حتی نمیتونم درست درس بخونم و درست بخوابم. ذهنم اصلا آروم نیست!
مرتبط:
چطوری باید با احساس تنهایی کنار بیام
چه طوری از تنهایی و یکنواختی در بیام ؟
تنهام ، خسته ام ، از تنهایی دلم یه همسر میخواد
تنهایی از همه جهات دیوونم میکنه
چه پاسخی به نیاز های جنسیم و عاطفیم و تنهاییم بدم ؟
چرا یه دختر باید کل تابستونش زل بزنه به دیوار اتاقش از تنهایی ؟
اینرسی ازدواج - شاید عمق تنهایی رو درک نکردی
اینرسی ازدواج - تنهایی رو عشقه!!!
چیکار کنم تنهایی و خیالبافی منو اذیت نکنه؟
احساس تنهایی زیاد مانع حرکت رو به جلوی من شده
من موقع تنهایی هام با یه آدم خیالی حرف می زنم
ایها الناس به چه زبونی بگم که بابا مُردم از تنهایی
کی واقعا دلش میخواد همیشه احساس تنهایی کنه ؟
برای رهایی از تنهایی چه راهکارهایی دارید ؟
افسردگی به خاطر تنهایی و رفت و آمد نکردن با دیگران
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) ← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۱۵۵۸ بازدید توسط ۱۱۸۷ نفر
- پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ - ۱۳:۴۳